کد خبر : 5807 تاریخ : 1397/11/18 گروه خبری : جامعه |
|
سرتان را از روی صفحهنمایش بردارید : برای بچهها بهجای تبلت بیلچه بخرید |
|
سپهرغرب، گروه اجتماعی: یادگیری کودکان وقتی به بهترین شکل اتفاق میافتد که با بدن خود درگیر جهان خارج شوند «یادگیری شخصی» شیوهای از آموزش است که این روزها بین طرفداران تکنولوژی محبوبیت زیادی دارد. آنها میگویند برای بچهها رایانهای شخصی تهیه و رهایشان کنید در اینترنت تا هر چه خودشان میخواهند و هر طور که خودشان دوست دارند بیاموزند، اما پشت این شیوۀ آموزش خطای فلسفی بزرگی نهفتهاست؛ اینکه همهچیز را میشود با چشم آموخت، درحالیکه مرلوپونتی به ما آموخته ما نهفقط با چشم، بلکه با تمام بدنمان میآموزیم. در مزرعهای که برای آخر هفته به آنجا رفتهایم، خروس میخواند و خانوادۀ من با صدایش بیدار میشوند. هوا بسیار پرطراوت است و ستارگان پیش از برآمدن خورشید از پشت تپه در آسمان سوسو میزنند. به انبار علوفه میرویم که در آن اسبها، گاوها، مرغها، خوکها، سگها و گربهها انتظارمان را میکشند. سطلهای آب را میشوییم و دوباره پر میکنیم و به گاوها و اسبها کاه و یونجه میدهیم. بچهها برای صبحانه تخممرغ جمع میکنند. باد با خود بوی بهار و پایان زمستان را میآورد. وقتی از چالههای آب رد میشویم گِل به چکمههایمان میچسبد. وقتی وارد طویله میشویم خوکها به ما میخورند؛ وقتی به گوسفندها نگاه میکنیم دورهم یک گوشه جمع میشوند. یاد میگیریم که تخممرغها و گوشتی که در شهر میخوریم از کجا میآیند و چطور انبارهای علوفه را در قرن نوزدهم با چوب و نه با تیرهای آهنی میساختند. بوی انبار علوفه را استشمام میکنیم، بافت چوبی نردبان را لمس میکنیم، حسِ در دست گرفتن بیل، لرزشی که با صدای خرخر خوکها ایجاد میشود، مزۀ تخممرغ تازه و مصاحبت کشاورزان. بهعنوان یک پدر، برای من کاملاً بدیهی است که کودکان وقتی با کل بدنشان درگیر تجربهای معنادار میشوند بسیار بهتر یاد میگیرند تا زمانی که پشت کامپیوتر مینشینند. اگر در این شک دارید، به واکنش کودکان وقتی فعالیتی را روی صفحهنمایش میبینند و وقتی خودشان آن را انجام میدهند دقت کنید. وقتی خودشان سوار اسب میشوند خیلی بیشتر درگیر میشوند تا زمانی که ویدئویی دربارۀ اسبسواری میبینند، همینطور وقتی با کل بدنشان ورزش میکنند در مقایسه با زمانی که نسخۀ شبیهسازیشدۀ آن ورزش را در یک بازی رایانهای انجام میدهند. اما این روزها افراد قدرتمند بسیاری هستند که میل دارند کودکان زمان بیشتری را جلوی صفحات رایانه سپری کنند. خیرانی مثل بیل گیتس و مارک زاکربرگ میلیونها دلار برای ترویج «یادگیری شخصی»(1) هزینه کردهاند، یعنی اینکه خود کودکان پشت کامپیوتر با خودشان کار کنند و لورن پاول جابز هزینههای پروژۀ فرا مدرسه (2) را تأمین کرده تا با بهرهگیری از تکنولوژی «از موانع روش آموزش سنتی گذر کند». سیاستگذارانی مانند بتسی دواس وزیر آموزشوپرورش ایالات متحده میگویند: یادگیری شخصی «یکی از نویدبخشترین تحولات در آموزشوپرورش از مهد کودک تا دیپلم است» و ایالت رود آیلند یک برنامۀ یادگیری شخصی در سطح ایالتی را اعلام کرده که برای همۀ دانشآموزان مدارس دولتی اجرا میشود. اتاق فکرهایی مانند مؤسسۀ بروکینگز توصیه کردهاند که کشورهای آمریکای لاتین «قطبهای بزرگ یادگیری الکترونیکی و در دسترس برای میلیونها نفر» ایجاد کنند. مدیران مدارس با صدای بلند از مزایای رایانههای شخصی برای همۀ دانشآموزان ازجمله بچههای مهدکودک میگویند. بسیاری از بزرگسالان ثناگوی قدرت رایانهها و اینترنت هستند و بر این نظرند که کودکان باید هر چه سریعتر به این دو دسترسی پیدا کنند، اما یادگیری با صفحهنمایش جای دیگر شیوههای ملموسترِ کشف کردن جهان را میگیرد. بله انسانها با چشمان خود یاد میگیرند، اما نباید از گوشها، بینی، دهان، پوست، قلب، دستوپا غافل شد. هر چه کودکان وقت بیشتری را پشت رایانه سپری کنند، وقت کمتری برای گردش علمی، ساختن کاردستی، مسابقه دادن، در دست گرفتن کتاب، یا صحبت کردن با آموزگار و دوستان خود خواهند داشت. در قرن بیستویکم، مدارس اتفاقاً نباید خیلی روزآمد باشند و بیشتر وقت کودکان را پشت رایانهها بگذرانند. در عوض، مدارس باید برای کودکان تجربههایی غنی فراهم آورند که کل بدن آنها را درگیر خود کند. برای فهم بهتر اینکه چرا افراد بسیاری از یادگیری مبتنی بر صفحهنمایش استقبال میکنند، میتوانیم به یک اثر کلاسیک از فیلسوف قرن بیستمی رجوع کنیم؛ یعنی پدیدارشناسی ادراک نوشتۀ موریس مرلوپونتی (1945). ازنظر مرلوپونتی، فلسفۀ اروپایی از مدتها قبل فهمیدن از طریق «دیدن» را بر فهمیدن از طریق «انجام دادن» ترجیح میدادهاست. افلاطون، رنه دکارت، جان لاک، دیوید هیوم و امانوئل کانت هر یک به طریق خود، شکافی بین ذهن و جهان وضع میکنند، بین سوژه و ابژه، بین خودِ اندیشنده و چیزهای مادی. پیشفرض فیلسوفان این است که ذهن در فاصلهای نسبت به چیزها میایستد و به آنها نگاه میکند. وقتی دکارت گفت «میاندیشم پس هستم»، درواقع داشت شکافی بنیادین بین خودِ اندیشنده و جسم مادی ایجاد میکرد. باوجود جدید بودن رسانههای دیجیتال، مرلوپونتی خواهد گفت که اندیشۀ غربی از مدتها پیش از ظهور آنها این فرض را در خود داشته که ذهن و نه بدن، جایگاه اندیشیدن و یادگیری است. اما ازنظر مرلوپونتی، «آگاهی در اصل نه یک «من میاندیشم که»، بلکه یک «من میتوانم» است»؛ بهعبارتدیگر، اندیشۀ انسان از دل تجربۀ زیستۀ او سر بر میآورد و آنچه ما میتوانیم با بدنهایمان انجام دهیم عمیقاً بر آنچه فیلسوفان بدان میاندیشند و دانشمندان کشف میکنند شکل میدهد. او مینویسد، «کل عالم علم بر شالودۀ جهان زیسته بنا شدهاست». پدیدارشناسی ادراک با این نیت نوشته شده بود که خوانندگان را در درک بهتر پیوند میان جهان زیسته و آگاهی یاری رساند. فیلسوفان معمولاً میگویند ما بدن «داریم»؛ اما همانطور که مرلوپونتی اشاره میکند: «من روبهروی بدن خودم نمیایستم، من در درون بدن خودم یا اصلاً من بدن خودم هستم.» همین تصحیح کوچک پیامدهای مهمی برای یادگیری دارد. اینکه بگوییم من بدن خودم هستم یعنی چه؟ ذهن خارج از زمان و مکان نیست. بدن است که میاندیشد، حس میکند، میل میکند، درد میکشد، تاریخچهای برای خودش دارد و رو به آینده مینگرد. مرلوپونتی اصطلاح «قوس قصدی» (3) را ابداع کرد تا توضیح دهد که آگاهی چطور «گذشتۀ ما، آیندۀ ما، محیط انسانی ما، موقعیت جسمانی ما، موقعیت ایدئولوژیکی ما و موقعیت اخلاقی ما» را به هم پیوند میدهد. وی خوانندگان را به ابعاد بیشماری از جهان توجه میدهد که در اندیشیدن ما رسوخ میکنند. مرلوپونتی از ما میخواهد دست از این باور برداریم که ذهن انسان فراتر از مابقی طبیعت است. انسانها حیواناتی اندیشنده هستند که اندیشیدن آنها همیشه درآمیخته با حیوانیت آنها بوده، همانطور که آلن جاسناف متخصص علوم شناختی اخیراً در مقالهای در ایان توضیح داده، حتی آرمانی کردن مغز مستقل از باقی اعضای بدن نیز اشتباه است. فرآیند یادگیری وقتی رخ میدهد که یک ذهنِ بدنمند «آمادۀ ورود» به جهان میشود. مدتهاست که فیلسوفان میگویند ذهن در جایگاه تماشاچی قرار دارد و بدن درواقع در جهان دست به کار است. فهم عرفی اینکه سر «جایگاه اندیشه» است، درحالیکه «مناطق اصلی بدن من به کنشها اختصاصیافتهاند» و «اعضای بدن من هستند که به آنها ارزش میدهند». انسانها با همۀ اعضای بدن خود یاد میگیرند، فکر و ارزشگذاری میکنند و بدنهای ما چیزهایی را میدانند که ما هرگز نمیتوانیم بهطور کامل آنها را در قالب کلمات بیان کنیم. البته ممکن است کسی بگوید این مسئله فقط دربارۀ کارهای بدنی صادق است و در مورد کارهای فکری صدق نمیکند. مرلوپونتی در پاسخ خواهد گفت: «بدن ابزار اصلی ما برای داشتن جهان است». هر چیزی که یاد میگیریم، بدان میاندیشیم، یا آن را میشناسیم از بدن ما ناشی میشود. با گام زدن در یک مرغزار، پیمودن حاشیۀ یک رود و راندن قایقی در یک دریاچه است که میتوانیم در علم جغرافیا حرفی برای گفتن داشته باشیم. در گفتوگو با دیگران و یادگرفتن داستانهای آنهاست که میتوانیم ادبیات تولید کنیم. وقتی میخواهیم برای خانوادهمان غذا بخریم است که احساس میکنیم باید ریاضیات بدانیم. همیشه نمیتوان راهی که از تجربه به شناخت میرسد را از فعالیتی در کودکی تا بصیرتی در بزرگسالی ردگیری کرد؛ اما با دور زدن بدن هیچگاه نمیتوانیم چیزی یاد بگیریم: «بدن لنگرگاه ما در جهان است.» اگر به مرلوپونتی نشان میدادند که دانشآموزان از روی صفحهنمایش، درسهایشان را یاد میگیرند احتمالاً تعجب نمیکرد. دانشآموزان میتوانند خودشان را در جهانی تصور کنند که روی صفحهنمایش میبینند، همانطور که افراد زیادی توانایی انتزاعی اندیشیدن را دارند. ازآنجاکه کودکان در معرض جهان و انسانهای دیگر قرار میگیرند باید بتوانند درکی ازآنچه روی صفحهنمایش میبینند نیز داشته باشند. بااینحال، مرلوپونتی دلایلی برای ما خواهد آورد که در برابر روند رایانهای شدن آموزش مقاومت کنیم. طرفداران یادگیری شخصی به مزایای پشت رایانه نشستنِ بچهها در بخش عمدهای از زمانِ مدرسهشان اشاره میکنند، ازجمله اینکه دانشآموزان با سرعت متناسب با خودشان به سمت اهداف آموزشی حرکت میکنند. اما از یک منظر پدیدار شناختی، روشن نیست که چرا دانشآموزان باید بخواهند که مدت زیادی را در این وضعیت باشند درحالیکه این کار با زندگی عادی و گوشت پوستدار آنها بسیار فاصله دارد. آموزگاران و والدین باید از مشوقهایی استفاده کنند، تهدید و حتی از دارو استفاده کنند تا کودکان مدتهای طولانی حاضر شوند پشت رایانه بنشینند و این در حالی است که خودشان میخواهند بدوند، بازی کنند، نقاشی بکشند، غذا بخورند، ترانه بخوانند، مسابقه بدهند و بخندند. شفاف بگویم، طرفداران یادگیری مبتنی بر صفحهنمایش انگار گاهی یادشان میرود که کودکان درواقع حیوانات جوانی هستند که میخواهند در جهان حرکت کنند، نه اینکه فقط آن را از دور تماشا کنند. در مزرعه، کودکان من از حضور کنار حیوانات، درختان، مراتع، جویبارها، ستارگان و دیگر اشیای مادی چیزهایی یاد میگیرند. در این شرایط همهچیز بسیار واقعیتر و بیواسطهتر است تا زمانی که همین چیزها با وساطت یک صفحهنمایش تجربه میشوند، البته این تجربه به سبب رابطۀ خوبی که ما با میزبانانمان ساختیم اینقدر عمق پیدا کرد. وقتی بچههای من میخواستند سوار اسب شوند کشاورزان مزرعه آنها را کمک میکردند و وقتی میخواستند به بچهها توضیح دهند که چطور گوسفندها را از این آغل به آغل کناری ببرند، مستقیم در چشم بچهها نگاه میکردند. در گرگومیش هوای پیش از شام، بچههای ما با بچههای آنها کنار جویبارها بازی میکردند و لذت میبردند. وقتی سوار ماشین شدیم که از مزرعه به سمت شهر بیاییم، چشمان پسر کوچکم پر از اشک شده بود؛ نمیخواست دوستهای تازهاش را ترک کند. برای ایجاد اعتماد و همدلی در میان انسانها حضور جسمانی آنها در کنار هم ضروری است ازنظر طرفدارانی مانند بتسی دواس، آموزش مبتنی بر رایانه دانشآموزان را توانا میکند تا با استقلال و با سرعت خودشان کار کنند، در خانه و نه در آن مدارس دولتی خشک و بیروح؛ اما بنا به تجربهای که در مزرعه داشتم به شما میگویم این خودش یکی از مشکلات یادگیری از روی صفحهنمایش است؛ کودکان فرصت پیدا نمیکنند روابط انسانی ایجاد کنند، روابطی که برای داشتن یک تجربۀ آموزشی رضایتبخش بسیار حیاتی هستند. مارکوس هولمز در کتاب مهم خود با عنوان دیپلماسی رودررو، عصبشناسی اجتماعی و روابط بینالملل (2018)، از علمی سخن میگوید که این برداشت شهودی را تأیید میکند. هولمز با بهرهگیری از پژوهشهایی در فلسفۀ ذهن، علوم شناختی و عصبشناسی اجتماعی میگوید برای ایجاد اعتماد و همدلی در میان انسانها حضور جسمانی آنها در کنار هم ضروری است. گرچه پژوهش او به این پرسش اختصاص دارد که چرا دیپلماتها در مباحث مهم برداشتن ملاقات رودررو اصرار دارند، اثر او این را نیز توضیح میدهد که چرا مردم دیدار حضوری را رضایتبخشتر از ارتباط از طریق صفحهنمایش میدانند. مطابق گفتۀ هولمز، دیپلماتها بر ملاقات حضوری با همکاران خود اصرار دارند. مذاکرهکنندگان خوب نوعی «حسِ بازیگری» دارند که فقط وقتی به کار میافتد با همقطاران خود غذایی بخورند، قدمی بزنند، دست بدهند و یا گفتوگوهای خصوصی داشته باشند. دیپلماتها میدانند که باید با همقطاران خود در هوای واحدی نفس بکشند و به چشمان همدیگر نگاه کنند اگر بناست به بهترین نتایج دست پیدا کنند. هولمز از عصبشناسی استفاده میکند تا توضیح دهد که چرا ملاقات رودررو همیشه به نتایج بهتری منجر میشود. پژوهشگرانی مانند مارکو یاکوبونیِ عصبشناس در دانشگاه کالیفرنیا، واقع در لسآنجلس، تصویر «نظام آئینهای» در مغز را ترسیم کردهاند که به انسانها امکان میدهد نیتهای همدیگر را بفهمند. در مغز، عصبهایی آئینهای وجود دارد که وقتی ما عملی را انجام میدهیم یا وقتی میبینیم شخص دیگری آن عمل را انجام میدهد فعال میشوند. روانشناسی عامیانه میگوید وقتی ما فرد دیگری را میبینیم، قبل از آنکه بخواهیم تصمیم بگیریم چطور واکنش نشان دهیم، کمی فکر میکنیم. مطابق «نظریۀ همانندسازی» جدید، درواقع وقتی عصبهای آئینهای فعال میشوند ما چیزی که فرد دیگر احساس میکند را انگار که برای خودمان آن اتفاق افتاده باشد احساس میکنیم. نظام آئینهای «همگامسازی عصبی پیشرفتهای را بین افراد امکانپذیر میسازد». برقرار کردن رابطۀ شخصی به آدمها امکان میدهد تا «تغییرات ظریف در چهرۀ طرف مقابل را متوجه شوند» و صداقت و صمیمیت او را تشخیص دهند. عصبشناسی نشان میدهد که انسانها در خواندن ذهن یکدیگر بسیار ماهرند. مردم اغلب همدیگر را فریب میدهند، اما مواجهۀ رودررو در پی بردن به فریبکاری طرف مقابل بسیار مفید است. در بازیهای برخط میزان اعتماد متقابل افراد بسیار کمتر از بازیهای واقعی است. به همین ترتیب، میزان سازگاری و «جفتشدگی» افراد هنگامیکه رو در روی هم قرار دارند نیز بیشتر است: «ساده بگویم، تعامل رودررو سازوکاری بیرقیب برای فهم نیات دیگران است». رفناوریهای جدید چقدر میتوانند جانشین خوبی برای تعاملهای رودررو باشند؟ هولمز تصدیق میکند که نوشتن، تماس صوتی یا تماس تصویری در بسیاری از رابطهها اغلب خوب عمل میکنند، اما تأکید میکند که برای رسیدن به بالاترین سطح اعتماد و پیوند اجتماعی افراد باید جسماً باهم ملاقات کنند. هولمز به نقل از جامعهشناسی در دانشگاه پنسیلوانیا به نام رندال کالینز شرح میدهد که افراد مایلاند بهصورت جسمانی نزد دیگران حضور پیدا کنند تا انرژی عاطفی، «نوعی احساس اعتمادبهنفس، سرخوشی، قدرت، اشتیاق و ابتکار عمل»، ایجاد کنند. ارتباط از طریق ایمیل یا اینترنت موجب میشود فهم زبان بدن طرف مقابل دشوار یا درک اتفاقات پسزمینهای که برای طرف مقابل در پشت دوربین رایانه رخ میدهد سخت شود. ارتباط از فاصله دور «آن پیوند جسمانی و عاطفی» را که در حضور مشترک دیده میشود تأمین نمیکند. میتوانیم برخی یافتههای عصبشناسی اجتماعی در نظریۀ روابط بینالملل را به نظریۀ تعلیم و تربیت نیز تسری دهیم. قرار دادن کودکان در برابر صفحهنمایش به آنان امکان میدهد به اطلاعات دسترسی پیدا کنند، در سراسر جهان با کسانی آشنا شوند، بازی، مطالعه و خرید کنند و غیره، کارهایی که در غیر این صورت امکانپذیر نیستند؛ اما اگر یادگیری را یک «آئین برقراری تعامل» در نظر بگیریم، آنگاه در یادگیری مبتنی بر صفحهنمایش انرژی عاطفی کمتری در مقایسه با حضور جسمانی در مکان واحد با دیگر آموزگاران و دانشآموزان ایجاد خواهد شد. دانشآموزانی که به صفحهنمایش نگاه میکنند نسبت به آموزگاران یا دانشآموزان دیگر به همان اندازه اعتماد نخواهند داشت و نگران آنان نخواهند بود. درست است که افراد از پشت کامپیوتر و وقتی دیده نمیشوند بسیار راحتتر میتوانند فکرشان را بیان کنند، اما این یعنی احتمالاً بیخیالتر و پرخاشگرتر هم خواهند بود. افراد در اجتماعاتِ آموزشی برخط بهاندازۀ یک اجتماع حضوری، سرمایهگذاری نمیکنند. آن رفتوبرگشتهای عاطفی که در مزرعه وجود دارد، همگام شدن با آن ضرباهنگ و ایجاد پیوند با افراد دیگر نمیتوانند پشت صفحهنمایش ایجاد شوند. آموزگاران باید در نظر داشته باشند که چطور میتوانند چنین فرصتهایی را برای تعداد بیشتری از دانشآموزان فراهم آورند، ازجمله آنانی که والدینشان وقت یا بودجۀ کافی ندارند که خودشان به چنین سفرهایی بروند. رسانههای دیجیتال، حتی وقتی به نحو مناسب استفاده شوند، میتوانند روند آموزش و حیات اجتماعی بسیاری از جوانان را بدتر کنند. رسانههای دیجیتال در بهترین حالت مجموعهای از مزایا و معایب هستند و بسیاری از افراد جوان ترجیح میدهند وقت کمتری را پشت صفحهنمایش سپری کنند. اکثر ما تا حدی به این امر واقفیم. وقتی مدارس خصوصی تبلیغ میکنند، تصاویر این تبلیغها اغلب از کودکانی است که مشغول فعالیت بدنی هستند یا مشغول بازی با گروهی از دوستان خودند. کسانی که میگویند کودکان باید وقت بیشتری را پشت صفحات نمایش بگذرانند درواقع با عقل سلیم، فلسفه و علم میجنگند. یک پاسخ معقول به این حرف این است که بسیاری از جوانان از بودن پشت صفحهنمایش لذت میبرند و با بودن روی شبکۀ اینترنت کارآمدی خود را افزایش میدهند. این ادعایی است که در گزارش «حقوق کودکان در عصر دیجیتال» (2014) بیانشده؛ این گزارش را گروهی از پژوهشگران استرالیایی با همکاری بنیاد کودکان سازمان ملل (یونیسف) انجام دادهاند. پژوهشگران با کودکانی از سرتاسر جهان مصاحبه کردهاند و با استفاده از کلمات و مثالهای آنان چنین جمعبندی کردهاند: «با شنیدن احساسات کودکانی از هشت کشور مختلف به این نتیجۀ شفاف و مهم میرسیم؛ لازم است گامهایی ضروری برداریم تا تضمین شود که همۀ کودکان میتوانند از فرصتهای دسترسی دیجیتال بهره ببرند». این گزارش شرح میدهد که کودکان از صرف وقت در رسانههای دیجیتال درواقع چه منافعی میبرند. کودکان میتوانند به اطلاعات دسترسی پیدا کنند، خدماتی که میخواهند زودتر به دستشان میرسد، خودشان را با سیاست و هنرمند عرضه کرده، تفریح میکنند و با افراد دیگر در سرتاسر جهان دوست میشوند. گزارش بر خطرات رسانههای دیجیتال صحه میگذارد، ازجمله اینکه کودکان در معرض تصاویر خشن و پورنوگرافی قرار میگیرند، ممکن است در استفاده از این وسایل افراط کنند، مسائل حریم شخصی نیز در میان است؛ اما همچنین گفته میشود که بر «روایت مخاطرات» بیشازحد تأکید شدهاست. اگر کودکان و مراقبتکنندگان از آنان مسؤولیتپذیر باشند، آنگاه بهاحتمالزیاد از منافع دسترسی برخط بهرهمند خواهند شد. بااینحال، در مؤخرهای توجه برانگیز، این گزارش حرفهای کودکان را از سرتاسر جهان در پاسخ به این پرسش آورده که اگر رسانههای دیجیتال نبودند چه اتفاقی میافتاد؟ بعضی از پاسخها از نوجوانانی از کشورهای مختلف بدین قرار است: «وقت بیشتری را بیرون سپری میکردم، بهجای تلویزیون دیدن یا گوشی همراهم یا هر چیزی، کارهای مفیدتری برای انجام دادن پیدا میکردم» (استرالیا). «اگر هیچ رسانۀ دیجیتالی نداشتم، احتمالاً کتاب داستان میخواندم» (تایلند). «مشکلی ایجاد نمیکرد. بالاخره سیم ما که به رسانههای دیجیتال وصل نیست. رسانههای دیجیتال ما را کنترل نمیکنند» (ترکیه). «افراد میتوانند با اعتمادبهنفس بیشتری با دیگران چهره به چهره و نه از طریق اینترنت صحبت کنند، درواقع میتوانند با آنها گفتوگو داشته باشند» (استرالیا). «افراد یاد میگیرند که با چیزهای دیگر زندگی را سپری کنند، از راههای دیگر بهره ببرند» (برزیل). «اولش عادت کردن به آن سخت است، اما چون هیچکس آن را ندارد، همه به شرایط جدید عادت میکنند. بهتر هم میشود، چون همه میتوانند بیشتر حرف بزنند، برای دوستیهایشان بیشتر کار کنند» (استرالیا). اگر حرکت به سمت یادگیری دیجیتال ادامه یابد، کودکان وقت بیشتری را، اگر نگوییم بیشتر وقتشان را، در مقابل صفحات نمایش سپری خواهند کرد. قبل از اینکه به مدرسه بروند از نرمافزارهای استفاده خواهند کرد، روزهای خود را در مقابل رایانهها خواهند گذراند، مشقشان را برخط انجام میدهند و بعد هم خودشان را با رسانههای دیجیتال سرگرم خواهند کرد. کودکان در حال از دست دادن فرصت تجربۀ جهان با تمام غنای آن هستند. تمامیت یک مزرعه بسیار فراتر از آن چیزی است که پیکسلها و اسپیکرها میتوانند منتقل کنند. صفحات نمایش چشمۀ زندگانی بسیاری از تجربههای آموزشی را خشکاندهاند، تجربههایی که با گوشت و پوست خیلی بهتر به دست میآیند. این خیزش به سمت یادگیری مبتنی بر صفحه نمایش تنها در صورتی ناگزیر خواهد شد که آدمیان برای متوقف ساختنش هیچ اقدامی نکنند. پس بیایید آن را متوقف کنیم. پینوشتها: • این مطلب را نیکولاس تامپیو نوشته و در تاریخ 2 اوت 2018 و با عنوان «Look up from your screen» در وبسایت ایان منتشر شدهاست. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ 6 بهمن 1397 با عنوان «برای بچهها بهجای تبلت بیلچه بخرید» و ترجمۀ محمدابراهیم باسط منتشر کردهاست. •• نیکولاس تامپیو (Nicholas Tampio) دانشیار علوم سیاسی در دانشگاه فوردهام نیویورک است. او نویسندۀ دو کتاب شجاعت کانتی (Kantian Courage) و پندارۀ سیاسی دلوز (Deleuze’s Political Vision) است. هستۀ مشترک: استانداردهای آموزش ملی و تهدید دموکراسی (Common Core: National Education Standards and the Threat to Democracy) آخرین کتابی است که از او منتشر شدهاست. [1] personal learning [2] XQ: Super School [3] intentional arc |
لینک | |
https://www.sepehrgharb.ir/Press/ShowNews/5807 |