کد خبر : 26261 تاریخ : 1399/5/15 گروه خبری : جامعه |
|
آسیبپذیری اجتماعی و اختلال فرهنگپذیری در نوجوان |
|
سپهرغرب، گروه اجتماعی:با توجه به پژوهشها، نگاشتهها و نظریه اریکسون، مقطع نوجوانی؛ مقطع برآمدن بحران هویت است. نوجوان از یک سو به ارزیابی خویشتن و احساسهایش میپردازد و از دیگر سو ارزیابی جامعه را در مورد خود مدنظر قرار میدهد و برای کاستن احتمال اختلال فرهنگپذیری یا آسیبپذیری اجتماعی جوانان، چه راهکاری بنیادینتر است؟ با توجه به پژوهشها، نگاشتهها و نظریه اریکسون، مقطع نوجوانی؛ مقطع برآمدن بحران هویت است. نوجوان از یک سو به ارزیابی خویشتن و احساسهایش میپردازد و از دیگر سو ارزیابی جامعه را در مورد خود مدنظر قرار میدهد و بر این اساس هویت خود را شکل میدهد. در آغاز ممکن است بهنظر آید که نوجوان در حال آزمودن نقشهای مختلف است، اما در یک روند رشد سالم، از پراکندگی درآمده، به انسجامی در هویت دستیافته، پاسخی برای پرسش «من کیستم؟» مییابد. هرچند در روند تحول، این پاسخ باز هم صیقل خواهد خورد، اما محوریت آن از دست نخواهد رفت. هویت شامل ابعاد سهگانهای است که محققان متأخر بیشتر به آن پرداختهاند. این ابعاد عبارتند از: الف) فردی ب) اجتماعی پ) ملی هویت اجتماعی به رابطه بین خود و دیگران یا دیگر گروههای اجتماعی اشاره دارد و هویت ملی نیز در کشاکش تصور ما از دیگران شکل میگیرد که جامعترین هویت جمعی است. این سهلایه هویتی، مرکزیتی در فرد دارد، اما ابعاد گوناگون تجربههای زیستی، روانی و اجتماعی این سهلایه را شکل میدهد. حال چنانچه نوجوان به هویت اجتماعی رشدیافتهای و بالتبع آن به هویت ملی دست یابد، کمتر در برابر آسیبهای اجتماعی ضربهپذیر خواهد بود. نوجوان در جستوجوی احساس ایمنی است و این مسئله نقش محوری در سلامت روان انسان ایفا میکند و در گرو حمایت اجتماعی محیط است که از خانواده تا ملت را این محیط شامل میشود. افزایش حرمت خود(Self-esteem) فردی و اجتماعی، به قوام هویت فردی و اجتماعی یاری میرساند. یکی از گرانیگاههای بهداشت روان انسان، بازخورد احساس او نسبت به جامعهای است که زادگاه و زیستگاه اوست. و این بازخورد در گستره گذشته، حال و آینده در جغرافیای مکانی آن جامعه سیال است و در قوامبخشی بهینه به شخصیت فرد و تقویت حرمت خود فرد و اجتماعیاش مؤثر است. کاستلز؛ جامعهشناس صاحبنظر معاصر نیز بیان میدارد که در این جهان و جامعه تو در توی حیرتانگیز و شبکهای، مردم از نو حول محور هویتهای گوناگون گردهم میآیند و جستوجوی هویت جمعی یا فردی، منبع اصلی معنای اجتماعی میشود. از نظر او هویت ( به معنای فرایند معناسازی براساس یک ویژگی فرهنگی یا مجموعه به هم پیوستهای از ویژگیهای فرهنگی که بر منابع معنایی دیگر اولویت داده میشود) سرچشمه معنا و تجربه زیستن میشود. گیدنز؛ جامعهشناس نامدار انگلیسی نیز معتقد است که از خصیصههای متمایز مدرنیته، ارتباط متقابل روزافزونی است که بین جنبههای بیرونی یا مصداقی و جنبههای درونی فرد وجود دارد. از یکسو تأثیرات جهانی شدن، از سوی دیگر استعدادها و گرایش شخصی قرار دارد. هر قدر سنت، پایههای خود را در جامعه از دست میدهد و هرچه زندگانی روزانه بیشتر برحسب تعامل دیالکتیکی محلی و جهانی بازساخته میشود، افراد بیشتر مجبور میشوند که از بین مجموعه متنوعی از شیوههای زندگانی، شیوه خاصی را برگزینند. در میان این تنوع، یافتن چارچوب مرجعی پایا و مستحکم برای ارزیابی کنشهای اجتماعی و بنا نهادن و رشد دادن نظام ارزشی بسیار مهم است. مجموعه کنشهای اجتماعی نوجوان با توجه به نهاد مرجع اجتماعیاش شکل میگیرد و اگر در این فرایند، دچار آشفتگی شود، زمینه آسیبهای اجتماعی فراهم خواهد شد. هر فرد بهنوعی حامل جامعه و فرهنگ است و در روانشناسی اجتماعی و تحولی- رشدی اینگونه به او نگریسته میشود. فرد تشخیص میدهد که تعامل اعضای یک جامعه و کنشورزی افراد، مؤلفه یک نظام بزرگی است که نحوه تأثیر آن بهگونهای مستقیم، قابل اثرگذاری و فهمیدن نیست. ویلکوند(1975) نظریه « تکمیل خودنمادین» را برای تبیین هویت و ابعاد آن ارائه داد. این نظریه به این پرسش که چرا در نوجوان، به تلاشی نیرومند برای شکل بخشیدن به هویت دست یازیده میشود، پاسخ میدهد. هویت در این دیدگاه، نقطه آغازین«بازتاب خود» است که همزمان«توجه به خود» بالایی را با خویش همراه میآورد و حساسیت نسبت به نقصان یا جریحهدار شدن خود افزایش مییابد. تلاشهای جبرانی برای کامل کردن خود، میتواند به واقعیت نزدیک یا از آن دور شود. وقتی بازدههای مدرسهای و شغلی و نیز پذیرش در زمینه اجتماعی(خانواده، همسالان) میتواند بهدست آید، تکمیل خود را در راستای رشد هویت امکانپذیر میکند. اما وقتی مسائل یادشده حاصل نشود، تلاش برای کامل کردن خود به مصرف مواد، کارهای جنایی و تلاش برای تأییدشدن از سوی گروههای افراطی میانجامد. شکست چنین تلاشهایی، میتواند نوجوان را به تسلیم وادارد و او را تا مرز خودکشی براند. در این زمینه محققی دیگر بهنام ریگل(1980)، بر مخالفتهای نوجوان بهعنوان موتور رشد شخصیت تأکید میکند. اُئرتر(1993) روانشناس صاحبنام آلمانی، بر این باور است که انسان دو مرحله ساختیابی هویت را و از آن طریق بهطور کلی مفهومسازی انسان را میتواند متمایز کند. مرحله نخست، هویت خودمختار است که انسان به عنوان یک موجود متعین، میتواند خود و امکاناتش را بهدرستی تشخیص میدهد. اهداف ثابت در زندگانی ارزشی دارد که نسبت به آنها احساس وظیفه میکند و نیز در مورد خود دارای احساس مهار و کنترل است. هویت در این جا بهعنوان یک واحد، فهمیده میشود و در مسیر رشد خود از تعارض اجتناب میکند. مرحله بعد، هویت متقابل است که در آغاز جوانی رخ میدهد و موجب تغییر ساختاری کیفی میشود. مخالفت به گونهای مهم در اینجا به هستی انسانی متعلق است. فرد پیوسته به مخالفتهایی میپردازد که در آنها شکلهای سازشنایافته هویت و زندگانی در مرکز چالش قرار میگیرند و فرد بهطور متناوب، دچار تعارض و تناقض میشود که بهطور ویژه در زمینههای خانوادگی و شغلی، بروز مییابد و فرد را در جهتگیریهای حال و آینده درگیر مشکل میکند. ویژگیهای افرادی را که به آنها دلبستگی دارد و از جهت روانی برای او مهم هستند، میخواهد جذب کند. از طریق روابط متقابل عاطفی برای درونیسازی اندیشه، احساس و تعامل فعّال با دیگران، میتواند هویت خود را رشد دهد که به این خاطر هویت دیگران و نیز تبادل با آن نیاز است که این مسئله، خود میتواند به تضاد درونی منجر شود. در مرحله هویت خودمختار، دیگری بهعنوان فردی مستقل، یگانه و خودپاسخگو ساخته میشود. فرد به این هستی دیگر و این خودمختاری احترام میگذارد و از مداخله، تعدی به مرزهای روانی و تلاش برای تأثیرگذاری احتراز میکند. در این مرحله میتواند روال اداری بروز کند، ببالد و زمینهای نقشآفرین برای درک هویت در یک جامعه مردمسالار مهیا میشود. این وضعیت، توانایی اندیشه نسبیگرایانه را در پس زمینه خود دارد. فرد تشخیص میدهد که حقیقتهای مختلفی وجود دارد و تنها یک حقیقت اعتبار ندارد. اما در این مرحله تعارضها نمیتوانند از طریق یک سنتز نظرهای متضاد، حل شوند. این انحلال در مرحله هویت متقابل ممکن میشود. تضادهای موجود و عدمتوافقها ترمیم میشوند که برای این مسئله، اندیشیدن دیالکتیکی ضروری است. فرد این تضادها را تشخیص میدهد، آنها را تنظیم و مشخص میکند و میکوشد تا آنها را به حل شدن رهنمون کند تا جنبه تضادآمیز آنها از بین برود. درواقع در این مرحله، چنانچه رشد هویت اجتماعی صورت گرفته باشد، باعث رنگباختن تضادها و دیدن آنها بهصورت تفاوتهایی که امکان همسویی مییابند، میشود. منبع مقاله: مجتهدی، سیدحسین؛ (1388) جوانان و جامعه از دیدگاه روانشناسی: درآمدی بر روانشناسی تحولی اجتماعی، تهران: نشر قطره |
لینک | |
https://sepehrgharb.ir/Press/ShowNews/26261 |