کد خبر : 34797
تاریخ : 1399/10/15
گروه خبری : ایران و جهان

مردم از حاج قاسم سلیمانی می‌گویند/ بخش پایانی

مردِ وعده‌های صادق

سپهرغرب، گروه - سمیرا گمار : یک‌سال از شهادت سردار دل‌ها می‌گذرد و هنور داغ شهادت او سرد نشده و قلب‌های زیادی از اقصا نقاط ایران و جهان داغدیده هستند؛ امروز بخش پایانی گفتگوی ما با مردم در مورد این اتفاق بزرگ را می‌خوانید.

مردم، شهادت مردی که شب و روز برای آن‌ها تلاش کرد، همه چیزش را برای وطن و دین در طبق اخلاص گذاشت و در نهایت جان خود را فدای آنان کرد، فراموش نخواهند کرد؛ حرف‌ها و دل‌گویه‌های مردم بسیار بیشتر از آن بود که در این سطور قرار گیرد، اما ما به همین مقدار اکتفا کرده و امیدواریم همین مقدار اندک را از ما بپذیرد که می‌آمدند پیشش می‌‌‌‌‌گفتند «سردار گرفتاریم، دعایمان کن؛ می‌گفت دعا کنید شهید شوم، بعد از شهادت دستم بازتر است...»

حاج‌قاسم عزیز، مجتهد با صلابت و رئوف دستی بر آر و ما قبرستان‌نشینان عادت سخیف را از این منجلاب بیرون کش که وعده‌های تو همیشه صادق بوده و هست.

*تو باید مثل حاج‌قاسم بشی

من برای نماز صبح بیدار شده بودم که همسرم پیام داد: خانم! حاج‌قاسم شهید شد. منو می‌گید؟ باورم نمی‌شد همین‌جوری اشک می‌ریختم، اینترنت گوشیمو روشن کردم و دیدم اینستاگرام شده صحنه عاشورا.

کاش دروغ بود یا یک خواب بود. همسرم ماموریت شمالغرب بود، می‌گفت خانوم نمی‌دونی اینجا چه خبره، هر کدوم از بچه‌ها یه گوشه کز کردن گریه می‌کنن از اون‌طرف هم (گروهک تروریستی) پژاک از خوشحالیش همش می‌رقصه و تیر هوایی در میکنه!

من از خود بی‌خود شده بودم هر جا که می‌شنیدم برای سردار مراسم گرفتن می‌رفتم، هواهم خیلی خیلی سرد بود ولی پسرم رو هم می‌بردم که تو ذهنش بمونه ما چه سرداری داشتیم و چه داغی تو دلمون هست و همش بهش می‌گفتم تو باید سردار سلیمانی بشی تو باید مثل حاج‌قاسم باشی و اون ناخوداگاه عشق سردار تو دلش نشست و همیشه می‌گه قاسم هنوز زنده‌ست...

گذشت تا به روز تشییع رسیدیم، هرجور بود خودمون رو به مراسم رسوندیم ولی اون‌قدر جمعیت زیاد بود که توفیق نشد سردار رو ببینم، دلم بد جور گرفته بود که زنگ زدم به دوستم گفتم آدرس خونه سردار کجاست؟ آدرس رو گرفتم و با دل شکسته راهی خونه ایشون شدم اما با در بسته روبرو شدم و ما رو راه ندادن. هنوز حسرت دیدار سردار تو دلم هست و تا نرم کرمان و نبینمش آروم نمی‌شم. کاش سردار بود و ما این‌همه بحران نداشتیم.

مریم، کارشناسی استخراج معدن، قزوین

*احساس می‌کردم به کشورم حمله شده

خبر شهادت را هنگام یک سفر خارج از کشور از طریق رسانه‌های مجازی و در تلگرام دیدم. برای من حس حیرت و شوک به همراه داشت، باورکردنی نبود. بیش از هر چیز احساس کردم به کشورم حمله و تعدی شده، از وقاحت دشمن در انجام چنین جنایت آشکار خشمگین شدم. به دلیل ادامه سفر و ماموریت امکان حضور در مراسم‌ها یا تشییع جنازه را نداشتم اما به طور کلی این واقعه برای من در خصوص دشمنی، خباثت و عداوت آمریکا فصل‌الخطاب بود.

آمریکا رژیم متجاوز، خون‌خوار و همیشه جنابتکار در طول تاریخ، دشمن دیرین ایران که آرزویی به جز نابودی این ساختار مستکبر و نگاه امپریالیستی جهان‌خوار نداشته و نخواهم داشت.

محمدجواد ٣٧ساله فوق لیسانس تهران مدیرروابط عمومی (...)

*من هنوزم براش گریه می‌کنم

لحظه شنیدن خبر شهادت سردار سلیمانی یکی از بدترین لحظات عمرم بود؛ صبح همین که دست خونی حاج قاسم رو دیدم مات و مبهوت موندم، تمام بدنم یخ کرد. من هنوزم براش گریه می‌کنم، یعنی اصلا یادم نرفته، متاسفانه بخاطر شرایطم که روستا هستم و بچه کوچیک هم دارم مراسم نرفتم؛ از خدا می‌خوام تقاص خون اون شهید که یکی از اولیای مخلص خدا بود رو از قاتلینش بگیره.

زارعی؛ 32 ساله کارشناس مدیریت، علیصدر

*منتظر انتقام و خون‌خواهی سردار هستیم

بعد از نماز صبح، از طریق یه گروه تلگرامی خبر شهادت سردار رو دیدم، تعدادی از اعضا خوشحال بودن و مسخره می‌کردن! از اونجا لفت دادم و اخبار رو سرچ می‌کردم؛ شبکه‌های خبری عربی تیتر زده بودن ولی هیچ منبع فارسی نزده بود، همون لحظه تو اینستاگرام دوستم عکس از زیرنویس تلویزیون و اعلام شهادت از طرف سپاه رو گذاشت و... عجیب‌ترین گریه عمرم اون صبح بود، یه هق‌هق باور نکردنی، وقتی تو تلگرام خوندم مامانم هی میگفت نه دروغه! خدایا دروغ باشه، داداشم هم همزمان داشت سرچ می‌کرد و تلاش ما تبدیل شد شد به یه گریه دسته‌جمعی، بعد از کلی گریه یاد اومدن سردار به امامزاده پنج‌تن لویزان افتادم، یادمه دردش شبیهه درد یتیمی بود... یه غم عمیق.

تشییع سردار رو با مادرم و همکارام رفتیم و سر خیابون دانشگاه وسط سیل جمعیت قفل شدیم، نماز با صدای هق‌هق جمعیت تو خیابون خونده شد... در آخر اینکه ما با آمریکا پدرکشتگی داریم و منتظر انتقام و خون خواهی سردار هستیم.

سلیمی، 32 ساله کارمند تهران

*تشییع سردار فضایی شبیه به پیاده‌روی اربعین بود

خبر رو از طریق خانواده شنیدم، باور نداشتم و بی‌اختیار اشک می‌ریختم، همه در بهت شدید بودن. جمعه بود و همه رفتن سمت مصلی، ماهم رفتیم، البته به آخر مراسم رسیدیم، مردم دسته‌دسته عزاداری می‌کردن؛ تشییع هم که نمی‌شد نرفت، فضایی شبیه به پیاده‌روی اربعین بود، اصلا نمی‌تونم اون روز رو بیان کنم، هنوز هم باور ندارم. شدت حضور جمعیت و اشک‌ها و ضجه‌ها هنگام نماز سخت‌ترین لحظاتی بود که باید باور می‌کردیم واقعا ایشون رفتن.

قطعا دشمن اول و آخر نه تنها ایران بلکه کشورهای اسلامی، آمریکاست و این دشمنی تا ظهور حضرت منجی (عج) روز به روز شدیدتر خواهد شد.

مریم، کارشناسی ارشد، تهران

*حضور با عشق و احساس مردم

خبر شهادت رو از شبکه خبر شنیدم، همه خانواده تو بهت و اشک بودیم، بعد هم که روز تشییع، رهبر برای ایشون نماز خوندن همه با عشق و احساسشون حاضر شده بودن و واقعا شلوغی و ازدحام جمعیت بی‌سابقه بود.

آشتیانی ٤٠ساله ارشد روانشناسی، تهران

*سردار شهیدی که تمام عمر خودش رو برای امنیت مردم گذاشت

با شنیدن خبر شهادت سردار، احساس کردم پدرم رو ازدست دادم و به شدت گریه می‌کردم، خانواده و دوستانم هم بسیار ناراحت و شوکه شده بودند واقعا باورمون نمی‌شد. من همیشه سر شب می‌خوابم، اون شب آرام و قرار نداشتم و خوابم نمی‌برد تا اینکه متوجه شدم.

بعد از شنیدن خبر شهادت یک بنر تسلیت از طرف آستان امام زادگان پنج تن علیهم‌السلام لویزان آماده کردیم و با مدیریت آستان و چند تن از خادمین به منزل شهید رفتیم، همسر مقام معظم رهبری و خیلی از خانواده‌های شهدا هم اومده بودن.

بعد هم با همسر و دخترم به راهپیمایی رفتیم، برای محکوم کردن جنایت مزدورانه آمریکا و اسرائیل و ابراز عشق و علاقه به سردار شهیدی که تمام عمر خودش رو برای امنیت مردم گذاشت و خدمت به خلق رو بالاترین عبادت می‌دانست.

هانیه. تهران، ارشد حقوق و روانشناسی.شغل مشاور فرهنگی

*ازدحام جمعیت اجازه حرکت نمی‌داد

خبر شهادت سردار رو از اینستاگرام دیدم، چندثانیه اول بهت‌زده بودم، با دامادمون تماس گرفتم وقتی تایید کرد نمی‌دونم چطور زدم زیرگریه که اشکم بند نمی‌اومد.

خواهرم شب قبل زایمان کرده بود، مادرم و مادرشوهرش کنارش بودند هرسه اشک می‌ریختند، اما دامادمون با حزن گفت اگر شهید نمی‌شدند باید به مسلک‌شان شک می‌کردیم. برای تشییع و تجمع اعتراضی هم رفتم؛ تفاوت بسیار زیاد در ظاهر و پوشش حاضران حتی حضور پیرمردها و پیرزن‌ها برام شوکه کننده بود.

من از اواسط مراسم رسیدم و ازدحام جمعیت اجازه حرکت نمی‌داد، یک حزن خاصی بود، ببینید ما باید کسی که وفات می‌کنه خیلی برامون عزیز باشه که فاصله طولانی مشکی پوشیده و در حال شیون و زاری پشت سرجنازه‌اش حرکت کنیم. حضور اون‌همه جمعیت که انگار عزیزترین عضو خانواده‌شون رو از دست داده بودن تعجب‌آور بود.

زینب تهران، دکترای فرهنگ و ارتباطات، خبرنگار

*حال و هوای مردم ایران بعد از شهادت سردار

من وقتی سردار شهید شد ایران نبودم و خبر رو از طریق اینستاگرام متوجه شدم، تعجب کردم و باور نمی‌شد، اخبار رسانه‌ها رو دنبال می‌کردم ببینم چرا این اتفاق افتاده؛ واقعا حال و هوای مردم ایران با شنیدنم خبر شهادت برام عجیب بود.

امیر ٣٨ ساله کارشناسی تهران

*می‌خواستیم از نزدیک با حاج‌قاسم خداحافظی کنیم

خبر شهادت حاج قاسم رو همون ساعتای اول ترور ایشون از طریق شبکه‌های خبری شنیدیم و بعد من و اعضای خانواده به گریه غریبانه‌ای پناه بردیم. همه اعضای خانواده در روز تشییع به دانشگاه تهران رفتیم تا از نزدیک با حاج‌قاسم خداحافظی کنیم، گریه و بی‌تابی مردم و اینکه از همه تیپ‌ها و شخصیت‌های مختلف حضور داشتن برام جالب بود. البته فضا بسیار ملتهب و ناآرام بود و جمعیت به قدری زیاد بود که حتی جا برای ایستادن نبود، تعدادی از افراد حاضر در مراسم هم زیر دست پا افتادن و آسیب دیدن.

وقتی رهبری شروع به خواندن نماز کردن، همه مردم با رهبری اشک ریخنت و گریه کردن. چیزی که نظر بنده رو جلب کرد از برخورد و رفتار این شهید والامقام برای قبر ایشان بود که با وجود اهمیت و جایگاهشان مانند همسنگران شهیدشان در 8 سال جنگ تحمیلی در قبری ساده آرام گرفتن. با وجود همه دشمنی‌های واضح و آشکار آمریکا علیه ملت ایران باید بدانیم این کشور و سیاست مداران آمریکایی را یک‌جا باهم دید... درسته که آمریکا یک کشور بدعهد و عهد شکن هست اما همچنان به واسطه اندک قدرتی که داره در منطقه تهدید هست و باید این ویروس بدخیم از منطقه پاک بشه. دشمنی ما با آمریکا به دلیل نوع تفاوت حکومتی نیستی بلکه مصداق ظالم و مظلوم است که به تعبیر حضرت امیرالمؤمنین باید در برابر ظالم و زور گو ایستاد و بر سر آن فریاد کشید.

میلاد ٢٥ساله، کافه دار تهران

*مرگ بر آمریکایی که با بغض و کینه بود

صبح جمعه توسط پدر و مادرم متوجه خبر شهادت شدم، شوکه بودم و محکم به پاهام و صورتم می‌کوبیدم و گریه می‌کردم، شب قبل از شهادت عقد خواهرم بود و همه خوشحال خوابیدیم ولی صبحش با این خبر همه رسما عزادار شدیم حتی خواهرم که تازه عروس بود به زور ساکتش کردیم، بعد از شنیدن خبر رفتیم تجمع اعتراضی؛ یادمه توی عمرم این‌قدر با بغض و کینه مرگ بر آمریکا نگفته بودم، مردم همه داغون بودن و گریه و فریاد باهم قاطی بود.

برای تشییع هم با خواهر و پسر 3 ساله‌ام رفتیم تهران؛ باید می‌رفتم و خوشحالم که قطره‌ای از این دریا شدم؛ البته از شب قبل رسیدیم تهران، در مسجدی مستقر شدیم و خداروشکر برای نماز آقا رسیدیم،.خیلی باشکوه بود و البته غصه‌دار.

همه کسانی که شرکت کرده بودن غمگین بودن و عمدتا با بغض حرف می‌زدن، هنگام تشییع هم که غوغایی بود، این همه جمعیت و همه بخاطر سردار با هر تیپ و قیافه‌ای... من اونجا خانومی رو دیدم که اصلا حجاب خوبی نداشت ولی با دیدن پیکر حاج قاسم حالش بد شد و داشتن احیاش می‌کردن...

علیزاده، کارشناسی ارشد، قزوین

*می‌ترسیدم بعد از سردار امنیت نداشته باشیم

من خبر رو از تلویزیون شنیدم، زیاد سردار رو نمی‌شناختم؛ وقتی دیدم همه کشورهای دیگه دارن برای سردار عزاداری می‌کنن خیلی دلم سوخت که چقدر حیف شد. از یه طرف هم افتخار می‌کردم که چنین آدمی تو کشورمون داشتیم. دلم سوخت همش می‌گفتم ای کاش زنده بود و مثل کسی که انگار بزرگترش رو ازدست داده، بودم. همه دلشون سوخت اون روز؛ ما هم به نیت سردار تو محله‌مون سفره صلوات انداختیم و خیرات دادیم.

وقتی می‌شنیدم که سردار چه کارهایی برای کشورم کرده و چه جوری ما تو امنیت بودیم، وقتی تشییع جنازه سردار رو می‌دیدم احساس ترس می‌کردم می‌گفتم شاید ما دیگه تو امنیت نباشیم ولی خدارو شکر که هنوز آدم‌های زیادی هستن که دارن از کشورمون مراقبت میکنن. از وصیت این سردار عزیز اون قسمتش رو که نوشته بودن «قیامت حقه، قرآن حقه، بهشت و جهنم حقه، عدالت حقه و اونجایی که نوشته بودن کشورمون رو رها نکنیم اگر خدای نکرده کشورمون آسیب ببینه بیت‌الله‌الحرام و مدینه، کربلا، کاظمین، سامرا و مشهد همه خدای نکرده آسیب می‌بینن» دوست دارم.

فاطمه احمدی‌چهر، سوم راهنمایی، شهرری

*مادرم عکس سردار را به دیوار خانه نصب کرد

خبر شهادت رو توسط همسرم شنیدم چون در شبکه العالم کار می‌کنن و اون روز در خبرگزاری بودن، بسیار پریشان شدم. یعنی همه ناراحت شدن. پدرم هر ثانیه اخبار رو دنبال می‌کرد و مادرم عکس سردار رو به دیوار خانه نصب کرد. منزل ما نزدیک منزل محافظ ایشان بود و این برام بسیار ناراحت‌کننده بود.

سمانه ٤٣ ساله ارشد تربیت معلم تهران

*وعده صادقِ حاج‌قاسم...

من ستاد نمازجمعه بودم، باورنمی‌کردم بهم شوک وارد شده بود؛ برای مراسم تشییع در تهران رفتم میدان آزادی اما دیرشده بود بنابراین با همسرم رفتیم قم. جمعیت زیادی که بود من رو به خودش جذب کرده بود همه ناراحت بودن از شهادت حاج‌قاسم و مرگ بر آمریکا می‌گفتن. حاج قاسم کارهای برای ایران زیادی کرد گفت؛ سه ماه دیگر داعش از کره زمین محو خواهدشد و دقیقا همون هم شد. روحش شاد

پیام، تهران

*مردم شعار انتقام سر می‌دادند

خبر رو توسط آقای فرحزاد در مشهد و در دعای ندبه شنیدم، خیلی ناراحت شدم و تا چند روز انگار که عزیزی از خانواده‌ام را از دست دادم، تاسف می‌خوردم که یار خوب رهبر از دست رفت. همه اعضای خانواده ناراحت بودن، گریه می‌کردم و بر قاتلینش لعنت می‌فرستادم.

چیزی که توجهم رو جلب کرد ازدحام جمعیت و مهم بودن ایشان در بین مردم و ناراحتی جمعیت برای سردار بود؛ ما تقریبا دوساعت تو راه بودیم تا به تشییع برسیم، دوست داشتم به دانشگاه برسم که به دلیل ازدحام جمعیت نشد، صدای نماز به دلیل فاصله‌ای که داشتیم درست به گوش نمی‌رسید اما از بین شعارها اینکه مردم شعار انتقام سر می‌دادن یادمه.

سادگی، ابهت، چشم نافذ، شجاعت، دلیری و محبوب شدنشون پیش مردم، هیچ‌وقت فراموش نمیشه، همه ما انتظار انتقام داریم.

اشرف، ٥٠ ساله دیپلمه و دارای تحصیلات حوزوی، تهران

*برنامه‌ریزی ضعیف مسئولان در کرمان

من از طریق خبرگزاری و صفحات مجازی مطلع شدم، خیلی متعجب و متحیر بودم، یه حسی که انگار پناهی رو از دست داده باشی، اون روز مشهد بودم و واکنش خانواده رو ندیدم ولی بادوستی که به اتفاق اون رفته بودیم خیلی بهم ریختیم. در تشییع حضور داشتیم چراکه وظیفه دونستم که شرکت کنم به‌نوعی کمترین کاری بود که میشد کرد. یه نکته اینکه پیش‌بینی حضور این جمعیت به ویژه تو کرمان دور از تصور نبود، می‌شد با یه برنامه‌ریزی مراسم بهتری برگزار کرد که باعث از دست رفتن تعدادی از هموطنامون نباشیم.

محمدجواد ٤٠ساله لیسانس تهران راننده

*سردار؛ اسطوره‌ تکرارنشدنی

توسط دوستم شنیدم که بهم زنگ زده بود. هنگ کرده بودم حتی نمی‌تونستم حرف بزنم. تو فضای مجازی چند پست درباره حاج قاسم گذاشتم و تو راهپیمایی اعتراضی اون روز شرکت کردم، البته خیلی جاها از مساجد تا هیئت‌ها برای سردار مراسم گرفته بودن.

بعد هم برای تشییع رفتم، به خاطر اینکه سردار یکی از اسطوره‌های تکرارنشدنی بود که از دست دادیم، از ساعت 6 صبح اونجا بودم، نکته جالب این بود که از هر قشری برای تشییع اومده بودن و حال و هوای همه ناراحت بود، با خیلی‌ها که صحبت میکردم بعد از شهادت احساس نا‌امنی می‌کردن و می‌گفتن دیگه کسی مثل حاج‌قاسم نیست که ما احساس امنیت کنیم.

از وصیت حاج‌قاسم همین بس که ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند، دیدگاهم از اول تا بعد از این اتفاق نسبت به آمریکا کلا خوب نبوده و چیزی که برام 100درصد محرز شد این بود که آمریکا واقعا از مردم و کشور ایران می‌ترسه.

وحید ٢١ ساله کارشناسی عمران، تهران

*هیچ‌وقت کینه آمریکا از دل ما پاک نخواهد شد

خبر رو توسط رسانه‌ها شنیدم و بسیار ناراحت و متاثر شدم. همه ما اون روز احساس مشترک داشتیم، مردمانی از جنس غم، نکته‌ای که برام جالب بود اینکه می‌گفتن سردار به دلیل شجاعت و تلاش‌های بی نظیرش نشان افتخار ذوالفقار را از دست رهبر دریافت کرده.

دیدگاه ما بعد از شهادت آقای سلیمانی نسبت به آمریکا اینه که هیچ‌وقت این کینه از دلمان پاک نمیشه و تا آخرین نفس پیرو راهش هستیم، تاجان در بدن داریم از آرمان‌های امام راحل و شهیدانمون پاسداری می‌کنیم.

فاطمه نوروزی، لیسانس، تهران

*تو عمرم این‌قدر آدم یک‌جا ندیده بودم

صبح جمعه چشمم رو که باز کردم خبر رو تو اینستا دیدم، شوکه شدم و اصلا نمی‌فهمیدم چی شده، تپش قلب گرفتم، بیشتر پست‌ها رو خوندم و زدم زیر گریه، بعد با دوستم رفتیم مسجد دانشگاه برنامه میثم مطیعی‌، فردای شهادت هم مسجد دانشگاه تهران دسته عزاداری بود تا فلسطین، روز تشییع هم که فقط ترس از له شدن تو جمعیت داشتم اون‌قدر که زیاد و فشرده بود و تو عمرم این‌قدر آدم یک‌جا ندیده بودم. مواظب بودم زیر دست و پا نمونم و وقتی شهدا رو میارن بتونم ببینمشو.

عطیه. ط لیسانس و طلبه حوزه علمیه، تهران

*کاش خبر تکذیب می‌شد

وقت سحر تو گروه دوستان خبر شهادت رو گذاشته بودن، ناخودآگاه رفتم سراغ تلویزیون و شبکه خبر، مدام پای اخبار تلویزیون بودم، تو مجازی دنبال خبر می‌گشتم و با اینکه شاید مثل خیلی‌ها متاسفانه شناخت کامل و درستی از ایشون نداشتم ولی دوست داشتم خبر تکذیب بشه؛ بعد با خانم‌های مسجد همراه شدم برای تشییع جنازه این سردار بزرگ و بخاطر ازدحام جمعیت مجبور شدیم خیلی پیاده بریم تا به محل نزدیک بشیم. همه ناراحت و غصه‌دار با عکس‌های حاج‌قاسم اومده بودن.

با ریختن خون این عزیزان که سرمایه‌های گرانبهایی برای کشور و مردم بودن حس انزجارم از آمریکای جنایت‌کار بیش‌تر شده.

عالیزاده ٥٥ساله دیپلمه جنت‌آباد

*سختی‌های شیرین روز تشییع در قم

خبر رو تو فضای مجازی شنیدم، بعد رفتم سراغ صداسیما ببینم درسته و جریان چی هست. خانواده و فامیل گرچه بعضی‌هاشون حتی دل به حکومت ندارند اما خیلی ناراحت شده بودند و حسرت نبود این نیروی قدرتمند نظامی و اخلاق مدار رو می‌خوردند.

بعد از خبر سریع ذهنمون و دلمون رفت که باید برای مراسم تشییع بریم. به هر دری زدیم نشد. دوستان که زودتر بلیط گرفته بودند و موندیم تنها. دیگه زمان تشییع در شهر قم رسید که بحمدالله به صورت ناگهانی مهیا شد بریم قم، البته ازاتوبوس جاموندیم ولی با سختی رفتیم، اونجا دلمون آروم و قرار نداشت هی میگفتن الان میرسن، میدیدیم که نه اینطور نیست، بالاخره بعد از نمازمغرب سرداردلها از راه رسیدن، غوغایی بود، خیلی شلوغ.

همان جمعیت با سختی و بعد از راهپیمایی خیابان ظهور به سمت جمکران راهی شدیم؛ جمعیت خیلی زیاد بود و راه رفتن به سختی و خستگی. چون جمعیت زیاد بود باید اون خیابان به کندی طی میشد، پس زمان زیادی طول کشید تا برسیم و سرمای هوا هم از یک طرف مشکل‌ساز شده بود، اما به عشق سردار دل‌ها تحمل سختی‌ها دوست داشتنی بود.

نکته مهم این بود که اون همه جمعیت از هر قشری، از هر فرهنگی، از هر تفکری اومده بودن و همه متحدانه برای سردارشان ناراحت بودن. خیلی‌ها شاید دقیق ایشان رو نمی‌شناختن اما اقتدار و کارهای ارزشمتد ایشان برهیچ کسی پوشیده نیست و همین نکته دل‌ها رو می‌سوزوند. درصد حضور جوان‌ها خیلی زیاد بود. گرچه تو ظاهر شاید منتقد اوضاع کشور باشن اما پای ارزش‌ها که مطرح میشه همه یکدل و متحد میشن.

گذشته از شخصیت مقتدر نظامی و موفق سردار نکته مهم ‌تر شخصیت معنوی و آروم سردار بوده که نشان از ارتباط قوی روحی باپروردگار هست، سرباز وفادار و دلسوز و بصیر رهبری بودن نیز نگین زمرد این شخصیت هست.

عزیزی، 30ساله طلبه، همدان

*اخلاص سردار، رمز تصرف قلوب

روز جمعه بعد از نماز صبح پدر شوهرم تماس گرفت منزل ما و خبر شهادت رو داد. با حیرت و ناباوری،تلویزیون راوروشن کردم و قبل از اینکه بخوام اخبار رو گوش کنم، زیرنویس تلویزیون رو دیدم که حاکی از صحت خبر بود.

تا مدت‌ها تلویزیون برنامه‌هاش معنوی و بیشتر درمورد حاج‌قاسم بود، من، خانواده و دوستانم هم حال و هواشون معنوی شده بود انگار که از عادت هادو وابستگی‌های دنیایی دور شده بودیم.

برای روز تشییع راهپیمایی مسیر حرم به جمکران رو شرکت کردیم، ما نزدیک جمکران بودیم، بخاطر داشتن بچه کوچیک در سرما و باردار بودن جاریم یک‌ساعت منتظر موندیم و مجبور شدیم برگردیم.

حال همه مثل از دست دادن پدرمعنوی بود، بیشترین چیزی که در ذهنم حک شد و روی خودم تاثیر گذاشت و منو تا الان هم به فکر واداشته اخلاص ایشان بود، انجام این‌همه کار بدون چشم‌داشت و توقع و فقط برای رضای خدا. شاید مهم‌ترین چیزی که باعث تسخیر قلوب مردم شد اخلاص ایشان بود.

لیلا 27 ساله؛ قم

*نگران زندگی بدون سردار بودم

شب شهادت سردار ما رفتیم خونه برادر شوهرم، می‌خواستیم برگردیم که دیدیم برف می‌باره و برادر شوهرم خیلی اصرار کرد که شب بمونیم اونجا. صبح برای نماز بیدار شدیم اما چون اونجا بودیم دیگه تلویزیون روشن نکردیم نماز خوندیم و خوابیدیم. ساعت 8 صبح بود که همسرم بیدارم کرد حس کردم داره گریه می‌کنه ترسیدم سریع نشستم گفتم چی شده؟ دیدم بلند زد زیر گریه و صفحه تلویزیونو نشون داد؛ یهو دیدم عکس سردار تو صفحه است و زیر نویس می‌کنه شهادتت مبارک! خشکم زد، باور نمی‌کردم، به همسرم گفتم دروغه گریه نکن اشتباه شده و نمی‌خواستم باور کنم، تند تند زدم شبکه‌های دیگه. تو دلم گفتم نکنه راسته؟ دیگه نمی‌تونستم حرف بزنم فقط گریه می‌کردم.

گوشیمو آوردم، تو فضای مجازی دنبال خبری می‌گشتم که بگه اشتباه شده و سردار تو اون ماشین نبوده؛ اما پیدا نکردم، همه‌جا پر بود از خبر شهادت سردار.

حالا که تقریبا باورم شده بود با شوهرم دوتایی گریه می‌کردیم، دلم شکسته بود، عجیب نگران زندگی بدون سردار بودم و نفرتمون از آمریکا چند برابر شده بود. همسرم فقط می‌گفت سردار انتقام می‌گیریم. سریع با مامانم تماس گرفتم صداش می‌لرزید انگار گریه می‌‌‌کرد. یه عده عمیقا ناراحت بودن، وقتی می‌دیدی یه ایران ناراحتن مرهمی بود بر این درد، اما چیزی که حالمو خراب‌تر می‌کرد و جیگرمو می‌سوزوند پیام بعضی‌ها بود که ابراز خوشحالی می‌کردن و می‌گفتن حقش بوده! از شدت ناراحتی نمی‌تونستم کاری کنم و اینکه حوصله بحث هم نداشتم. مدام خاطرات سردار و حضورش در جاهای مختلف تو ذهنم تداعی می‌شد و جیگرم آتیش می‌گرفت، روزهای خیلی عجیب و سختی بود، فقط منتظر بودم پیکر سردار برسه تهران برای تشییع؛ پیکر رسید همسرم مرخصی گرفت و رفتیم، روز عجیبی بود مردم از 4 صبح اونجا بودن یه عده در خونه‌هاشونو باز گذاشته بودن که بقیه از سرویس بهداشتی استفاده کنن، نماز بخونن و... جدی جدی تاسوعایی بود برای خودش و حالا به وسعت کل ایران، همه دوباره یه علمدار از دست داده بودیم، شعار ای اهل حرم میر و علمدار نیامد خیلی دلم رو می‌سوزوند؛ شاید ذره‌ای درک کردیم که حضرت سکینه (س) بعد علمدار چه غمی رو تحمل کردن، شهر پر بود از دسته‌هایی که برای سردار عزاداری می‌کردن و کودکانی که انگار پدر از دست داده بودن و گریه می‌کردن.

آمریکای بیچاره می‌خواست سردار رو از بین ببره که فراموش بشه اما نمی‌دونست که همه ایران سردار می‌شن علیهش. انگار تاریخ رو ندیده بود که خون شهدای کربلا چی بر سر یزیدیان آورد.

اون روز سپری شد تا به غم انگیز‌ترین وقت خودش رسید؛ گریه‌های رهبرمون سر نماز، همه گریه می‌کردن، آمریکای احمق نمیدونست ما شاید بتونیم با غم هجر سردار کنار بیایم، اما با دیدن اشک رهبر هرگز، نمی‌دونه حالا ملت ایران همه بسیجند برای گرفتن انتقام اشک رهبر. به قول سردار عزیز «امروز قرارگاه حسین‌بن‌علی، ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم‌ها می‌مانند.»

هانیه 27 ساله، همدان

*مردم گریه می‌کردند و قربان صدقه حاج‌قاسم می‌رفتند

صبح جمعه خواب بودم که عمه‌ام باهام تماس گرفت و با صدایی غمگین و هراسان گفت که الان تو دعای ندبه مسجد اعلام کردن که سردار سلیمانی رو آمریکایی‌ها شهید کردن، من باور نکردم و گفتم حتما اشتباه متوجه شده و همچین چیزی امکان نداره!

همون‌موقع سریع رفتم تلویزیون رو روشن کردم و زدم شبکه خبر و دیدم خبر شهادت رو زیرنویس کردن. باز هم باورم نشد زدم شبکه‌های دیگه همه‌جا داشتن راجع به این خبر صحبت می‌کردن. دوباره رفتم شبکه خبر و اخبار رو گوش کردم و دیدم که یه عکس بزرگ از سردار پشت سر مجریه و داره خبر رو می‌خونه، خلاصه چند‌ساعت همه خبرها رو گوش کردم و همچنان نمی‌خواستم باور کنم.

رفتم همسرم رو بیدار کردم و خبر رو بهش گفتم. مادر همسرم خونه ما مهمون بود که باصدای تلویزیون بیدار شد و سه‌تایی مات و مبهوت تلوزیون رو نگاه می‌کردیم و نمی‌خواستیم باور کنیم. دیگه واقعا نمی‌دونستیم باید چکار کنیم. یک‌دفعه یادمون افتاد که جمعه است و ما که تا اون‌روز تو نماز جمعه بندرعباس شرکت نکرده بودیم ناخودآگاه به سمت مصلی بندرعباس حرکت کردیم، ماشین هم نداشتیم و مصلی از ما دور بود خلاصه خودمون رو به مصلی رسوندیم. وقتی وارد اونجا شدم ناخودآگاه گریه می‌کردم خیلی‌ها مثل من بودن، بعضی از خانم‌ها زیر لب به آمریکا بدوبیراه می‌گفتن و لعن و نفرین می‌کردن. بعضی‌ها با خودشون حرف می‌زدن و قربون صدقه حاج‌قاسم می‌رفتن، بعد نماز جمعه و روضه و مداحی هم مردم خودجوش اومدن تو خیابون و شروع به راهپیمایی کردن و شعارهای ضداستکباری رو با تمام وجودشون تکرار می‌کردن. فکر نمی‌کنم مصلی بندرعباس تا به اون روز این همه جمعیت به خودش دیده باشه. استان کرمان نزدیک ترین استان به بندرعباسه و ماهم خیلی دوست داشتیم که مثل بقیه مردم تو تشییع حاج قاسم باشیم اما قسمت نشد و جا موندیم، خیلی ناراحت بودم که نتونستم خودم رو به کرمان برسونم اما دلمون اونجا بود...

فرانک 28 ساله، بندرعباس

*منتظر انتقام سخت هستیم

صبح جمعه بعد از نماز گوشیم رو چک کردم بعضی از کانال‌ها خبر رو گذاشته بودن، باور نکردم فکر کردم شایعه است؛ تلویزیون رو روشن کردم و شبکه خبر رو دیدم، دیگه حال خودم رو نفهمیدم شیون وآه و... همه اهل خونه از سر وصدای من متوجه شدن. ناباورانه تا ظهر جلو تلویزیون بودم می‌گفتم شاید خبر جدیدی برسه و سردار فقط زخمی شده باشه.

راهپیمایی اون روز رو با خانواده شرکت کردم جمعیت فوق‌العاده زیادی اومده بودن تقریبا از هر جناح وعقیده‌ای بودن و انگار همه برسر این مساله متحد بودن همه در غمی بزرگ (فکر کنم بزرگ‌تر از داغ عزیزانمون). متاسفانه نتونستم مراسم تشییع برم اما همچنان منتظر انتقام سخت هستیم، انشاالله با ظهور حضرت حجت (عج) انتقام خون به ناحق ریخته شده همه مظلومان تاریخ گرفته خواهد شد.

فراهانی 45 ساله، تهران

*مردمی که زیر دست و پا می‌موندن ولی حاضر نبودن صحنه رو ترک کنن

صبح 13 دی که بیدار شدم توی واتساپ پیام‌های دوستم رو دیدم و فهمیدم، شوکه بودم و باور نمی کردم! همه خبرگزاری‌ها رو زیر و رو کردم تا باورم شد و بعد یک غم سنگین و دل‌انگیز که ناراحت بودم که سردار نیست و خوشحال که به آرزوش رسید، تو دلم بود. مادرم خیلی ناراحت بود و اومد باهم چند دقیقه‌ای همدردی کردیم و حرف زدیم، دوستان که اصلا نابود بودن، همه اشک بود و آه. بعد از خبر رفتم با چند نفر حرف زدم تا دلم سبک بشه.

روز تشییع مراسم خیلی بزرگ و پرجمعیتی بود، اون روز از میدان امام حسین (ع) تا دروازه‌دولت رو پیاده رفتیم، اصلا نمی‌شد با ماشین رفت! توی مترو که اصلا اوضاع خوبی نبود من چندبار لای جمعیت داشتم له می‌شدم، خانم‌های زیادی بودند پیر و جوان و بچه که همه عکس سردار رو داشتند؛ یک خانم 60 ساله بود که می‌گفت: شهید دستش بعد شهادت بازتره، حتما بعد شهادتش خیرش بیشتره.

هرجایی که ماشین حمل سردار می‌رسید فوج جمعیت غیر قابل کنترل بود، من از مراسم عکس و فیلم گرفتم، همه مردم چشم انتظار بودند، انگار عزیز آن‌ها قرار بود از راه برسه. همه منتظر بودن فرصت رو غنیمت بشمارن و متوسل بشن. هیچ‌کس حاضر نبود صحنه رو ترک کنه، خاطره روز تشیع غواص‌ها برام زنده شد؛ مردمی که زیر دست و پا می‌موندن ولی حاضر نبودن صحنه رو ترک کنن تا ماشین سردار رو زیارت و با سردار دل‌ها خداحافظی کنن. یادمه وقتی ماشین به چند متری من رسید، حس کردم قلبم کنده شده، فقط بهش گفتم خواهشا مارو تنها نذار، دستمون مارو هم بگیر و خواستم سلام ما رو به شهدا و امام برسونه.

هنوزم که فکر می‌کنم چطور آمریکایی‌ها با نهایت ظلم خباثت سردار ما رو ترور کردن و چقدر به همه قلب‌های ما تعرض کردن، خشمگین میشم. منتظر روز انتقام سخت هستم.

فهیمه 31 ساله دانشجوی دکترای معماری، تهران

*یا با من میای تشییع یا دیگه باهات حرف نمی‌زنم!

خبر شهادت سردار رو از طریق اینستاگرام متوجه شدم؛ فقط گریه می‌کردم، وقتی دیدم بقیه خبرگزاری‌ها هم خبر رو زدن رفتم سراغ فیلم دیدار آقا با فرماندهان سپاه که آهنگران مداحی می‌کنه و حاج قاسم هم گریه می‌کنن، از ساعت 5 صبح که باخبر شدم تا طلوع آفتاب که خانواده از خواب بیدار بشن با همین فیلم گریه کردم.

صبح که پدرم بیدار شدن دیدن دارم آهنگران گوش می‌دم (اشک‌هام رو ازشون پنهان می‌کردم) گفتن چرا قطعش کردی؟ بذار بخونه، خواستم بگم باشه! بغضم ترکید و پدرم با حالت آشفته‌ای گفتن چی شده؟ گفتم که سردار شهید شده... چند بار همین سوال رو تکرار کردن و با صدای بلند شروع به گریه کردن و حالا من با گریه پدرم گریه می‌کردم که با صدای گریه ما بقیه بیدار شدن. خواهرم اومد خونه‌ ما و بعد دخترعموم تماس گرفت و با بچه هاش اومدن و...

منقلب شدن همه قشرهای جامعه برام جالب بود، اینکه چقدر تاثیر روی همه آدما گذاشت، جنس غم سردار از جنس غمی بود که آدم پدر و مادرش رو از دست میده. حس بی‌پناهی داشتم، برام خیلی جالب بود که نوه عموم که اصلا مذهبی نیست با خاله‌اش تماس گرفت و گفت ما خیلی می‌ترسیم، بعد سردار چه بلایی سر ما میاد؟ دلمون به کی گرم باشه؟

با گریه برای سردار انگار داشتم برای امام حسین (ع) گریه می‌کردم، حال اهل حرم وقتی حضرت عباس (ع) شهید شد رو حس می‌کردم همون قدر بی‌پشت و پناه و نگران و دلتنگ.

برای تشییع سردار می‌خواستم برم تهران که برنامه لغو شد، با خواهرم تماس گرفتم و گفتم که یا با من میاین بریم قم برای تشییع یا دیگه باهات حرف نمی‌زنم! که با خواهرم و همسرشون سه‌تایی رفتیم قم، اگرچه از برنامه اصلا راضی نبودم و فوق‌العاده بی‌نظم بودن.

تنها جمله‌ای که از وصیت نامه سردار به جانم نشست این بود که گفتن"من در خانواده‌ای فقیر اما مذهبی به دنیا آمده‌ام" شدت علاقه ایشون به امام خمینی (ره) برام جالب بود و اینکه با وجود اینکه ایشون رو با شهدای مدافع حرم می‌شناسن ولی ایشان ارتباط عاطفی بیشتری با شهدای دفاع مقدس و تعلق خاطری عجیبی با شهدای زمان جنگ داشتن. روحت شاد.

زهرا 30 ساله تدوین‌گر، همدان

  لینک
https://sepehrgharb.ir/Press/ShowNews/34797