کد خبر : 35310
تاریخ : 1399/10/24
گروه خبری : درهای دری

شهید سلیمانی می‌خواست دیده نشود اما «نام‌آور» شد

تیمسار پشت پرده رژیم پهلوی که بود؟

سپهرغرب، گروه کافه کتاب: «بی‌نام پدر» داستان زندگی یکی از درجه‌داران فاسق رژیم شاهنشاهی است. کسی که عامل مستقیم انگلیس، مؤسس انجمن بهایی، عامل سرکوب کردها و قاچاق مواد مخدر در سراسر ایران است. یکی از شخصیت‌های کتاب، او را «یک اژدها» می‌داند. سیدمیثم موسویان از نوجوانی با گفتن شعر به دنیای ادبیات آمد. نوشتن داستان را از دوران دانشجویی آغاز کرد و اغلب داستان‌های او گرایش‌های مذهبی دارند. موسویان بعد از اتمام تحصیلات دانشگاهی با دریافت مجوز و پروانه از سازمان نظام روانشناسی ایران، به درمانگری حرفه‌ای پرداخت و همزمان به تدریس در دانشگاه و سخنرانی در مدارس و مراکز متعدد مشغول شد. او تاکنون بیش از 12 جلد کتاب نوشته و در بیش از 60 جشنواره کشوری حائز رتبه شده است. وی همچنین جوایز و افتخارات بسیاری در حوزه ادبیات کسب کرده و آثار فاخری را تولید کرده است. از این نویسنده جوان تاکنون کتاب‌هایی چون آخرین مرد ایستاده، مجموعه داستان کوتاه از زندگی سردار شهید سعید قهاری، میوه‌های رسیده، شهید خودم، سفیدی پر کلاغ، اذان بی‌موقع، بخار‌های رنگی، مهماتی که در سینه‌ها جا گرفت، من محمد بروجردی هستم مصاحبه نمی‌کنم، بچه‌ها دیرتون نشه، پرده‌داران یار، ما هم هستیم، به روح حاکم، خمپاره‌های سرگردان، کبریت‌های نیم‌سوخته، من مادر دوم تورج هستم، درد شیرین و تفنگت را زمین نگذار منتشر شده است. آخرین اثر او با عنوان «بی‌نام پدر» به تازگی در انتشارات «کتاب جمکران» به زیر چاپ رفته است. این کتاب اثری متفاوت خواهد بود و کتاب جمکران نیز این اثر را برجسته‌ترین اثر سال 99 در حوزه ادبیات داستانی انقلاب خود می‌داند. در ادامه گفت‌وگویی با موسویان صورت گرفته که می‌خوانید: این مصاحبه را با کتاب «بی‌نام پدر» شروع کنیم. از چه زمانی مشغول این اثر شدید؟ درباره کاراکترهای رمان بگوئید. از سال 93 مشغول نوشتن آن شدم. ابتدا سعی کردم استانداردها و ملاک‌های جشنواره‌ای را در آن رعایت کنم. برای همین در این چند سال تغییرات زیادی روی رمان اتفاق افتاد. شخصیت اصلی داستان به تعبیری خودِ نفسانی من است. به «سرهنگ» که شخصیت اصلی ماجرا و کاراکتر منفی دارد علاقه‌مندم. شاید بگویم سعی کردم خودِ منفی‌ام را خلق کنم. بقیه شخصیت‌های داستان را هم به نوعی از اطرافیان خودم گرفته‌ام. حاج اسدالله برگرفته از شخصیت یکی از فامیل‌های خودم است. او تاجر بوده و با کُردها تجارت داشت. جریان پیدا کردن بچه کُرد از واقعیت گرفته شده است. یا حاج محمود از شخصیت پدر خودم گرفته شده که یک قهرمان بوکس است. بنابراین بخش مسابقه بوکس از واقعیت گرفته شده و من تک تک این کاراکترها را خودم لمس کرده‌ام. حدیث معتبری از معصوم داریم که «حلال‌زاده بغض امیرالمومنین ندارد». این مفهوم، هسته اولیه انگیزه من در نوشتن داستان شد و در جذب یکی از شخصیت‌های داستان به نام «محمد» به سمت جمعیت فدائیان اسلام سعی کردم این مفهوم را تعبیر و ارائه کنم. از منظر علم روانشناسی هم به کاراکترها پرداخته شده است. پس از این منظر هم داستان قابل بررسی است. شما جریان «عقده ادیپ» را بدون اینکه صریح و عیان باشد در رخداد پسر و مادر در داستان می‌بینید. جالب آن که ابتدا اصلا سعی نداشتم با قالب‌های روانشناختی چیزی بنویسم، ولی بعد دیدم استانداردهای علمی به شکل بی‌بدیل و به شکل طبیعی رعایت شده است. از طرفی اسطوره رستم و سهراب را در ویرایش جدید در این رمان می‌بینید. همچنین «لیلا» یکی از زنان داستان، رفتاری شبیه آن خواننده درباره ‌هارون الرشید و مواجهه با امام موسی کاظم (ع) دارد. باید به جریان‌های دقیق تاریخی که در داستان به آن اشاره شده از جمله قاضی محمد و اتفاقات کردستان نیز اشاره کنم. به نظرم همه این ابعاد، رمان را بی‌بدیل و جذاب کرده است. چقدر تحصیلات شما در شخصیت‌پردازی رمان اثر داشته است؟ واقعا نمی‌شود اندازه گرفت که چقدر اثر داشته است. اگر منظور به شکل خودآگاه باشد، به نظرم طراحی داستان با قالب‌های روانشناسی جذاب نیست و به رخ کشیدن دانسته‌های آکادمیک در اثر اصلا مناسب نیست. ولی به نظر به صورت ناخودآگاه از تاثیر دانسته‌ها و اعتقادات صبحت می‌شود. من یک نویسنده مذهبی هستم؛ با دغدغه‌های ارزشی خودم. تلاش می‌کنم چیزی بنویسم که خدا راضی باشد. ولی بی‌شک نویسنده شخصیت و اعتقادش در اثر خرج خواهد شد و اثر مخلوق وضعیت روانشناختی و اعتقادی یک نویسنده است. مثلا یک نویسنده معتقد اگر بخواهد کار غیردینی بنویسد، خود به خود کار او رنگ و بوی خدایی می‌گیرد. از آن طرف اگر یک آدم بی‌اعتقاد یک کار سفارشی مذهبی بنویسد، اثری که به ظاهر از خدا دم زده، رنگ و بوی خدا نمی‌دهد. حضرت امام می‌فرمودند: اگر به انسان موحد، کتاب‌های کمونیست‌ها را بدهید از آن توحید استخراج می‌کند. در هنر چطور باید افراد جبهه باطل و حق را به تصویر کشید؟ یک مشکل ما در هنر این است که افراد جبهه باطل را مطلق سیاه نشان می‌دهیم. انگار که هیچ عاطفه انسانی و خلقیات نیکو ندارد، ولی اشتباه است و برای مردم غیرقابل باور می‌شود. ما تجربه‌های شخصی مختلفی از افراد جبهه باطل داریم که اخلاق انسانی پسندیده‌ای از آنها دیده می‌شود. من کسی را می‌شناختم که ساواکی بود و به فامیل خود کمک می‌کرد. یا آنکه در نقطه مقابل، یک فرد جبهه حق را در رمان، سفید مطلق نشان می‌دهیم. این غیرقابل پذیرش است. مثلا شهیدی را در محله می‌شناختم که شیطنت‌های معمول دوران نوجوانی داشت. واقعیت ماجرا که قرآن به آن صحه می‌گذارد، این است که آنهایی که اهل ایمان هستند هم لغزش‌هایی دارند. اصلا دلیل اینکه در اسلام از ما خواسته می‌شود که دوستان خدا را دوست داشته باشیم، توجه به همین نکته است که آن فرد را با خطاهایش بپذیریم، وگرنه اگر خوبی مطلق بود که نیاز به توصیه برای دوست داشته شدن نبود. در مقابل دشمن خدا را با همه جذابیت‌های رفتاری (بدون کتمان وجود آن خلقیات) باید دشمن بداریم. باید یاد بگیریم که یک فرد خونریز مقابل جبهه حق ممکن است در زندگی عادی خیلی دل‌رحم باشد. این خوبی‌های اخلاقی فرد بی‌ایمان تا وقتی که به جبهه حق وارد نشده از بدی و رتبه رذالت اون نمی‌کاهد. اگر این ملاک‌ها را فهمیدیم وقتی جذابیت‌های اخلاقی را در فرد جبهه باطل دیدیم، گیج نمی‌شویم. حال اگر اینها را در هنر خود به تصویر نکشیم، کار شعاری و غیرقابل باور می‌شود، استانداردهای رمان مدرن رعایت نمی‌شود و مخاطب باهوش را پس می‌زنیم. اگر ما درست دشمن‌شناسی کنیم و بفهمیم که مهم‌ترین ملاک در قضاوت یک فرد، در تبعیت و پیروی نکردن از ولایت و حق است، یعنی تنها خصوصیت و مهم‌ترین جذابیت دوست، تبعیت وی از ولایت خداست و بس. این همان روشی است که خدا در قرآن به آن پرداخته است. در این داستان به شخصیت یک درجه‌دار و ژنرال قبل انقلاب پرداخته می‌شود و البته پلیدی‌ها و اعمال او. از سمت دیگر امروز شخصی به عنوان سردار سلیمانی نیز ژنرال گفته می‌شود. چه تفاوتی بین ژنرال 50 سال گذشته و ژنرال امروزی می‌توان توصیف کرد؟ ابتدا باید به بحث قدرت اشاره کنم. قدرت تعریف و تقسیم‌بندی گوناگونی دارد. یک تقسیم‌بندی را می‌توان به دو قدرت نفسانی و قدرت الهی تقسیم کرد. شخصیت این رمان، قدرتمند است و قدرت نفسانی بالایی دارد. شجاع است و این جزو جذابیت‌های اوست. این قدرت‌ها همان اندازه که به اطرافیان خود تسلط و احاطه دارند، باید به قدرت بالاتر کرنش کند. تیمسار این رمان ما نیز به خاطر الزام کرنش به مافوق باید از بیش‌ترین داشته‌هایش بگذرد و ذلیل بشود. این ویژگی قدرت‌های نفسانی است. شما تعبیر ژنرال را برای شهید سلیمانی عنوان کردید. به نظرم هرچه از این تعابیر و صفت‌ها برای ایشان به کار ببرید مطلقا تجلیل و تعریفی از ایشان نکرده‌ایم، زیرا می‌خواهیم کسی که قدرت الهی دارد را با قدرت‌های بیرونی ستایش کنیم درحالی که شهید سلیمانی اصلا توجهی به این مقامات نداشت. اما برعکس ایشان تشنگان قدرت دنیایی، به دنبال سلطنت فقر بودند و نه قدرت دنیایی. این شهید همچون مقتدای والای خود پیامبر، آخرین مرحله یعنی عبد بودن را دنبال می‌کند. ما باید به این تقابل دقت کنیم. در مقتدای این افراد یعنی حضرت امام خمینی و مقام معظم رهبری به عینه می‌بینیم که به دنبال سلطنت دنیایی نبودند، اما خدا به آنها قدرت می‌دهد و ما قدرت الهی آنها را می‌بینیم، ولی خودشان به قدرت دنیایی خود توجه و باوری ندارند. شهید سلیمانی‌ها هیچ توجهی به القاب «سردار»، «ژنرال» و «سرلشگری» ندارند. بر عکس در زمان پهلوی یا همین «تیمسار» داستان ما تا «ترامپ» و ژنرال‌ها همه ذلیل هستند. این دو سرنوشت متفاوت برای دو قدرت الهی و قدرت نفسانی و بیرونی است. این جمله سردار سلیمانی برای ما کارگشاست که: «باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم!» شهید می‌خواست دیده نشود، ولی به اذن خدا بعد از شهادت، دیدیم چگونه ایشان در جهان درخشید و نام آور شد. آیا یکی از راهکارهای شناخت مکتب سلیمانی را می‌توان شناخت و معرفی مکتب مقابل او دانست؟ چگونه معرفی نظام فکری و رفتاری طاغوت کمکی به معرفی شناخت مکتب سلیمانی دارد؟ بایدها و نبایدهایش چیست؟ بله، موافقم. این منطق فکری قرآنی است و باری تعالی از همین ابزار استفاده کرده است. اگر ما دشمن را خوب بشناسیم و دقیق بتوانیم شخصیت دشمن را ارزیابی کنیم، متوجه می‌شویم که اولا دشمن را بشناسیم و دوم اینکه فاصله ما با دشمن و شخصیت بد زیاد نیست. در داستان‌نویسی گفته می‌شود که سیاه مطلق نداریم و وقتی که از نزیک با افراد غیرالهی مواجه می‌شویم در میابیم که با مثل منی فرق ندارد. تنها فرقش این است که ولایت خدا را نپذیرفته است. آن فرد در نظام غیر الهی خیلی ویژگی‌های خوب هم دارد، ممکن است برای وطنش خون هم بدهد ولی وقتی تبعیت از حق نداشته باشد دیگر متفاوت می‌شود. نگاهی به رمان جدید سید میثم موسویان «بی‌نام پدر» داستان زندگی یکی از درجه‌داران فاسق رژیم شاهنشاهی است. کسی که عامل مستقیم انگلیس، مؤسس انجمن بهایی، عامل سرکوب کردها و قاچاق مواد مخدر در سراسر ایران است. یکی از شخصیت‌های کتاب، او را «یک اژدها » می‌داند. شخص اول داستان ابتدا درجه سرهنگی را دارد و پس از خدمت به دستگاه جور به درجه تیمساری می‌رسد. داستان این رمان که توسط انتشارات جمکران به چاپ رسیده است، در دو برهه‌ زمانی و در سه خط داستانی در هم تنیده روایت می‌شود. ابتدا، داستان تیمسار که برای سرکوبی غائله کردها به کردستان فرستاده شده و ماجرای ازدواجش با دختری کُرد روایت می‌شود، در ادامه داستان ماجرای فرزندش که از وجود تیمسار بی‌خبر است روایت می‌شود و این روایت‌ها در نقطه‌ای طلایی به هم می‌رسند و مخاطب را شگفت زده می‌کنند. نویسنده در پی آن است که در بستر داستانی جذاب و رخدادهای پرکشش، عمق خباثت بالقوه یک فرد را به تصویر بکشد همچنین تصویری از رجال نظام طاغوت و ابعاد زندگی آنها را نمایش دهد، از سوی دیگر نیشتری به خود انسانی هر فرد است و نمایشی از ظرفیت بالقوه پلید و نفسانیات هر آدمی را به وی نشان دهد.

  لینک
https://sepehrgharb.ir/Press/ShowNews/35310