کد خبر : 46133 تاریخ : 1400/6/29 گروه خبری : جامعه |
|
میهمان کتاب |
|
پشهای از باغ و علفزاری برخاست و رهسپارِ بارگاهِ عدل سلیمان نبی شد و از دستِ باد شکایت کرد و گفت که باد حتّی لحظهای نمیگذارد ما در باغ و بوستان آرام گیریم. آن نبی کریم به باد دستور داد که هر چه سریعتر به حضور او رسد. همینکه پشه دانست که باد لحظهای دیگر بدانجا خواهد رسید، شتابان پا به فرار گذاشت. سلیمان بدو گفت: پس چرا فرار میکنی؟ پشه جواب داد: اگر باد به اینجا بیاید من چگونه میتوانم سکون و قرار داشته باشم؟ او دمار مرا در خواهد آورد. این حکایت را شیخ عطار در اسرارنامه آورده است و عراقی نیز در کتاب لمعات، این حکایت را بدینگونه آورده اند: پشه پیشِ سلیمان از باد به فریاد آمد سلیمان گفت که خصمِ خود را حاضر کن. پشه گفت: اگر مرا طاقتِ مقاومت کردن بودی از باد به فریاد نیامدمی. ( مأخذ قصص و تمثیلات مثنوی، ص 126 ) مولانا در این حکایت کوتاه و بس زیبا و لطیف رابطۀ انسان و خدا را بیان کرده است. همینکه انوار الهی بر دل کسی تجلّی کند، وجودِ موهوم و هستی مجازی او را محو میکند و او را به فنا میرساند. امّا این فنا خود مقدمه بقایی حقیقی است. |
لینک | |
https://sepehrgharb.ir/Press/ShowNews/46133 |