کد خبر : 51939 تاریخ : 1400/11/13 گروه خبری : درهای دری |
|
قشـــر کتابــــخوان مانند یخی است زیــــــر آفتــــاب |
|
احمدرضا امیریسامانی متولد 1359 است که نخستین اثرش با عنوان «قدیس دیوانه» در نشر صاد در سال 1399 منتشر شد و به جمع نامزدان دریافت چهاردهمین دوره جایزه جلال آلاحمد راه یافت. «قدیس دیوانه» در برگیرنده 13 داستان با موضوعات و مضامین مختلف است و آنطور که نویسندهاش میگوید در این کتاب به شخصیتهای داستانی اجازه داده که خودشان راهشان را پیدا کنند. آنچه در ادامه آمده صحبتهای امیریسامانی در پاسخ به سوالهایی درباره مجموعه داستان «قدیس دیوانه»، داستاننویسی، صنعت نشر کشور و جوایز ادبی است: *کتاب «قدیس دیوانه» شامل 13 داستان با موضوعاتی متفاوت است که اشارات زیادی به تفکرات و احساسات آدمها دارد. برای گردآوری داستانهای این مجموعه، چه موضوع یا درونمایهای در ذهن داشتید؟ میتوانم بگویم داستانهای مجموعه «قدیس دیوانه» یک درونمایه واحد دارند و آن هم پشیمانی بعد از یک اتفاق است، پشیمانی بعد از یک اتفاق که البته دیگر فایدهای هم ندارد، یا دوراهیهایی که رفتن به یکی از آنها اشتباهی بزرگ است. حال یا تصمیمهایی را گرفتهاند و دارند تبعات خوب و بدش را میکشند یا در ابتدای تصمیمگیری هستند. *اغلب داستانهایم، روایت زندگی انسانهای معمولی است که در موقعیتهای حساسی قرار میگیرند، در آن موقعیتها گذشته خود را مرور میکنند، ضمن اینکه باید تصمیم بزرگی بگیرند. تصمیمهایی که گاه به نتیجه خوب ختم میشود و گاه به نتیجههای بد. به نظر میرسد در این مجموعه تاکید زیادی بر شخصیتپردازی داشتهاید. به نظر خودتان شخصیتهای داستانی «قدیس دیوانه» چه ویژگیهایی دارند؟ من اجازه دادم شخصیتهای داستانهایم خودشان تصمیم بگیرند، یعنی وقتی شخصیتها را خلق کردم و آنها را در فضا و جریان داستانها انداختم، از میانه داستان به بعد، با شخصیتهایم همراه و همدل شدم و آنها را مختار کردم که جریان داستان را با اختیار خودشان جلو ببرند. در کل، شخصیتهای داستانی زیادی هر روز در ذهنم روبهروی من صف میکشند و در ذهنم به من درخواست میکنند و میگویند: «مرا بنویس». همین الان هم شخصیتهای نانوشته زیادی در ذهن دارم؛ اما یکباره میبینی که یکی از آنها از صف خارج میشود و جلو میآید و اولویت را از آنِ خودش میکند. این را هم بگویم که شخصیتهای داستانهای من، همگی زادهی دنیای خیال خودم هستند و در واقعیت وجود نداشتهاند. درست است که من، مانند باقی نویسندها، اغلب داستانهایم از تجربه زیستی، مطالعات و دردهایی که شاهد بوده میآیند، اما داستانهایم متفاوت از آنها هستند. اصولا حقایق در ذهن من خُرد و تجزیه میشوند و بعد به صورت تکههای خیلی کوچک یک پازل، در داستانهای جدید و با شخصیتهای جدید خلق میشوند. انگار که به انبار وسایل اسقاط شدهات بروی و از پیچ مدار یک رادیو برای تکمیل یک ماشین کنترلی استفاده کنی. من هم مانند اغلب نویسندهها، طرح کلی را مینویسم ولی به شخصه آخر کار را نمیتوانم پیشبینی کنم. یعنی هنگام شروع داستان به پایانبندی داستان فکر نمیکنید؟ مهمترین کار در اوایل نوشتن داستان، خلق یک شروع خوب و یک جریان داستانی خوب است و شخصیتی با ویژگیهای خاص که در آن داستان زندگی را شروع میکند. من با داستان همراه میشوم. درست است که آموزههای اخلاقی و فکری من در نوشتن داستان دخیل خواهد بود؛ اما میگذارم شخصیتم از جایی به بعد، خودش مسیرش را رو به جلو برود. چون من با خلق آن شخصیت، کار خود را کردهام و اگر بخواهم آخر داستان را طوری که خودم میخواهم تمام کنم، اثرم یکنواخت و احتمالا کلیشهای خواهد شد و تاثیر چندانی نخواهد داشت. داستانها در چه زمان و مکانی شکل میگیرند؟ چطور در داستانهایتان از فضاهای متعدد بهره میبرید؟ من مترجمی زبان خواندهام، دورههای تاریخ شفاهی و زبانشناسی را گذراندهام، زیاد سفر کردهام و گویشها، لهجهها و زبانهای زیادی را در ایران آموختهام. هر کجای این سرزمین بروم انگار غریبه نیستم. حتی اگر نتوانم صحبت کنم صحبتهایشان مناطق مختلف کشور را متوجه میشوم. به همین دلیل داستانهایم در مکانهای متنوعی شکل میگیرند، گرچه سعی میکنم به طور مستقیم به یک شهر یا منطقه خاص اشاره نکنم؛ اما از لهجههای محلی آن منطقه استفاده میکنم. داستانهای این کتاب روایتهایی از مناطق غربی کشور تا مرکز، شمال و جنوب و همینطور شهر تهران را در بر میگیرد. بهتر است بگویم موقعیت تخیلی داستان در این مناطق بوده اما واقعیت داستانها اینطور نیست و همگی در ذهنم شکل گرفتهاند. معتقدم داستان با تخیل شکل میگیرد و اگر بخواهم فقط از واقعیتهایی که برایم اتفاق افتاده بنویسم صرفا به یک راوی تبدیل میشوم و دیگر قصهگو و داستاننویس نیستم. کتاب شما در دوره اوج کرونا منتشر شد. بازخوردهایی که بعد از انتشارش گرفتید چطور بود؟ کتاب من شروع نامحسوسی داشت! نویسندگان دوست دارند بعد از انتشار کتابشان مراسم رونمایی برگزار کنند یا در ابعاد گسترده آن را در ابتدای کار معرفی کنند؛ اما برای کتاب من چنین اتفاقی نیفتاد. با وجودی که آن زمان در یک مرکز فرهنگی کار میکردم. از طرفی هم در اوج دوران فراگیری کرونا بود و خودم اصلا راضی به چنین کاری از سوی ناشر نبودم. من برد خودم را کرده بودم. چون داستانهایی داشتم که بالاخره باید منتشر میشدند. با این حال بعد از اینکه کتابم به کتابفروشیها راه یافت، احساس کردم دیده شدم و همین دیده شدن برای من ارزش زیادی داشت. باید گفت که ناشر خوب، سهم زیادی در اتفاقات خوب بعد از نشر دارد. مجموعه داستان دومم هم پشت این قطار گیر کرده بود و انگار منتظر بود قطار اول حرکت کند تا نوبت به قطار بعدی برسد. به تدریج بازخوردهای زیادی از مخاطبان گرفتم که نشان میداد داستانهایم خوانده و پذیرفته شدند. برای یک نویسنده مهمترین لذت انتقال جهانبینی و پیام اوست و منافع مالی با همهی اهمیتشان، خیلی کمرنگتر از این لذت هستند. به نظر شما صنعت نشر کشور به ویژه در حوزه ادبیات، این روزها با چه معضلاتی دست به گریبان است؟ بد نیست به یکی از دغدغههایم هم اشاره کنم. به نظر من ذهن انسانها تنبل شده، خودم هم از این قاعده مستثنی نیستم؛ اغلب به دنبال فضای مجازی و متنها و فیلمهای کوتاه کلیشهای هستیم و ذهنمان به نوعی منجمد شده است. قشری که کتاب میخواند مشابه یخی است زیر آفتاب، هر روز کمتر و کمتر و کمتر میشود. از طرفی میبینیم افراد زیادی هستند که فقط به دنبال همان متنهای بسیار کوتاه هستند. کسی دنبال درک پیچیدگی نیست. این زخم در تیراژ کتابها دهان باز میکند. سال 77 با یکی از دوستانم به دفتر مجله بخارا رفته بودیم. آقای دهباشی، سردبیر مجله، آن موقع از تیراژ کم کتابها گلایه داشتند. میگفتند تیراژ 3 یا 4 هزار نسخه خیلی کم است. الان تیراژ کتابها به شدت افت داشته طوری که ناشران به نویسندهها و مترجمها میگویند اگر میخواهی کتابت به چاپ دوم برسد در چاپ اول 300 نسخه چاپ میکنیم. یک زمانی چاپ دوم کتابها بعد از اتمام جلد اول با تیراژ 6 هزار نسخه اتفاق میافتاد. این روند دلنگرانی دارد. من نگران کتاب خودم نیستم که تنها یک عنوان کتاب از میان چند صد هزار کتابی است که چاپ میشود. ولی نگرانم؛ برای خودم، برای فرزندم و برای جامعهای که در آن زندگی میکنم. خواندن کتاب خوب، استفاده از یک تجربه است و حداقل فایدهاش برای مخاطب این است که در موقعیت مشابه، با چشم باز راه را انتخاب میکند. در این میان جایگاه و میزان تاثیرگذاری جوایز ادبی را در سالهای اخیر چطور ارزیابی میکنید؟ نان هنر نان کوچکی است. هنر را با «ن» کوچک مینویسند. هنرمندان با بضاعت کمی زندگی خود را به پیش میبرند. اگر همین وقت و انرژی را صرف یک کار ساده دیگری میکردند به آن نان بزرگ میرسیدند؛ اما عشق به هنر باعث میشود نتوانند از آن دست بکشند. هنرمندان دارای یک جهانبینی هستند که میخواهند آن را به دیگران منتقل کنند. جوایز ادبی باعث میشوند نویسنده دیده شود و همین دیده شدن بسیار ارزشمند است. بعضی بذرها در زمین خوب کاشته میشوند و رشد میکند و به درخت بزرگی تبدیل میشود؛ اما بذری است با همان کیفیت که در میان سنگها گیر میکند؛ من نویسندههای زیادی را دیدهام که در شرایط سختی بروز کردهاند. این جوایز و دیده شدنها مانند مکندهای است که نویسندهها را از جایی که هستند برمیدارد و به جای بهتری میبرد. گرچه بُعد مالی قضیه هم مطرح است؛ اما این بُعد انگیزشی جوایز ادبی بسیار بالاست، آن هم در فضای تاریک و پر از ناامیدی که بسیاری از نویسندگان در آن تکاپو میکنند. سال 78 در یکی از محافل ناشران حضور داشتم. آنجا ناشران از بعضی همکاران خودشان گله میکردند و میگفتند بعضی ناشران اثری را از فردی که قلم با کیفیتی ندارد به همراه هزینه چاپ اثر میگیرند و منتشر میکنند. آن زمان تازه برخی ناشران این کار را شروع کرده بودند فقط با این هدف که پولی در بیاورند و نظارت حداقلی بر کیفیت اثر داشتند. یکی از معایب کار این است که آن فرد بعد از انتشار کتابش خود را در سطح بالاتری میبیند، در حالی که نویسنده واقعی پوستش کنده شده تا یک اثر ماندگار خلق کند. معضل دیگر این است که یک کار بیکیفیت و زرد افکار زیادی را درگیر میکند و بر ذهن افراد زیادی تاثیر میگذارد. این معضل در کتابهای ترجمه هم دیده میشود. من «پیرمرد و دریا» را با ترجمه آقای نجف دریابندری میخوانم و لذت میبرم چون ترجمه روانی دارد و توضیح داده که در ترجمهاش از اصطلاحات جنوبی استفاده کرده و برای معادلسازی ترجمه چه راهکارهایی به کار برده است؛ اما فرد دیگری هم هست که بدون توجه به این مسایل فقط یک متن ترجمه شده را بدون ظرافت ادبی تحویل مخاطب میدهد. من به عنوان خواننده درد میکشم چون چیزی از این ترجمه ضعیف متوجه نمیشوم. در ادبیات تالیفی هم وضع همین است. ما نسل چهارم نویسندگانیم و باید رشد کنیم اما کتابهایمان در ویترین کتابفروشیها جای درستی ندارند، چون کتابفروش کتابی را در معرض نمایش میگذارد که سیاستهای بازاری بر آن اعمال شده تا به فروش برود. برخی معتقدند ناشر و کتابفروش هم علاوه بر اینکه کار فرهنگی انجام میدهد یک بنگاه اقتصادی هستند و باید درآمد کافی داشته باشد تا به کارش ادامه دهد. با این رویکرد مخالفید؟ این اتفاق را میپذیرم. چون ناشر هم باید به فکر ممر درآمد خود باشد؛ اما مشکل اینجاست دغدغهی اقتصادی این روزها کمکم دارد به دغدغهی فرهنگی میچربد. من قبول دارم نویسنده ایرانی هنوز به پای نویسندگان کشورهای اروپایی نرسیده که از قرن هفدهم، سبک داستاننویسی امروزی را با کتاب «دون کیشوت» شروع کردهاند؛ اما این عقب بودن به معنی عقب ماندن نیست. ما خوب رشد کردهایم و باید باز هم رشد کنیم. این رشد کردن حمایت فکری و مالی میخواهد. بسیاری از نویسندگان ما شغل دیگری دارند و نویسندگی کار اصلی آنها نیست چون از این راه زندگی سخت میگذرد؛ اما هستند بسیاری از نویسندگان که از همین راه زندگی را میگذرانند و چون گذران زندگی برایشان سخت میشود، مجبورند سفارشی بنویسند. یعنی فکر و ایده خود را کنار بگذارند و چیزی را بنویسند که دیگران میخواهند. |
لینک | |
https://sepehrgharb.ir/Press/ShowNews/51939 |