به تاریخ میلادی ابنخلدون بهار 1332، در بیستوهفتمین روز ماه میدر تونس متولد شد و اواخر زمستان 1406 در قاهره از دنیا رفت. اجدادش از آن دسته یمنیهایی بودند که در سالهای برتری و اقتدار اسلام در اسپانیا به آن سرزمین رفتند و برای چندین و چند نسل در آنجا مقیم و ماندگار شدند. اما بعد که دوران زوال و افول قدرت سیاسی فرارسید به شمال افریقا کوچیدند و پس از مدتی دربهدری سرانجام تونس را برای سکونت برگزیدند. نامش ابوزید عبدالرحمن بود، اما به نام نیای بزرگش خلدون، ابنخلدون خوانده شد. پدربزرگ و پدرش مردانی عارفمسلک و عمدتاً گوشهگیر بودند، اما جزو ثروتمندان جامعه محسوب میشدند و اوضاع مالیشان روبهراه بود. عبدالرحمن نیز حداقل تا اوایل جوانی، تقریباً بیدردسر و بدون دغدغه تحصیل کرد و علوم رایج زمانه را در مکتب بهترین اساتید فراگرفت. دربارهاش میگویند بسیار باهوش بود و حافظهای چنان قوی داشت که همان سالهای کودکی، قرآن و برخی متون دیگر را بدون زحمت از حفظ میخواند. بیست سالش نشده بود که پدر و مادرش را در شیوع بیماری طاعون از دست داد و در مرگ بسیاری از معلمان و همدرسانش به سوگ نشست. بعد از این تجربه تلخ، باز حوادث بزرگ و ماجراهای مهم دیگری را تجربه کرد و مدتی در اندلس و چندی هم در نواحی دیگر شمال افریقا سرگردان بود. خواهناخواه پایش به برخی توطئهها و بازیهای سیاسی کشیده شد و حتی به زندان افتاد و دو سال از عمرش را در حبس سپری کرد. سرانجام به مصر رفت و آنجا را برای ماندن انتخاب کرد. خانوادهاش بعد از او در تونس به کشتی نشستند و راهی مصر شدند، اما کشتی آنان در توفانی سخت فروشکست و زیر آب رفت. ابنخلدون که غمی تازه به غمهایش اضافه شده بود در مصر ماند و جز یک سفر پرماجرا به سوریه و یک بار زیارت خانه خدا، به سفر دیگری نرفت. سفرش به سوریه با حمله تیمور لنگ همزمان شد و او حدود یک ماه با امیر گورکانی همنشین و همصحبت بود. محمد آیتی درباره این تجربه ابنخلدون مینویسد: «گویند امیر تیمور میخواست در باب اوضاع سیاسی و اجتماعی و نظامی سرزمینهای غربی اسلامی از او آگاهیهایی به دست آورد. شاید خیال تسخیر آنها را در سر میپرورانید. و نیز گویند که ابنخلدون با زبانآوری و ستایشگویی، امیر قهار سفاک را بفریفت و از آنچه میخواست اطلاع درستی به او نداد.» کتابی نسبتاً قدیمی، متعلق به اواسط قرن گذشته میلادی با عنوان «ابنخلدون و تیمور لنگ» نوشته والتر فیشل وجود دارد که سعید نفیسی به فارسی تجرمهاش کرده است و این ماجرا در آن به تفصیل روایت میشود. ابنخلدون از سوریه به مصر برگشت و کار نوشتن کتاب تاریخ خود را که سالها پیش شروع کرده اما هر بار به دلیلی ناتمام مانده بود دوباره شروع کرد. از همنشینی با فاتح لنگ تا نوشتن العبر ابنخلدون همیشه به تاریخ و زندگی اقوام و ملل گذشته فکر میکرد و ذهنش درگیر مسائلی مثل بالندگی و تباهی اقوام و ملل، سقوط دولتهای قدیمی و برپایی دولتهای جدید و چرایی این صعود و برتری و آن ضعف و زوال بود. در «تاریخ» به جستجوی پاسخ همین مسائل رفت. اما به نظرش میرسید که مورخان گذشته، جز به ندرت کاری جز ثبت اسامی و روایت حوادث نکرده و در کشف معنی و مفهوم تحولات بزرگ و علل و عوامل موثر بر آنها به جایی نرسیده بودند. «ابنخلدون میخواست از این مرحله فراتر رود و به اصطلاح امروز به کشف قوانین تاریخی برسد و علاوه بر ذکر اخبار به تحلیل وقایع بپردازد و اهمیت خاصی را که پدیدههای اجتماعی دارند روشن سازد.» البته درست و منصفانه این است که پیش از ابنخلدون چند مورخ دیگر، مثل مسکویه رازی هم گامهایی در این مسیر برداشته و تاریخی فراتر از شرح وقایع و ضبط نامهای شاهان و سرداران نوشته بودند. اما ابنخلدون بود که این فکر را در سطح بالاتری به کار بست و چارچوب نسبتاً منسجمتری برای شناخت گذشته ارائه داد که اغلب از آن به علم عمران یاد میکنند. کتابش که با مقدمهای مفصل شروع میشود «العبر» نام دارد و معمولاً ما آن را به تاریخ ابنخلدون میشناسیم. ناگفته نماند که کتاب شش جلدی «تاریخ ابنخلدون» و دو جلدی «مقدمه» جدا از یکدیگر، هر دو به همت محمد آیتی به فارسی ترجمه شدهاند. اندیشههای ابنخلدون، پژوهشهای قدیمی و جدید جدیدترین اثر پژوهشی درباره ابنخلدون، کتابی است با عنوان «اندیشه ابنخلدون؛ عصبیت و دولت» نوشته محمد عباد الجابری که با ترجمه احمد فرادی اهوازی در دسترس مخاطبان فارسیزبان قرار گرفته است. چاپ نخست این کتاب سال 1398 منتشر شد و سال 1400 به چاپ دوم رسید. الجابری با نگاهی انتقادی، نظریه ابنخلدون را در بستر تغییر و تحولات تاریخ اسلام محک میزند، نقاط قوت و مزایای این نظریه به دقت برمیشمرد و به برخی کاستیها و خطاهای موجود در متون به جای مانده از متفکر تونسی تأمل میکند. کتاب قدیمیتری نیز با موضوع و محتوای تقریباً مشابه وجود دارد که کاری از ناصف نصار است، «اندیشه واقعگرای ابنخلدون» نام دارد و اواسط دهه شصت با ترجمه یوسف رحیملو در ایران منتشر شد. در این کتاب نیز آرای ابنخلدون در قیاس با واقعیتهای تاریخی بررسی میشوند و نویسنده درباره تأثیر حوادث و کشمکشهای قرن هشتم هجری بر خطوط فکری او بحث میکند. اما گویا دهه هفتاد خورشیدی، محققان کشور ما بیشتر به ابنخلدون و اندیشههایی که او از خودش برای آیندگان به میراث گذاشت توجه نشان میدادند. سال 1371 کتابی با عنوان «پژوهشی در اندیشههای ابنخلدون» از دکتر محمدعلی شیخ منتشر شد که کوششی برای تبیین زمینه تاریخی شکلگیری افکار و آرای ابنخلدون بود. اواسط همان دهه، دکتر سید جواد طباطبایی و دکتر تقی آزاد ارمکی نیز از ابنخلدون نوشتند. کتاب طباطبایی «ابنخلدون و نظریه اجتماعی» (1374) نام دارد و از محتوای آن چنین استنباط میشود که نویسنده سعی کرده مباحث مرتبط با اندیشهورزی در جهان اسلام را به تاریخ اندیشه در ایران پیوند بزند و تأثیر متقابل تفکر اسلامی و ایرانی را بررسی کند. آزاد ارمکی نیز در کتاب «جامعهشناسی ابنخلدون» (1376) تلاش میکند تا ضمن کندوکاو در نوشتههای ابنخلدون، پاسخ پرسشهای اساسی درباره او را جستجو کند. پرسشهایی مثل این پرسش که آیا ابنخلدون مورخ بود یا جامعهشناس؟ یا این پرسش که آیا او نظریهای متفاوت با پیشینان مطرح کرد و چه مسائل و الزاماتی در شکلدهی به نظریات او تأثیر گذاشتند؟ اگر از دهه هفتاد عقبتر برویم و بدون توقف از دهه شصت هم بگذریم، در اواخر دهه پنجاه به کتابی با عنوان «فلسفه ابنخلدون» برمیخوریم که نام محسن مهدی به عنوان نویسنده روی جلد آن دیده میشود و به همت مجید مسعودی به فارسی ترجمه شده است. این کتاب، پنج فصل و یک نتیجهگیری دارد و در انتهای نتیجهگیریاش میخوانیم: «ابنخلدون به تاریخ روی نیاورد تا معیارها و هدفهای خود را بیابد یا بفهمد چگونه فکر تدریجاً به فعل درمیآید و نیز به این منظور به تاریخ روی نیاورد که مسیر آینده تاریخ را پیشبینی کند و تکلیف آینده خود را بداند تا بتواند به جریان پیشاپیش تعیینشده تاریخ بپیوندد. در نظر او هیچ علمی نمیتوانست کردار آینده انسان را تعیین کند. این همچنان ثمره یک فنی است که مستلزم دانش از غایت بشر و اجتماع و دانش از اوضاع و احوال بالفعلی است که تاریخ به دست میدهد، منتها باید از راه تجربه به تکامل برسد. پس از مجهز شدن به چنین دانشی، این وظیفه مرد خردمند است که تشخیص دهد تحت شرایط خاصی بهترین کردار کدام است. مرد خردمند از وظیفه گزینش راه درست فارغ نمیشود. تاریخ، ختی هنگامی که به یاری علم جدید عمران تعیین و تشریح میگردد، ممکن است به خردمند یاری کند تا راه بهتری برگزیند، اما نمیتواند راه را برای او برگزیند.»
|