کد خبر : 80650
تاریخ : 1402/12/24
گروه خبری : اندیشه

راز کمربند سیاه جعفر قبل از عملیات چه بود؟

حسین صادقیان از پیشکسوتان انقلابی همدان و مدرس دانشگاه به بیان گوشه‌ای از ویژگی‌های اخلاقی و رفتارهای اجتماعی شهید جعفر آرتیمانی پرداخت و بیان کرد: جعفر از اقوام ما بود و از کودکی با هم در ارتباط بودیم. او در یک خانواده هیئتی و مذهبی بزرگ شد، چون پدرش از مؤسسان هیئت صاحب‌الزمان علیه‌السلام (سقاهای امامزاده عبدالله) بود، بالتبع جعفر هم در آن هیئت رشد کرد و با احکام، عقاید، نوحه‌خوانی، قرآن‌خوانی و دین اسلام مأنوس شد. گاهی در نوجوانی یک پارچه سفید مثل عمامه دور سرش می‌پیچید، روی صندلی می‌نشست و سخنرانی می‌کرد.
جعفر قبل از پیروزی انقلاب هم، که انقلاب اسلامی مخالفان و موافقانی داشت، با افراد در این خصوص بحث می‌کرد و علیرغم سن کمی که داشت خوب از عهده‌ مباحث برمی‌آمد.
به هر حال او دیپلم خود را اخذ کرد و در دانشگاه در رشته صنایع قبول شد. بدون اغراق بسیار فعال، پرتلاش، شجاع و در دفاع از حق و موازین دینی محکم و استوار بوده و خلوص و صداقت بیش از همه‌چیز در شخصیتش متجلی بود. جعفر واقعاً زحمت‌کش بود و خودش را اصلاً بستانکار نمی‌دانست. خانوادگی همین‌طور بودند و این روحیه در جعفر هم وجود داشت؛ مطالعات بالایی داشت و سعیش بر این بود با آگاهی قدم بردارد. حق‌الناس برایش خط قرمز بود و در این مسئله مراقبت می‌کرد.
به نوجوان‌ها و جوان‌ها احترام بسیاری می‌گذاشت و با اینکه خودش هم جوان بود یک بار هم من ندیدم با آن‌ها که به هیئت می‌آمدند، بدخلقی کند. مدیریت کودکان با من بود و گاهی که برخی‌ها خیلی شلوغ می‌کردند جعفر و برادرش صادق که او هم به شهادت رسیده به من می‌گفتند صبور باش، مبادا با نامهربانی آن‌ها از جمع جدا شوند. پدرشان هم بسیار متواضع و بزرگمنش بود. افتخارش این بود که در هیئت کفش جفت می‌کند. جعفر در کنار چنین پدری بزرگ شده بود.
نکته مهم اینکه اشتغالات فرهنگی- مذهبی جعفر را از تحصیل بازنداشته بود. دوران دانش‌آموزی را با موفقیت سپری کرد و در دانشگاه قبول شد، اگرچه قبل از اینکه بخواهد مدرک خود را بگیرد به شهادت رسید اما تا قبل از شهادت در دانشگاه بود.
آخرین ملاقات من با جعفر عزیز، در پادگان شهید مدنی دزفول بود، یکی از دوستانم را در آنجا دیدم که بعد از احوالپرسی گفت قومتان هم اینجاست؟ پرسیدم چه کسی؟ گفت: جعفر. نام و نشان گرفتم و چادرشان را پیدا کردم. وقتی رسیدم جعفر خواب بود. به دوستش گفتم من می‌خواهم به منطقه بروم جعفر بیدار شد سلام برسان و بگو حسین آمده بود. گفت نه بگذار بیدارش کنم ناراحت می‌شود. جعفر بیدار شد دقت کردم دیدم کمربند مشکی به کمرش بسته! با تعجب گفتم جعفر چرا کمربند مشکی؟! گفت: در احادیث آمده یکی از نشانه‌های سربازان امام زمان بستن کمربند مشکی است. من هم به این امید که از یاران امام باشم این کمربند را بسته‌ام.
به هر حال گذشت و من به منطقه رفتم. بعد که به همدان برگشتم، گفتند جعفر در ماووت به شهادت رسیده و من نمی‌دانستم و بسیار متاأر شدم. اگرچه شهادت اجر او بوده و دور از انتظار نبود. البته خیلی از دوستان او هم از شهادتش مطلع نبودند به‌طوری‌که مدتی بعد که در بانه بودیم و می‌خواستیم به خط بزنیم، حرف از بچه‌ها شد که من گفتم شهید جعفر آرتیمانی هم از بچه‌های خاص بود. جمله‌ام تمام نشده بود که دیدم یکی از دوستانش به محض شنیدن این حرف بسیار منقلب شد و حالت غش به او دست داد. بعد فهمیدم او از دوستان نزدیک جعفر بوده و نمی‌دانسته او به شهادت رسیده است.
خداوند متعال او و همه شهدای راه اسلام را غرق نور و رحمت کند که عطای این دنیا را به لقایش بخشیدند و لباس شهادت بر تن کردند.

  لینک
https://sepehrgharb.ir/Press/ShowNews/80650