کد خبر : 82408 تاریخ : 1403/2/23 گروه خبری : درهای دری |
|
شاعر طناز نهاوندی: طنز آدم خفته را با قلقلک بیدار میکند نه با لگد |
زندگینامه اسدالله حیدری بهنام «مرا باور کن» در دست چاپ |
سپهرغرب، گروه - فاطمه فراقیان : استاد «اسدالله حیدری» متخلص به «برکه»، شاعر طنزپرداز همدانی، زاده سال ۱۳۲3 خورشیدی در نهاوند است؛ وی اکنون مسئول انجمن ادبی طنز «لبخند» و مجری انجمن ادبی «سرای سخن» است. کتابهای «از برکه تا دریا»، «خندههای زیر لب»، «مردی در انتظار خویش»، «شعرهای پنهانی»، «خنده با لبهای تو» و «مجموعه اشعار اسدالله حیدری» از اوست و هفتمین کتابش که زندگینامه به حساب میآید، «مرا باور کن» نام دارد و در دست چاپ است. در این شماره از صفحه درهای دری روزنامه سپهرغرب به سراغ این شاعر طناز نهاوندی رفتیم تا از خود، کتابهایش و شعر طنز با ما و شما بگوید، با گروه خبری سپهر همراه باشید: * استاد لطفاً در ابتدا خودتان را برای مخاطبان گروه خبری سپهر معرفی بفرمایید. بنده اسدالله حیدری، متولد سال 1323 هستم؛ یعنی به 80 سالگی پا گذاشتهام و تخلص شعری برکه دارم. کارمند بازنشسته سازمان اوقاف هستم و در انجمنهای ادبی فعالیت دارم؛ مسئول انجمن طنز لبخند در نهاوند هستم که روزهای پنجشنبه جلسه داریم و یک انجمن نیز وجود دارد بهنام سرای سخن که بنده مجری آن هستم. * جناب حیدری تاکنون چند کتاب انتشار دادهاید؟ 6 کتاب چاپ کردهام که پنج کتابم طنز هستند و یک کتابم زندگینامه است؛ هفتمین کتابم هم «مرا باور کن» بوده که زندگینامه به حساب میآید و در دست چاپ قرار دارد. * لطفاً توضیحاتی پیرامون کتابهای چاپشده و همچنین کتاب در دست چاپ خودتان برای آشنایی ما با آنها بیان بفرمایید. نخستین کتابم بهنام «از برکه تا دریا» شامل غزلهای بنده و شعر جدی، دومین کتابم «خندههای زیر لب» و شعر طنز، سومین کتابم زندگینامه خودم با مقداری لطیفه و اشعار طنز بهنام «مردی در انتظار خویش»، کتاب چهارمم بهنام «شعرهای پنهانی» و کتاب پنجمم «خنده با لبهای تو» است. در ششمین کتابم مجموعههای قبلیام را آوردهام؛ یعنی پنج جلد کتاب خودم را تحت عنوان «مجموعه اشعار اسدالله حیدری» چاپ کردهام که انتشاراتی «کتاب یار مهربان» آن را منتشر کرده است تا کسانی که به کتابهای قبلی بنده دسترسی ندارند، بتوانند مجموعه آثار بنده را یکجا داشته باشند. آن پنج جلد کتاب وقتی چاپ شدند، به فروش رفتند یا خودم به نمایشگاه کتاب دادم، در رونماییها به ارشاد تحویل شد و به دوستان هدیه کردم که تعدادشان کم شد؛ برای مثال خودم شاید از هر کتابی سه نسخه داشته باشم، اینطور شد که فکر چاپ کتاب مجموعه اشعارم و گنجاندن آن پنج کتاب در یک مجموعه، به ذهنم خطور کرد. هفتمین اثرم هم که «مرا باور کن» نام دارد، زندگینامه به حساب میآید و در دست چاپ است. در این کتاب زندگی خود را از از کودکی تاکنون به تصویر کشیدهام؛ از مسافرتهایی که رفتهام گرفته تا شعرایی که با آنها دیدار داشتهام، جشنوارههای شعری که به آنها دعوت شدهام، شعرهایی که برای شاعران دیگر گفتهام وغیره. *** شعر طنز سرودن کار سختی است * جناب حیدری با توجه به سابقهای که در سرودن شعر طنز دارید، اوضاع کیفی این نوع از شعر و کمیت شاعران طنزپرداز را در استان همدان و نهاوند چگونه میدانید؟ تعداد شاعران طنزپرداز در استان همدان و نهاوند کم است؛ من اکنون در همدان افراد انگشتشماری همچون آقای جواد نوری، مهدی طراوتیتوانا و چند تن دیگر را فقط در ذهن دارم. در نهاوند هم یکی دو نفر هستند که شعر طنز میسرایند؛ اما شاعرانی که شعر جدی در قالب نو، آزاد، سپید، غزل و غیره میگویند، زیاد هستند. حتی در انجمن ادبی مذکور هم با اینکه هر هفته تقریباً 20 نفر حضور پیدا میکنند، اما طنزپرداز آنها فقط من هستم و مابقی اشعار جدی میسرایند. من گاهی به آنها میگویم اگر اشعار طنز دیگران را هم بیاورید و در انجمن بخوانید، ایرادی ندارد، اما بازهم تحرکی دیده نمیشود؛ چراکه شعر طنز سرودن کار سختی است. *** کتابهای خود را با حقوق اندک بازنشستگیام به چاپ میرسانم * علت این موضوع را بهجز سختی سرودن شعر طنز، چه میدانید؟ آیا به عدم حمایتها و آموزش ندادنها هم میتواند مربوط باشد؟ به نظر بنده طنز سرودن به خانواده فرد هم مربوط است، برخی از والدین تحصیلکرده، بانشاط و بهاصطلاح شوخ و جوک هستند که بر این موضوع اثر دارد؛ برای مثال خانواده خودم بسیار شاد و طناز بودند، دایی مرحومم بهنام فیضالله حیدری، تخلص شیدا داشت و نام مستعارش شیخنشین نهاوندی بود. ایشان با هفتهنامه توفیق همکاری داشت، شعر طنز میسرود و از بزرگان طنزپرداز بود؛ بنده الفبای شعر طنز را از دایی خود یاد گرفتم؛ این موارد بر من که در بستر آن خانواده رشد کردم، تأثیر گذاشتند، بهعلاوه اینکه خودم هم ذوق این کار را داشتم. البته که نمیتوان اثر آموزش دادن را هم انکار کرد و بیشک این مهم مؤثر است؛ اما سرودن شعر طنز بیشتر ذوق و استعداد میخواهد. نکتهای که در اینجا باید اشاره کنم آن است که منظور از شعر طنز، شعری است که محتوای انتقادی و اجتماعی داشته باشد، وگرنه گفتن شعر هجو و فکاهی سخت نیست. در رابطه با حمایتها توسط دستگاههای مسئول هم باید بگویم حقیقت این است که هیچ کمکی نمیکنند! برای نمونه بنده کتابهای خود را با حقوق اندک بازنشستگیام به چاپ میرسانم؛ متولیان باری گفتند ما در همدان چاپخانه داریم و به شاعران و نویسندگان برای چاپ آثارشان کمک میکنیم، اما کمک نکردند. *** شعر طنز مثل کپسول خوشرنگ و شیرین است که پودر درمانکننده تلخ دارد * شاید شعر طنزی که انتقاد میکند و به مسائل اجتماعی میپردازد، به مذاقها خوش نمیآید که بخواهند حمایت داشته باشند؟! بله این که هست؛ حمایت از طنزپرداز بهدلیل زبان تند و انتقادی شعرش، بدون شک کمتر است، اما باید مسائل را با آرایه ایهام در شعر طنز آورد تا نارحت نشوند. اتفاقاً مسئولان باید از اشعار طنز بهرهبرداری کنند و انتقادات را بپذیرند، این برای خودشان بهتر است؛ شعر طنز مثل یک کپسول خوشرنگولعاب و شیرین بوده که پودر درمانکننده تلخی در آن وجود دارد، درست است که آن پودر داخل کپسول تلخ به مذاق میآید، اما درمان ما در آن است. من بسیاری از شاعران طنزپرداز را میشناسم که قلمهای خود را زمین گذاشتهاند و یا رو به شعر جدی آوردهاند و اکنون هیچ انجمن ادبی طنز و یا روزنامه و حتی هفتهنامه فکاهی نداریم؛ اما باید بدانیم پرهیز از شعر طنز اشتباه است. عید امسال شبکه سه از من دعوت کرد و گفت شما بیایید اشعاری در رابطه با ماه رمضان و فصل بهار بسرایید و در برنامهای بخوانید که من قبول نکردم، چراکه این مهم را قبلتر امتحان کردهام؛ باری صداوسیمای مرکز همدان از بنده دعوت کرد که بروم و شعرم را در آنجا برای مردم بخوانم، اما زمانی که شعر خود را نشانشان دادم، گفتند نه! این را نمیشود بخوانید و باید چند مصرع آن را حذف کنید؛ اما همانطور که میدانید، حذف ابیات شعر طنز حرف خندهداری است، چراکه در این صورت شعر و طنز آن از حیز انتفاع میافتد. تمام ابیات شعر طنز را باید خواند، بهویژه بیت آخر آن را که ضربه اساسی را میزند. *** طنز نمک ادبیات است * جناب حیدری تعریف جالبی از شعر طنز تحت عنوان کپسول درمانی ارائه دادید؛ اگر تفسیر و تعبیر دیگری از این نوع شعر دارید، برای ما بیان بفرمایید. این مثال و تعبیر را میتوانم بگویم که شما کودکی را فرض بگیرید که از خوردن شیر اکراه دارد و آن را نمیخورد؛ اما اگر از همان شیر بستنی درست کنیم، حتماً به مزاجش خوش میآید. شعر طنز نیز همینگونه است و یا اینکه درنظر بگیرید شما برای مهمانتان بهترین غذاها را درست کنید، اما نمک نزنید! مشخص است که بیمزه میشود، طنز هم نمک ادبیات است. طنز آدم خفته را بیدار میکند، البته نه با لگد، بلکه با قلقلک! *** بداههسرایی اسدالله حیدری * صحیح میفرمایید؛ استاد اگر خاطرهای شنیدنی از سرودن شعر طنز دارید، برایمان تعریف کنید. باری بنده توسط آقای هالو به انجمن ادبی امیرکبیر دعوت شدم؛ زمانی که به آنجا رسیدم، یکی از شاعران بزرگ طنزپرداز بهنام آقای محولاتی را دیدم که با هفتهنامه فکاهی و طنز توفیق نیز همکاری داشت، شعری پیشم بود که برای آقای هالو سروده بودم، به ایشان نشان دادم تا نظرشان را بگویند، آقای محولاتی بیت اول را خواند و کاغذ شعر را به من برگرداند، گفتم استاد کاش شعرم را تا انتها میخواندید، گفتند همان بیت اول را که خواندم از زبان شعرت فهمیدم شاعری، حالا میخواهم تو را در زمینه شعر طنز امتحان کنم، سه بیت شعر برایت میخوانم، تو باید سه بیت بهاصطلاح از آن استقبال کنی و در ادامهاش بهصورت بداهه بسرایی که در این صورت عضو این انجمن خواهی شد و هرماه به آن دعوت میشوی، گفتم چشم، توکل به خدا؛ ایشان گفتند: «روستازادهای به شهر آمد، با زن شصتسالهاش از ده برد او را به پیش محضردار، گفت: هی! منتی تو بر من نه این زن شصتساله مال شما، لطف کرده سه بیستساله بده» من هم سریع گفتم: «باز آن روستایی آمد شهر، با سر و ریش کندهای از ده رفت یکسر به پیش محضردار، گفت این هم یک و دو و این سه این سه تن بیستساله مال شما، آن زن شصتساله را پس ده»! که این شعر را آقای هالو در مجلهای که چاپ میکرد، انتشار داد؛ ایشان بسیاری از اشعار بنده را چاپ کرده است. *** سرودن شعر طنز به گویش نهاوندی * جناب حیدری فرمودید اشعاری با گویش نهاوندی هم دارید؟ بله، بنده شعر طنز به گویش نهاوندی هم سرودهام که میخواستم آنها را در کتاب جداگانهای به چاپ برسانم، اما با مابقی اشعار طنزم به زبان فارسی در همان کلیات آثارم به چاپ رسیده است. *** ترکیب تکراری «کمبود بودجه» * استاد اواخر سال پیش جشنواره «شعر طنز استان همدان» در نهاوند برگزار شد و گویا از جنابعالی هم تجلیل به عمل آمد، بفرمایید آن جشنواره چگونه بود. موافقت استان را برای برگزاری این جشنواره در نهاوند جلب کردیم که هزینه آن را نیز متقبل شدند و استقبال خوبی صورت گرفت؛ بهصورتی که تنها یک نفر از نهاوند (خانم احمدوند) برگزیده شد و سایر منتخبین از شهرستانهای دیگر استان بودند. اینقبیل اقدامات در جهت ارتقای شعر طنز میتواند مناسب به حساب آید، البته که کمبود بودجه دستهایمان را بسته بود و خیلی جای مانور برای دعوت از اساتید و مجریهای طنز کشوری نداشتیم. * انشاالله جنابعالی یک شعر طنز انتقادی هم برای ترکیب تکراری «کمبود بودجه» بگویید که دیگر کسی از آن استفاده نکند! انشاالله. *** بیشتر اشعار طنز موقعیتی و با توجه به مشاهدات سروده میشوند * جناب حیدری در پایان این مصاحبه دلانگیز با جنابعالی بهخاطر وقتی که در اختیار ما قرار دادید، سپاسگزاری میکنم و درخواستم این است که یکی از اشعار طنز به فارسی و یکی از اشعار طنز به گویش نهاوندی خودتان را برای ما و خوانندگانمان بخوانید. خواهش میکنم، چشم. سال پیش با یک شاعر معاصر تصمیم گرفتیم به شمال کشور سفر کنیم و مقرر شد با اتوبوس برویم، اما ماشینی که پیدا کردیم، بهاصطلاح «داغان» بود! این شد که آنجا شعری بهنام «سفر شمال» در این ارتباط سرودم؛ بهواقع بیشتر اشعار طنز موقعیتی سروده میشوند و با توجه به مشاهدات شکل میگیرند، این شعر را برایتان میخوانم: من و یک شاعر طناز معاصر دو نفر بهر یک گردش و تفریح، بدون همسر دور گشتیم از این دود و دم شهر شلوغ دل به دریا زده تا ساحل دریای خزر بعد یک ساعت و اندی که معطل گشتیم یک اتول قسمت ما شد دم دروازه شهر بود لاستیک جلو پارهتر از خشتک من عمر لاستیک عقب بیشتر از عهد حجر سقف و گلگیر فرو رفته همه از چپ و راست چون که در جادهی چالوس بسی گشته دمر صندلیها همه لق گشته و پوسیده ز کف موتور از کار فتادهست و ترک خورده فنر با خری لنگ به مقصد چو رسیدیم ولی شکوه کردیم ز درد سر و از پا و کمر دوستم گفت نمردیم بگو شکر خدا شعر طنزی بسراییم از این سیروسفر هردو لبخندزنان دور شدیم از ماشین دیدم این شعر نوشته است یکی پشت سپر «رو به امید خدا کور شود چشم حسود لعنت حق به پدر و مادر بد چشم و نظر!» *** شعر نهاوندی بهنام «بازنشسته» «بازنشسته که بِیَم، هی آه و زاری موکُنِم شبا خو مِینِم همش کار اداری مُوکُنِم صبح که از خو وِرمِسم باد مُکنه دور چشام یه سیگاری میکشم رفع خماری مُوکُنِم خونمو آپارتمانه میمانه عین قفس شو تا صو (شب تا صبح) جیک میزنم مثل قناری مُوکُنِم روزا هر باری که باشه میارم وری خونه با این کارا همیشه مَ بردباری مُوکُنِم رمضون یی ماهه رفته ولی تا سال دیه اَ نداریه همش مَ روزهداری مُوکُنِم غیر عزرائیل اگر کسی بیاد در بَزَنه او طلبکاره و مَ حس شرمساری مُوکُنِم میزنم عین مولینکس مِینه سَرِم مَ سهکاره بِیَمو هی پافشاری مُوکُنِم دیرو بردن منه پَلو دکتر روانشناس گفت چکابش مُوکُنِم ورش یه کاری مُوکُنِم گفتم خو نَرِم دکتر یه کمی به مَ بِرِس از سر شو تا سحر مَ بیقراری مُوکُنِم گفت تا وختی مُخفتی از یک بشمر تا هزار مثل مَ که وری پول ساعتشماری مُوکُنِم والیون وِرَم نوشته روزی دو دانه بَخور هر هفته سری بزن وات غمگساری مُوکُنِم وا رواندرمانی دکتر کار و بارم جور بِیَه از سر شو تا سحر مَ سرشماری مُوکُنِم» |
لینک | |
https://sepehrgharb.ir/Press/ShowNews/82408 |