کد خبر : 91943
تاریخ : 1403/11/20
گروه خبری : فرهنگی

«حیدری»، بانوی نهاوندی که آتش به اختیاری را معنا کرد


هر جامعه‌ای براساس جهان‌بینی خود تعریفی از روابط بین فردی دارد و بنیان خود را بر مبنای همین تعریف پی می‌ریزد؛ این تعریف در جامعه اسلامی برگرفته از نگاه بلند معصومین و مطابق با قرآن کریم است.
در نگاه اسلام همه افراد جامعه دارای کرامت هستند؛ به‌ویژه زنان که از جایگاه والایی برخوردار بوده و از ارکان نظام اجتماعی محسوب می‌شوند. اخلاق معاشرت زنان در حوزه اجتماع و خانواده به سبب تأثیرگذاری عمیق و گسترده آن بر تمام ارکان جامعه، اهمیت ویژه‌ای دارد که دراین‌بین بررسی زندگی و منش برخی از بانوان معاصر، خود نمونه بارزی است برای بیان جایگاه اجتماعی زنان در جامعه؛ بر این اساس با توجه به اهمیت موضوع، بر آن شدیم تا در این شماره پای حرف‌های اکرم حیدری، بانوی تأثیرگذار نهاوندی بنشینیم و در ادامه آن‌ها را به نوشتار تبدیل کردیم که شما دنبال‌کنندگان روزنامه هم این مطالب را بخوانید، با ما همراه باشید:
اکرم حیدری هستم، متولد 23 مهرماه سال 1340؛ دوران کودکی‌ام را در نهاوند سپری و تا پایه دوم دبیرستان در آنجا تحصیل کرده‌ام. سپس به دانشگاه مقدماتی رفتم و سال 57، درست هم‌زمان با وقوع انقلاب، در دانش‌سرای مقدماتی همدان پذیرفته شدم؛ در همین قالب کار انقلابی‌ام را آغاز کردم و جزء لیدرهای برپایی تظاهرات بودم.
وقتی راهپیمایان از خیابان میرزاده‌عشقی رد می‌شدند، ما با فشار و هر آنچه در چنته داشتیم، دروازه‌های دانشسرای همدان را باز می‌کردیم؛ تعداد اندکی از دانش‌آموزان و معلمان با ما همراه می‌شدند، اما خیل عظیم مردم همدان در تظاهرات حاضر بودند. نهایتاً با تیراندازی و استفاده از گاز اشک‌آور، ما را متفرق می‌کردند.
در همان سال‌ها بنا به نقشی که در تحریک دانشجویان برای تعطیلی کلاس‌ها داشتم و به صلاحدید یکی از مدیران دانشسرا که دل خوشی از فعالیت‌های سیاسی من نداشت، پرونده‌ام به دستم داده شد و گفتند برو! آن روز به آن‌ها گفتم می‌روم، اما با پیروزی انقلاب بازمی‌گردم!
وقتی از دانشسرا به خانه بازگشتم، به خانواده‌ام از اخراجم چیزی نگفتم و مریضی را بهانه کردم و به دانشگاه برنگشتم.
آنچه عنوان کردم، تنها بخشی از کارهایی بود که قبل از انقلاب انجام می‌دادم.
درست یک هفته پس از وقوع انقلاب، از طریق رادیو اعلام شد که دانشجویان و معلمان اخراجی می‌توانند به دانشسرا بازگردند و همین باعث شد تا دو باره راهی دانشسرا شوم.
بعد از بازگشت مجدد به دانشسرا، دیدم مدیر مربوطه تغییر کرده و به‌جای او آقای مشتاق، هم‌بند حاج‌محمد طالبیان، زندانی سیاسی نهاوند که پس از پیروزی انقلاب آزاد شده بود، به‌عنوان مدیر انتخاب شده است.
من با دختر حاج‌محمد طالبیان دوست صمیمی بودم؛ به‌طوری که باهم در راهپیمایی‌های پیش و پس از انقلاب در خیابان‌های شهر حاضر می‌شدیم.
سال دوم دانشسرای من که با وقوع جنگ هم‌زمان شد، نقطه عطف دیگری در زندگی‌ام بود؛ چراکه باب آشنایی من با سرکار خانم دباغ باز شد و این درحالی بود که تا آن زمان از ایشان شناختی نداشتم. خانم دباغ با مراجعه به مرکز تربیت معلم، خواهان دیدار بنده شده و پس ملاقاتی که باهم داشتیم، از من خواست با آن‌ها همکاری کنم.
این اتفاق هم‌زمان با فرمانده سپاه همدان شدن ایشان بود؛ بنابراین کار فرهنگی را با همکاری خانم دباغ در دانشسرا آغاز کردم و درعین‌حال با کمک ایشان از برادران بسیجی برای برقراری نظم در دانشسرا بهره می‌بردیم.
پس از اتمام سال نخست تحصیل و آغاز تعطیلات تابستان، با حضور در نهاوند از طریق همکاری با جهاد سازندگی (نخستین نهادی که پس از آغاز به کار کمیته انقلاب در نهاوند شکل گرفت)، به کمک کشاورزان شتافتیم و به آن‌ها در چیدن محصولاتشان کمک می‌کردیم؛ هم‌زمان با این فرایند، در کلاس‌های امداد و نجات نیز حاضر شدم و گواهینامه امداد و نجات رسمی گرفتم که با آن گواهینامه در مراکز درمانی حضور پیدا می‌کردم و در کنار پرستارها، به کار امدادرسانی می‌پرداختم.
در سال دوم تحصیلی، مرکز تبیت معلم ما به ملایر انتقال یافت؛ بنابراین در این مقطع زمانی با بسیج ملایر همکاری خود را آغاز کردم. البته سپاه ملایر نیز یک پایگاه در داخل دانشسرا زد و هم‌زمان به آموزش نظامی ما پرداخت.
بعد از گذراندن این دوره تربیت معلم، منتظر استخدام شدیم و نهایتاً استخدامی‌ها اعلام شد و سرانجام آموزش‌وپرورش نسبت به رده بندی ما اقدام کرد؛ در پی این موضوع، من و یکی از دوستانم را به روستایی دوردست در نهاوند اعزام کردند و این درحالی بود که ما وسیله حمل‌ونقل هم نداشتیم! اما شور جوانی باعث شده بود تا پایگاه نظامی و پاسگاهی که در چند کیلومتری روستا بود، با مینی‌بوس طی کنیم و بعد پیاده مسیر دو یا سه کیلومتری تا روستا را پیاده برویم.
بعدها بنا به سختی رفت‌وآمد، در محل بیتوته کردیم و هر 15 روز یکبار و بعضاً یک ماه یکبار به نهاوند برمی‌گشتیم؛ طی این مدت تنها از طریق رادیو با مسائل جنگ آشنا می‌شدیم. به‌ خاطر دارم طی آن مدت یکی دوبار وقتی سر جاده همان پایگاه نظامی ایستاده بودیم، محل بمباران شد.
در آن روستا پنج کلاس مختلط وجود داشت که من مدیریت مدرسه و معلمی دو کلاس را برعهده داشتم و دوستم سه پایه را درس می‌داد؛ اما به این کار اکتفا نکرده و برای آموزش احکام و قرآن به خانم‌ها نیز تلاش می‌کردیم.
در همین روستا خانم‌ها و آقایان جوان نیز تقاضا کردند که به آن‌ها نیز درس بدهیم و این درحالی بود که تا آن زمان اصلاً خبری از نهضت سوادآموزی نبود؛ بنابراین من به آقایان ریاضی درس می‌دادم و دوستم فارسی و این مهم جرقه‌ای شد برای برپایی کلاس‌های سوادآموزی.
همچنین بنا به مضیقه‌ای که اهالی به‌دلیل بُعد مسافت داشتند و از آنجایی که من دوره کمک‌های اولیه را نیز گذرانده بودم، کار تزریقات و کمک‌های اولیه را هم در روستا انجام می‌دادم.
تأسف‌بارتر اینکه در آن مقطع زمانی خبری از آب آشامیدنی، حمام و برق نبود؛ بنابراین برای روشنایی از فانوس استفاده می‌کردیم. البته در روستا یک ساختمان سیمانی قدیمی با کاربری حمام وجود داشت، اما به‌دلیل نداشتن موتور، دایر نبود. این‌طور شد که بنا به ارتباطی که با جهاد سازندگی داشتم، بعد از رفت‌وآمد فراوان، توانستم موتور را تأمین و حمام روستا را دایر کنم.
بعد از سپری شدن سال نخست، چهار سال بعدی را نیز در سایر روستاهای نهاوند مشغول خدمت شدم؛ اما از آنجایی که در تربیت معلم فرآیند کار به‌گونه‌ای بود که تا پنج سال حق شرکت در کنکور نداشتیم، پس تنها به امر تدریس در روستاها مشغول بودم.
البته دو سال اخر تدریس در روستاها برایم پُرمشغله بود، چراکه پس از فراغت از امر تدریس، در بعدازظهرها برای کمک‌رسانی به جبهه، فعالیت داشتم؛ درعین‌حال در روزهای تعطیل و ایام تابستان نیز به‌طور کلی در پایگاه بسیج حاضر شده و به کار امدادی مشغول می‌شدم.
در همان سال‌ها به جهت مسائل امنیتی پیش‌آمده در کرمانشاه (تزریق آمپول هوا به رزمندگان در پوشش پرستار از سوی منافقین)، از ما خواستند که به‌عنوان بهیار در مراکز درمانی در شیفت شب حاضر شویم تا از وقوع حوادث مشابه کرمانشاه جلوگیری شود.
در ادامه به‌عنوان معلم، سال‌های چهارم و پنجم الزام به تدریسم را در مناطق روستایی و روستای مهین‌آباد گذراندم.
این روستا با داشتن 490 دانش‌آموز دختر و پسر، یکی از روستاهای پُرجمیعت به‌لحاظ کاری بود؛ بنابراین در مدرسه این روستا سه معاون، دو مربی پرورشی و 22 کادر داشتیم و برنامه آموزشی سخت بود، اما با این وجود در پی بمباران‌ها بنا به دارا بودن کارت امدادگر، در بیمارستان‌ها حاضر می‌شدم و به کمک مجرومان می‌رفتم. همچنین کمک‌رسانی به جبهه آموزش‌های نظامی، عقیدتی و سیاسی داشتم، چراکه یک دوره آموزش نظامی را در پادگان ابوذر گذرانده و صلاحیت آموزش یافته بودم؛ به‌طوری که تا سال‌ها مسئول عقیدتی بسیج خواهران نهاوند بودم، اما به‌دلیل استخدام در آموزش‌وپرورش، آنجا استخدام نشدم، بلکه به‌عنوان نیروی ویژه انجام وظیفه می‌‌کردم.
در سال‌های آخر تدریس در روستا، مجدد در کنکور شرکت کردم و سال 65 در رشته مدیریت آموزشی دانشگاه علامه تهران پذیرفته شدم. در این دانشگاه نیز فعالیت خود را در قالب بسیج دانشجویی، انجمن اسلامی و نیز کمک‌رسانی و کارهای فرهنگی، آغاز کردم؛ البته در فصل تابستان به نهاوند برمی‌گشتم و بازهم درخدمت بسیج شهرستان بودم.
بعد از اتمام تحصیل بنا به نیازی که در شهرستان به‌ وجودم احساس می‌شد، دیگر ادامه تحصیل نداده و در دبیرستان امید نهاوند، مشغول به کار شدم و با آغاز نخستین دوره نظام جدید، مدیریت این مدرسه را برعهده گرفتم. در طول این دوران بود که انجمن اسلامی دانش‌آموزان در نهاوند افتتاح شد و بنده همکاری خودم را با آقای وحید سیفی آغاز کردم و در ذیل این نهاد هیئت انصارالمهدی افتتاح شد؛ خیمه‌های معرفت برای نخستین‌بار در دل انجمن‌های اسلامی شکل گرفت که امروز از آن‌ها به‌عنوان حلقه‌های صالحین یاد می‌شود.
در آن مقطع زمانی که در انجمن اسلامی بودم، از محضر جناب آقای حسین صادقیان، همراهی و همکاری خانم زهره پوروهابی، خلیلی و برخی دیگر از دوستان بهره بردم و واقعاً سال‌های بسیار خوبی سپری شد؛ به‌طوری که هنوز هم با تعدادی از دانش‌آموزان عضو انجمن ارتباط دارم و از آن سال‌ها با ارسال عکس، به نیکی یاد می‌کنیم. به‌واقع بهترین سال‌های عمرم همان زمانی بود که در انجمن اسلامی کنار دانش‌آموزان بودم و از هیچ کاری دریغ نمی‌کردیم؛ از ایجاد گروه‌های جهادی گرفته تا انجام کارهای پژوهشی و برگزاری مراسم‌هایی همچون پیاده‌روی اربعین و این درحالی بود که آن سال‌ها راهها بسته بود و کسی مثل سال‌های اخیر نمی‌توانست در مراسم اربعین شرکت کند، اما ما بچه‌های انجمن را تا قصر شیرین با ماشین می‌بردیم و آنجا پیاده می‌شدیم و تا مرز خسروی پیاده می‌رفتیم.
در همان سال‌ها (1382- 1381) به‌عنوان معاون پرورشی آموزش‌وپرورش شهرستان نهاوند انتخاب شدم و برای چندسال نیز در این سِمت خدمت کردم؛ سپس معاون آموزش متوسطه و فنی و حرفه‌ای بودم و نهایتاً در سال 88 بازنشسته شدم.
در آن مقطع پدرم بر اثر زمین خوردن دچار شکستگی لگن شدند و به همین دلیل تمام وقتم را صرف نگهداری از والدینم کردم و دیگر نتوانستم آن‌گونه که باید، درخدمت انجمن اسلامی باشم.
حدود دو سال پدرم زمین‌گیر بودند و من این دو سال هیچ کار فرهنگی انجام ندادم؛ تنها در برخی مواقع برای اینکه تنوعی را تجربه کنم، در مسجد حاضر شده و یا در نماز جمعه شرکت می‌کردم. بنابراین تا حد بسیار زیادی از کارهای فرهنگی دور شدم؛ البته در آن مقطع زمانی نیز به بچه‌های انجمن که برای عیادت از پدرم در منزلمان حاضر می‌شدند، برای انجام کارها مشاوره می‌دادم.
بعد از فوت پدرم، مادرم تنها شدند و به‌علت اینکه ایشان تنها بودند، نمی‌توانستم تمام وقتم را در اختیار فعالیت‌های فرهنگی بگذارم؛ چراکه بنا به شرایط، لازم می‌دیدم ساعاتی از روز در خدمت مادر باشم، اما مادرم دلش می‌خواست من دوباره به صحنه فعالیت برگردم که به این ترتیب و با اجازه ایشان، برخی از روزها در خارج از منزل حاضر شده و با بچه‌ها کارهای فرهنگی را دنبال می‌کردم. در همان سال‌ها ستاد عتبات عالیات شکل گرفته بود و از من خواستند که با آن‌ها همکاری کنم؛ بنابراین مدیریت واحد خواهران را پذیرفتم و درعین‌حال به عضویت ستاد نماز جمعه نیز درآمدم.
درحال حاضر ستاد عتبات به اندازه کافی نیرو دارد و من تنها کار مشاوره‌ای انجام می‌دهم؛ برای مثال هنگام وقوع سیل و زلزله که کمک‌رسانی می‌کردند، ما گروهی از بانوان را جهت کمک‌رسانی مهیا کردیم که همین جمعیت بعدها گروه جهادی عمار را شکل دادند.
از دل این گروه جهادی عمار، گردان شالبافان را تشکیل دادیم که در آن خانم‌هایی مسلط به هنر قلاب‌بافی و بافتنی هستند؛ بنابراین همچون ایام دفاع مقدس است، با این تفاوت که امروز در قامت امدادرسانی به خسارت‌دیدگان از بلایای طبیعی، پای کار آمده‌اند.
درخصوص نحوه آشنایی‌ام با جشنواره عمار نیز باید بگویم سال‌ها قبل با یکی از خبرگزاری‌ها در رابطه با فعالیت بانوان نهاوندی طی زمان جنگ مصاحبه‌ای داشتم؛ در بخشی از این مصاحبه گفته بودم خانم‌های نهاوند از مردم مواد غذایی برای جبهه جمع می‌کردند و قبل از ارسال مواد خوراکی برای رزمندگان، آن‌ها را تست می‌کردند که مسموم نشده باشند. آن خبرگزاری از این خاطره تیتر «زنان پیش‌مرگ نهاوند» را درآورده بود؛ به دنبال انتشار این مصاحبه، ستاد عمار برای ساخت مستند در شهرستان حاضر شد.
بنابراین بچه‌های انجمن اسلامی را جمع کردم و برای آن‌ها در رابطه با جشنواره عمار توضیح دادم و فیلم‌ها و بروشورهای ارسالی از ستاد عمار را برایشان به نمایش گذاشتم؛ همین امر جرقه تشکیل ستاد اکران عمار در نهاوند را زد، به‌طوری که در سال دوم تشکیل، ستاد اکران مردمی نهاوند رتبه کشوری به‌دست آورد و در افتتاحیه جشنواره هفتم، مورد تجلیل واقع شدیم.
ناگفته پیدا است که در دل ستاد اکران فیلم عمار، جهاد تبیین و بصیرت‌افزایی انجام می‌گیرد؛ به‌طوری که امروز از دل این ستاد تاریخ شفاهی به فیلم و کتاب تبدیل شده است و دیگر دستان فرزندان ما برای تبیین داشته‌های انقلاب، خالی نیست. چراکه این فیلم‌ها از طریق اکران در پایگاه‌های بسیج روستاهای دوردست نیز به دست مخاطب جوان ما می‌رسد.
طی این سال‌ها علاوه‌بر دبیری مردمی جشنواره عمار، انجام برخی دیگر از کارهای فرهنگی نیز همچنان در دستور کارم بوده است؛ برای مثال بنا به دستور رهبری که عنوان کرده بودند از نوشت‌ابزار ایرانی اسلامی استفاده شود، همایشی به این منظور هم‌زمان با شهادت شهیدحججی برگزار کردیم تا به مردم این آگاهی را بدهیم. درعین‌حال لوازم‌التحریر ایرانی- اسلامی خریداری کرده و به روستاها بردیم و یا اینکه در راستای حمایت از گفتمان رهبری با تأکید ایشان بر اقتصاد مقاومتی، هرآنچه فیلم و مستند دراین‌باره وجود داشت را جمع کرده و در قالب فیلم عمار اکران کردیم.
البته کار ما به همین‌جا ختم نشد، بلکه برای نخستین‌بار در کشور در مراسم اعتکاف نسبت به اکران فیلم اقدام کردیم و برای دو سال متوالی حائز تندیس شهدا شدیم.
در زمان کرونا نیز نخستین گروهی که وارد بیمارستان‌ها برای کمک‌رسانی شدند، بچه‌های جشنواره عمار بودند؛ همان زمان گروه جهادی تشکیل داده و بی‌خبر طی سه شفیت کاری در بیمارستان‌ها، کمک‌های پرستاری و درمانی ارائه می‌کردیم. تا پایان کرونا بچه‌های ما بیمارستان‌ها را رها نکردند و حتی در عرصه دوخت ماسک و درعین‌حال تهیه بسته معیشتی و بهداشتی نیز کمک‌حال مردم بودند.
بعد‌ها در قالب همین گروه فعالیت خود را گسترش داده و چندین گروه جهادی درست کردیم؛ برای مثال جهادگران آموزشی داشتیم، آن‌ها جهادگرانی بودند که در خانه دانش‌آموزان بی‌بضاعتی که امکان خرید و تهیه گوشی نداشتند، حاضر شده و به آن‌ها درس می‌دادند، بعد از گذشت مدتی، به نظر این فرآیند زمان‌بر به نظر رسید، پس از تولیت شاهزاده محمد اجازه گرفتیم که با فاصله و حفظ پروتکل‌های بهداشتی، بچه‌های مناطق فقیرنشین را گروه‌بندی کرده و طی دو شفیت در این مکان آموزش دهیم؛ بنابراین فراخوانی زده شد و از دبیران داوطلب در این زمینه بهره بردیم.
علاوه‌بر این، جهادگران بهداشتی و معیشتی نیز داشتیم که از طریق آن‌ها بسته‌های بهداشتی و معیشتی به افراد در مضیقه می‌رساندیم؛ چراکه در آن مقطع زمانی بسیاری از قشر متوسط نیز به‌دلیل تعطیلی شغلشان، با مشکل مواجه شده بودند.
جالب‌تر اینکه حضرت آقا در همان سال (در فروردین‌ماه که مصادف با نیمه شعبان نیز بود) از زنان نهاوند در یک مراسم نام برده و فرمودند که زنان نهاوند همان‌هایی هستند که زمان جنگ نان می‌پختند و امروز پای مهار کرونا آمده‌اند که این سخنرانی باعث شد حرف ما بر سر زبان‌ها بیفتد که همین امر انتظار از گروه جهادی عمار را بالاتر برد؛ بنابراین کارهای فرهنگی زیاد دیگری نیز در دستور کار قرار گرفت.

  لینک
https://sepehrgharb.ir/Press/ShowNews/91943