سپهرغرب، گروه دین و اندیشه: برای فهم چگونگی تأثیر تغییر فرهنگ عمومی در تحولات سیاسی، لازم است به عناصر فرهنگ عمومی بهعنوان یک شاخصه زندگی جمعی اشارهای داشته باشیم.
منظور از فرهنگ عمومی وجوه یا ابعاد یا قلمروهایی از فرهنگ است که با عامه مردم در ارتباط است. فرهنگ عمومی مقولهای است شامل تمامی فعالیتهای مبنی بر اندیشه و عادت که در جهت برآوردن نیازهای بشری، بسته به انواع جوامع ازنظر تاریخی، سیاسی، اقتصادی و مذهبی، رفتارهای عموم مردمی را شکل میدهند. رفتارهایی که گاه ویژگی خاص یک جامعه میشود و در بُعد خاص خود، بهعنوان ویژگی فرهنگی، سیاسی، مذهبی، اقتصادی و غیره اجتماع مورد توجه قرار میگیرد.
با توجه به اینکه فرهنگ عمومی زاییده زمان است و طی زمان در بستری از عادات و رسوم، ارزشها و هنجارها شکل میگیرد، به همین دلیل، تغییر فرهنگ عمومی نیز پدیدهای زمانبر خواهد بود و هرگونه کوششی برای ایجاد تحول در آن نیازمند وجود یک برنامه و طرح مدون است؛ از این منظر، تغییرات شکلگرفته در فرهنگ عمومی کشور نیز بهویژه طی دو دههی اخیر، نمیتواند پدیدهای خلقالساعه باشد و برای شناخت ابعاد آن باید به عوامل ایجاد این تغییر توجه کرد.
آن بُعد از فرهنگ عمومی که تحول آن بستر مناسب برای ثمربخش بودن راهبرد براندازی دشمن را فراهم میآورد، تغییر در دو سطح خاص از فرهنگ عمومی است که در بلندمدت باعث تغییر نگرش مردم نسبت به مشروعیت حاکمیت موجود و ایجاد تزلزل در عناصر ایستادگی، روحیه ملی و تغییر در فرهنگ سیاسی و سبک زندگی است.
اگر بهعنوان یک رویکرد نگاه کنیم، میتوان گفت تلاش برای تبدیل و تحول فرهنگ سیاسی از دوران اصلاحات آغاز شد و با تکیه بر توسعه سیاسی بهعنوان رویکردی که دنبال ایجاد هماهنگی بین سیستم موجود با تحولات محیط بینالمللی است، اولویت خود را مشروعیتزدایی از نظام، با هدف جلب رضایت نهادهای بینالمللی قرار داد، درحالیکه روند تبدیل سبک زندگی با اتمام جنگ و در دوران سازندگی و مسؤولیت گرفتن تکنوکراتها آغاز شد؛ در این دوره، اولویت یافتن سازندگی و آبادانی بر عدالت اجتماعی، رشد معنوی فرهنگی و گسترش ایدههای انقلاب اسلامی منجر به رشد گرایشهای غربی و لیبرال در کشور شد. در آن زمان ایده غالب این بود که برای آبادانی کشور عدهای باید زیر چرخهای سازندگی نابود شوند و این سرآغازی شد برای گذر از زندگی بر مبنای معیارهای انقلاب اسلامی به زندگی بورژوازی لیبرالمآب.
محصول دوران سازندگی تقویت طبقه متوسط بود. طبقه متوسط طبقهای است که میل به رفاه و آرامش دارد و با هر نوع آرمانگرایی بیگانه است. رشد این طبقه باعث تقویت گرایشهای لیبرالی نیز میشود و درنتیجه، شاهد روی کار آمدن سکولارترین افراد در بعد از دوران سازندگی هستیم.
دگردیسی در فرهنگ سیاسی
فرهنگ سیاسی ترکیب ایستارها، اعتقادات، شور و احساس و ارزشهای جامعه مرتبط با نظام و مسائل سیاسی است. اجزای فرهنگ سیاسی، ارزشها، باورها و ایستارهای سیاسی مردم نسبت به نظام سیاسی است.
در تعریف دیگری در مورد فرهنگ سیاسی گفتهاند: «جنبههای خاصی از فرهنگ عمومی جامعه را که به زندگی سیاسی نظر دارد و به مسائلی چون چگونه حکومت کردن و چگونگی حکومت میپردازد، فرهنگ سیاسی مینامند.»
از درون این ایستارها و باورها نسبت به نظام سیاسی، مفهوم مشروعیت تولید میشود و سبب بههمتنیدگی مردم با نظام سیاسی میشود. در فرآیند تلاش برای تغییر نظام سیاسی یک کشور، تمرکز اصلی بر روی تغییر ایستارهای مردم آن کشور نسبت به نظام سیاسی است تا بدین ترتیب، مفهوم مشروعیت نظام سیاسی گسیخته شود و باور عامه به آن تحلیل برود؛ چراکه مشروعیت به باور مبتنی بوده و توانایی ایجاد و حفظ این اعتقاد است که با نظام سیاسی موجود برای جامعه متناسب است و تودهها باید از آن اطاعت کنند و تقدس آن را بپذیرند. با این تفسیر، در ضمن دگرگونی فرهنگ سیاسی جامعه و تحول در باورهای موجود در جامعه، به سهولت میتوان مشروعیت نظام سیاسی را زیر سؤال برد.
با وقوع این مرحله از ایجاد تغییر فرهنگی در جامعه که جزء عمیقترین تحولات فرهنگی در جامعه نیز هست، دشمن با اندک تحرکی میتواند از فرصت ایجاد تقابل بین مردم و نظام سیاسی بهره بگیرد.
هنگامیکه این روند در یک جامعه آغاز و مشروعیت سیاسی و اعتقادی نظام سیاسی تضعیف شد؛ انتخابات و مشارکت سیاسی که ابزاری برای تقویت وفاداری مردم به نظام است، بستر تهدیدآمیزی میشود که ممکن است از خلال آن، جریانهای برانداز به قدرت برسند و یا در صورت ضعیف بودن کاندیدای جریان اپوزیسیون، روند خیابانی کردن مطالبه اپوزیسیون آغاز میشود. در حقیقت یکی از وجوه اخلال کارکردی در موضوع مشارکت سیاسی از همینجا نشئت میگیرد.
یکی از ارکان فرهنگ سیاسی در ایران که دشمن تلاش ویژهای برای ایجاد تردید در صحت و مقبولیت آن میکند، انتظار بسط عدالت به مفهوم خاص آن در فرهنگ شیعی است. عدل در اینجا در مقابل ظلم قرار میگیرد. شهید مطهری در این باب، عدل را اینگونه تعریف میکند: عدل عبارت است از رعایت حقوق افراد و اعطا کردن به هر ذیحق، حق او را. معنی حقیقی عدالت اجتماعی بشری، یعنی عدالتی که در قانون بشری باید رعایت شود و افراد بشر باید آن را محترم بشمارند، همین معنی است.
یکی از وظایف نظام جمهوری اسلامی طبق اصول قانون اساسی، مبارزه با ظلم در همه ابعاد آن است. بر اساس این اصل، جمهوری اسلامی موظف به دفاع از مستضعفان و مقابله با مستکبران است. در سالهای اخیر در راستای ایجاد تردید در تطابق این اصل با منافع ملی و بدین ترتیب، زیر سؤال بردن سیاستهای نظام جمهوری اسلامی در عرصه بینالملل، تلاشهای وسیعی صورت گرفته و اقدامات جمهوری اسلامی در دفاع از حقوق مردم فلسطین، حمایت از حزبالله لبنان و مواضع شفاف در قبال انقلابهای منطقه، باعنوان ماجراجویی در سیاست خارجی یا تنشآفرینی و بحرانسازی، مورد هجمه برخی چهرههای سیاسی قرار گرفتهاست.
این رویکرد در تبلیغات انتخابات ریاستجمهوری اسلامی در سال 1388، از جانب برخی از کاندیداها با شدت هرچهتمامتر دنبال میشد. اگر از دیدگاه مشروعیتزدایی و تغییر فرهنگ سیاسی نگاه کنیم، هدف این سنخ تبلیغات به چالش کشیدن جمهوری اسلامی در پایبندی به یکی از اصول مبنایی تشکیلدهنده نظام اسلامی بود.
بدین ترتیب، مشاهده میشود که اصل عدالت بهعنوان یکی از شاخصههای نظام سیاسی شیعه، ابزاری برای مشروعیتزدایی از عملکرد جمهوری اسلامی میشود. البته عدالت در مفهوم عدالت اجتماعی و برقراری برابری اجتماعی و اقتصادی نیز از این باب مورد تهاجم بوده؛ آن چیزی که در سالهای اخیر از زبان برخی چهرههای سیاسی در قالب توزیع فقر میشنویم در همین زمینه است.
حوزه دیگر برای ایجاد تحول در ایستار سیاسی مردم نسبت به نظام سیاسی، مقوله نظام ولایی و مشروعیت حکومت از جنبه شرعی آن است. تلاش برای تغییر باور مردم نسبت بهضرورت استلزام حکومت به رعایت شرعیات و احکام اسلامی، اصلیترین بُعد از فعالیتهای دشمن در سیوچهار سال عمر انقلاب بودهاست و یکی از اساسیترین حوزههای درگیری حامیان نظام اسلامی با مخالفان بهشمار میرود؛ اما نکتهای که لازم است در این بحث به آن اشاره شود اهمیت تغییر دیدگاه مردم نسبت به این امر با تکیه بر امر انتخابات است. یکی از اقداماتی که در دوره اصلاحات صورت گرفت تلاش برای تقسیم ساختار قدرت در جمهوری اسلامی به دو حوزه انتخابی و انتصابی است.
در دوران اصلاحات، پروژهای طراحی شد که هدفش ایجاد این سوءظن در مردم بود که نهادهای انتصابی که عمدتاً در حوزه اختیار رهبری نظام هستند، باعث سلب مسؤولیت و کارآمدی از نهادهای انتخابی، مانند ریاستجمهوری و مجلس هستند. از مهمترین اقداماتی که در این راستا صورت گرفت، صرفنظر از مباحثی که در نشریات زنجیرهای مطرح میشدند یا اتفاقاتی که در شبه کودتای 18 تیر 1378 رخ داد، لوایح دوگانهای بود که دولت اصلاحات به مجلس ششم ارائه داد.
اگر نگاه مردم به سمت این بینش برود که منتخب مردم بهصرف منتخب بودن، باید عهدهدار همه امور کشور شود در آن صورت، در انتخابات به سمت چهرهای سوق خواهند یافت که فرض کنند رهبری را به چالش میکشد. این بُعد از بحث یکی از برنامههای دشمن در انتخابات 88 بود که با شکست مواجه شد و نتوانست در حد نصاب پشتیبانی مردمی پیدا کند؛ اما این به معنی ناکارآمدی این طرح نیست. جذب چندین میلیون رأیدهنده حول محور چنین نامزدی در انتخابات فوق، هشداری بود در خصوص تلاش بیوقفه دشمن برای این امر و لازم است زوایای آن در شرایط کنونی تحلیل میدانی و علمی شود.
این بُعد از تلاش دشمن نیز از منظر کارکردی، بر هم زدن تعادل و تعادل بین بخشهای مختلف نظام تلقی میشود. تقویت و تشدید اهمیت بخشهای خاصی از سیستم سیاسی، به ضرر تضعیف و کوچک کردن نقش نهادهای دیگر، عملاً منجر به برهم خوردن تعادل نظام خواهد شد.
مؤلفه دیگر برای تغییر فرهنگ سیاسی، ایجاد تردید و تزلزل نسبت به دستاوردهای مقاومت و پایداری بر سر مطالبات ملی، بومی و ارزشی است.
تمرکز بر هزینههای پایداری و ایستادگی در مقابل پیامدهای مثبت احتمالی کوتاه آمدن و سازش بر سر اصول و آرمانها و حتی تولیدات علمی و فنی، سرفصل بسیاری از تحلیلها بهویژه در دوران اصلاحات بودهاست. تأکید بر این موضع از سرفصل رسانههای خارجی به موضوعات همیشگی و دائمی نشریات و رسانهها و جلسات تحلیل سیاسی و کلاسهای دانشگاهها تبدیلشده، گسترش این طرز تفکر در میان عامه مردم در دستور کار رسانهای و نخبگی جریان مخالف انقلاب اسلامی است و یکی از هدفگذاریهای همیشگی آن نیز انتخابات است.
بنابراین تغییر شاخصههای فرهنگ سیاسی مردم از حکومت مبتنی بر ارزشهای الهی به سمت مردمسالاری لیبرال از اولویت عدالت بر رفاه فردگرایانه، تغییر نگرش نسبت به دستاوردهای مقاومت و پایداری در مقابل بیگانه و ضرورت سازش برای رهایی از فشارهای رقبای بینالمللی و جهانی، تهدیدی است که میتواند زمینهساز موفقیت روزافزون دشمن در راهبردهای براندازانهی خود شود و کشور را با چالشی فراگیر مواجه کند. با توجه به وقوع فتنه 88 و مهیا شدن و جرأت یافتن جریانهای تروریستی و فرقههای انحرافی و آزمونوخطای مقابله با جمهوری اسلامی با سلاح تضعیف مشروعیت نظام و زیر سؤال بردن ارکان و ساختارهای قانونی کشور، بهاحتمالزیاد در انتخابات پیش رو، هجمه به مبانی مشروعیت نظام و وام گرفتن از ادبیات برخی چهرههای مذهبی و سیاسی سابق بهشدت افزایش خواهد یافت.
تغییر باور سیاسی بخشی از مردم از لزوم سادهزیستی و مردمی بودن کاندیداهای ریاستجمهوری و مجلس و غیره به سمت اولویت یافتن نخبگان سیاسی و اقتصادی و حتی فرهنگی، آسیب دیگری است که در نتیجه تحول ایستارهای سیاسی مردم بهویژه در سالهای اخیر شکلگرفته و فرصت خوبی است تا کاندیداهایی از جنس روشنفکران و نخبگان جریانهای مسئلهدار فرصت عرضاندام پیدا کنند.
تحول سبک زندگی؛ گذرگاه دشمن به میان خودیها
سبک زندگی (life steal) حاکی از مجموعه عوامل و عناصری است که کموبیش بهطور نظاممند باهم ارتباط دارند و یک شاکله کلی فرهنگی و اجتماعی را پدید میآورند. شیوه زندگی یا سبک زیستن منعکسکننده گرایشها، تمایلات، رفتارها، عقاید و ارزشهای یک فرد یا جامعه است و مجموعهای از طرز تلقیها، عادتها، نگرشها، سلیقهها، معیارهای اخلاقی و سطح اقتصادی در کنار یکدیگر، طرز زندگی کردن فرد یا گروهی را میسازند. اهمیت سبک زندگی در تغییر بینش و ایدئولوژی اجتماعی یک قوم و ملت، منبعث از اهمیت این پدیده در زندگی امروز است.
سبک زندگی، الگوی مسلط برای شیوه زندگی و ارتباطات میان افراد در یک دوره خاص است که به دلیل تحولات سیاسی، اجتماعی و تکنولوژیک، تغییر میکند. نمودهای ملموس این تغییر را میتوان در تغییر در سطح زندگی اقتصادی، تنوع و افزایش کمیت کالاهای مصرفی، معماری و تزئینات داخلی خانهها، تبلیغات شهری، محتوای برنامههای رادیویی و تلویزیونی، مطبوعات و حتی شیوه صحبت افراد مشاهده کرد.
از ابتدای پیروزی انقلاب، همواره شاهد یک برنامهریزی دقیق و سنجیده از جانب دشمن برای بروز تغییر در سبک زندگی ایرانیان هستیم.
با قبول این اصل، بدیهی که بخشی از تحولات شکلگرفته در سبک زندگی هر جامعهای ناشی از اوضاع و شرایط زمان است و بخشی مربوط به تحول در تکنولوژی ارتباطی و پیشرفت علم و آسودگیهای ایجادشده درروند زندگی، اما نمیتوان طراحیهای تعمدی در این زمینه را نادیده گرفت.
سبک زندگی در صدسال اخی، دچار تحولات عمیق و ریشهداری شده و همواره مسئله تماس، برخورد، پذیرش، طرد، مقابله یا همزیستی، میان فرهنگ سنتی اسلامی ایرانی و ورود فرهنگ غربی و اروپایی که حامل تجدد و مدرنیته به معنای دقیق کلمه است، مطرح بوده و هنوز هم این موضوع در قلب تحولات فکری فرهنگی جامعه قرار دارد.
میتوان ادعا کرد در ایران، سابقه تلاش برای ایجاد تحول در سبک زندگی دینی و ملی به سالهای 1312 شمسی و اقدامات رضاخان برمیگردد. این تحولات به دلیل ماهیت اجباری خود، با افتوخیزهایی مواجه شد؛ اماتوانست در عرض نزدیک به 45 سال (از 1312 تا 1357)، در بین اقشار خاصی از جامعه بهویژه طبقات مرفه و متوسط شهرنشین و طیفهایی از تحصیلکردگان و روشنفکران مورد پذیرش قرار گیرد.
بعد از تلاشهای نافرجام رضاشاه برای تغییر در شیوه پوشش و تعاملات و زندگی مردم، این رویکرد از دوران محمدرضا و بهویژه در دوره تثبیت قدرت او در سالهای پس از کودتای 1332 به قدرت دنبال شد.
از دهه 1340 و با آغاز برنامههای بلند پروازانه نوسازی محمدرضا شاه، شیوه زندگی آمریکایی بهعنوان نمونه ایدهآل زندگی از سوی تریبونهای رسمی رژیم تبلیغ میشد. این وضعیت بهموازات افزایش ارتباطات فرهنگی میان ایران و ایالات متحده آمریکا به وجود آمد.
با پیروزی انقلاب، جریانی معکوس آغاز شدتا با این سبک زندگی غربی و تحمیلی مقابله شود. فضای انقلابی دهه 60 و جنگ تحمیلی از عواملی بودند که باعث برگشت غیرقابل انتظاری در بین قریب بهاتفاق آحاد جامعه به ارزشهای دینی و ملی شد.
اتمام جنگ و روی کار آمدن دولت سازندگی، روند خطرناکی را در جهت تغییر سبک زندگی رقم زد. این تغییر سبک ابعاد پیچیدهای دارد و بهصورت مبنایی در طول زمان همه سطوح زندگی ایرانیان را متأثر کردهاست. ازآنجاکه نوسازی تکنوکراتیک و ترقیخواهانه از اهداف دولت سازندگی بود، طبیعتاً کارکرد ماهوی نوسازی بهتدریج وارد ساختارهای اجتماعی و فرهنگی کشور میشود. ازآنجاکه پس از سال 1367، بازسازی نظام اقتصادی کشور به دغدغه اصلی مسؤولان و نخبگان سیاسی کشور بدل شد بدین ترتیب، «توسعه کشور» در عرصههای گوناگون، محور اصلی برنامههای دولت جدید به ریاست «هاشمیرفسنجانی» قرار گرفت. این دوره هشتساله (1368 تا 1376) سببساز تحولات گستردهای بود که ابتدا در حوزه عمرانی و اقتصادی و سپس در عرصههای فرهنگی و اجتماعی رخ داد. بخش عمدهای از این تغییرات، به تغییر در «سبک زندگی» افراد جامعه مربوط بود و توانست در بازه زمانی هشتساله و با تداوم رویکرد اصلی آن در دوران اصلاحات، تحولات عمدهای در شیوه زندگی مردم و بهویژه مسؤولان ایجاد کند.
این سبک دنبال رواج شیوه مصرف جهانی و گسترش اندیشه شبه مدرنیته، لذتگرایی، علمزدگی، یأسزدگی مفرط و ذهنزدگی پستمدرن و پوچگرایی بود و در طول 16 سال توانست به مدد گسترش مراکز علمی، فرهنگی و اقتصادی کپیبرداری شده از تمدن غرب جدید در سراسر کشور، همه اقشار جامعه را درگیر کند. تغییر ذائقه زندگی مردم در دوران سازندگی، محصول برنامههای دقیقی بود که خود را در نمای یک زندگی آرام و مرفه و همراه با تحصیلات عالی به مردم ارائه داد. عبور از یک انقلاب فراگیر و سپس قرار گرفتن در معرض یک جنگ هشتساله، روحیه مردم را دچار تزلزل کرده بود.
میبایست این وضعیت با الگوهای صحیح نشاط، کار و کوشش پوشش داده میشد تا مردم در فرصت سازندگی کشور، با تمام توان وارد شوند؛ اما جریان تکنوکرات غربزده، راه عبور از این شرایط را در رواج اقتصاد لیبرالی و مصرفزدگی دانستند. درنتیجه به تحولاتی دست زدند که محصول بلندمدت آن، پُرزرقوبرق شدن زندگی، گسترش اشرافیت اجتماعی، ورود مسؤولان در رقابتهای اقتصادی و افزایش فساد اقتصادی در ردههای بالای دولتی بود.
مردم در این جنگ زرگری مجبور بودند خود را با فروشگاههای زنجیرهای تطبیق دهند، کالاهای تجملاتی بگیرند، در فرهنگسراها به تماشای کنسرتها بنشینند و برای تطبیق همه ابعاد فرهنگی و ارزشی زندگی با شرایط جدید اقتصادی قدم بردارند. در این روند، عدهای توانستند هماهنگ با مدیران تکنوکرات گام بردارند و وارد بازی قدرت و ثروت شوند و بخش بزرگی از مردم مجبور بودند در زیر چرخهای توسعه قربانی شوند.
محصول این روند در حوزه بهرهبرداری دشمن، در دو سطح مطرح است:
1- تغییر ذائقه سیاسی مردم
تغییر ذائقه اجتماعی مردم از سادهزیستی به زندگی تجملاتی از عدالتطلبی به سمت رفاهزدگی، بر نگرشهای سیاسی آنها هم تأثیر گذارد. اجرای سیاست تعدیل اقتصادی در دولت سازندگی و همگامی دولت با توصیههای صندوق بینالمللی پول و دیگر نهادهای بینالمللی که در راستای لیبرالیزه کردن اقتصادی کشور بود، تحولات مهمی را در ساخت جامعه ایرانی ایجاد کرد. نتایج این تغییر نگرش را در جریان تحولات دوم خرداد شاهد بودیم. در سالهای منتهی به دوم خرداد 1376، فضای ذهنی روشنفکران و سطح فکری طبقات متوسط که در سایه اقدامات دولت سازندگی هرروز بر شمارشان افزوده میشد از مطالبات ملی و بومی به سمت همسویی با تحولات بهاصطلاح جهانی سوق یافت. درحالیکه فاصله طبقاتی بین اقشار مختلف مردم هرروز افزایش مییافت و مردم مناطق حاشیه و محروم، در سختی و مرارت زندگی میکردند، در انتخابات خواست مردم (در سایه جو روانی ایجادشده توسط جبهه روشنفکری، دانشگاهی و رسانهای) به سمت جریانی گرایش یافت که مطالبات سیاسی را در اولویت میدانست.
2- ایجاد بدبینی در بین عامه مردم
ایجاد بدبینی به نظام، محصول دیگر تحول سبک زندگی در جامعه است. از عوامل مؤثر در اقبال عمومی مردم به نظام، بنیان دینی و مذهبی نظام و وجهه دینی مقامات و مسؤولین و در اولویت بودن خلق و مهیاسازی یک زندگی توأم با آرامش معنوی و مذهبی برای مردم است. اگر قرار باشد که محصول این نظام هم همان شیوهها و الگوهای رفتاری نظامهای غیردینی باشد و مشروعیت دینی نظام فقط در حد شعار باشد و جلوه زندگی اجتماعی، غیرازآن چیزی باشد که شعار و هدف اعلامی نظام است، در میان عامه مردم بدبینی و سوءظن به نظام و مقامات عالی آن تقویت میشود و نظام به ریاکاری و عوامفریبی متهم خواهد شد. نتیجه عملی چنین برداشتی گرایش به سمت چهرههای سکولار خواهد بود. این اتفاق زمانی تشدید خواهد شد که سبک زندگی مسؤولان و مقامات با معیارها و موازین اسلامی همخوان نباشد.
از سوی دیگر با تقویت گرایشهای سودمحور و غربگرایانه در جامعه، مطالبات عامه مردم نیز مبتنی بر گرایشهای جدید میشود و نسبت به هر نوع حرکت بر محور ارزشها و باورهای اصلی نظام، سوءظن پیدا خواهند شد و دنبال روی کار آمدن افرادی خواهند بود که هیجانهای زندگی تجملاتی و رفاه مادی آنها را در دفاع از آرمانهای انقلابی، به مخاطره نیندازد.
*نویسنده: راضیه امیری
شناسه خبر 5878