قصهای دخترانه که رنگ واژههایش صورتی نیست!
سپهرغرب، گروه کافه کتاب: در نوشتن این «چنین دیدم»، رنجهای بسیاری بردم. رنجهایی که گاه قلمم را از نوشتن باز میداشت. نوشتن از جنگ، آن هم جنگی که آتشش، کمی آن سوتر شعله میکشید، کار آسانی نبود.
همیشه نوشتن برایم هیجانانگیز و دوستداشتنی بوده است. حرفهایی که کنار هم کلمه میشوند. کلماتی که چون رودی خروشان جاری میشوند تا قصهای بسازند. آن قدر جاری که گاهی میخواهند از قلبم بیرون روند.
چنین دیدم همین گونه آغاز شد.
وقتی تسلیم این جاری معصومانه شدم، تصمیم گرفتم، آرام و بی صدا، فقط از یاسمن بنویسم. قصهای دخترانه که رنگ واژهایش صورتی باشد و بوی گل یاس دهد.
نشد... مصطفی نگذاشت.
مصطفی نمیخواست تن قصهام آسوده باشد. کلمهها را جان دیگری داد. جانی که بتوان با آن منزلها را پیمود. نمیدانم مصطفی از کجا به قصهام آمد، اما همه جا بود. کنار تمام تصویرها. با دستی روی سینهاش و سری که کمی خم شده بود و لبخندی که تلخی کلمهها را میگرفت. جوان بود و پر انرژی و پر از ایده ای نو. خانه در دامنه آتشفشان داشت. با دوربینی که آرمانهایش را از پشت آن میدید.
مصطفی که رفت. دیگر قصه، قصه من نبود. آنقدر کلمهها آشفته شدند که دیگر نتوانستم از یاسمن بنویسم.
در نوشتن این «چنین دیدم»، رنجهای بسیاری بردم. رنجهایی که گاه قلمم را از نوشتن باز میداشت. نوشتن از جنگ، آن هم جنگی که آتشش، کمی آن سوتر شعله میکشید، کار آسانی نبود. و اگر نبود مهربانی مصطفیهایی که در این راه جاودانه شدند، این مهم برایم محقق نمی شد.
چنین دیدم، داستان مستندی است که مصطفی شروعش کرد تا من تمامش کنم...
مستند را نوشتم. کلمهها را تصویرکردم. تصویرهایی که قهرمانان داستان دیده اند. در هر صحنه پلانی را نشان دادم. با همان جزییاتی که میتوان از پشت دوربین دید.
اضطرابی که در هر پلان از این مستند جاری است از جنس همان ترسهای واقعی است. ترسهایی که جنگ به جان آدمها میاندازد.
جنگی که به بهانه خلافت اسلامی در شامات رخ داد، قطعا در وسعت و نوع درگیریها از کم نظیر ترین جنگ هاست. درگیریهای تن به تن، رنجهای اسارت و غمهای آسیب دیدگان جنگ. اینها برجسته ترین صحنه ها، در مورد این جنگ تاریخی از زاویه دوربین این داستان است. جنگی که اگر نبودند جهانمردانی که برای دفاع از مرزهای بشریت در مقابل تحجر و تزویر در آن وارد شدند، معلوم نبود آتش آن دامن گیر چه تعداد دیگری از انسانهای بیدفاع شود.
«چنین دیدم» داستان خانوادهای است که به ناگاه درگیر این جنگ میشوند. با سفر پدر به سوریه برای اتمام مستندی که با شهادت مصطفی ناتمام مانده است. از نیمه داستان، با دو راوی موازی روایت میشود. روایت مادر (سوسن)، از تلاش هایش برای پرکردن جاهای خالی در روزهای نبودن پدر، و روایت پدر (حمید)، از صحنههای جنگ و اسارت به دست داعش.
حمید، مستند ساز حیات وحش است. در آغاز داستان سوسن، حمله گرازها به حمید را برایمان روایت میکند. روایتی تلخ و دردناک.
دوستی حمید و مصطفی، او را به ساختن مستندهای اجتماعی و در نهایت به میانه جنگ میبَرد.
محاصره، زخمی شدن، پنهان شدن در خانه یک داعشی، اسارت...
در همه این صحنهها حس داستان، همان حس نفس گیرماندن در زیر چنگال گراز است.
سوسن، بازمانده جنگ 8 ساله ایران و عراق است، در پرورشگاه بزرگ شده و به قول خودش «هنوز هم همانجاست». روزهای بودن و نبودن حمید، به روایت اوست. ستون خانه ای است که مردش برای آرامش از او دور شده است.
روح انگیز به قول خودش «تنها فامیل درست و حسابی» خانواده است که در روزهای نبودن برادر، همسر و دخترش را یاری میدهد. پرورشگاهی را اداره میکند، که سوسن داوطلبانه برای بچه هایش مادری میکند.
از جهت دیگر، داستان «چنین دیدم»، داستان بزرگ شدن یاسمن است، بلوغی همراه با رنج فراق پدر. با فرازهایی از کتاب « نامههای بلوغ، استاد علی صفایی». که پدر در شب تولد یاسمن به او هدیه میدهد. پدر در هنگام حضور در خانواده، دغدغه رابطه صمیمانه و تاثیرگذار با دخترش را دارد، اما با سفر به سوریه جای خالی او به رابطه ای قلبی و عمیق با یاسمن تبدیل میشود. همچنین غیبت پدر، به دریافتهای تازه او از حقایق زندگی منجر میشود. دریافتهایی که برای او نوعی بلوغ فکری به ارمغان میآورد.
خواننده در خوانش داستان، قدم به قدم با این دریافتها و حرکت یاسمن در دنیای جدیدش، همراه میشود.
این بلوغ دردناک در همه شخصیتهای داستان جاری است و هر یک به درک تازه ای از حوادث اطرافشان میرسند.
«چنین دیدم » راوی داستانهای بسیاری است. داستانهایی که موازی با داستان اصلی، صحنههای رنگارنگی را نشان میدهند.
سرنوشت کودک بی سرپرست افغان در پرورشگاه روح انگیز، تقابل یاسمن با دوست صمیمی اش در واکنش به سفر پدر به سوریه و جدایی از او، سرنوشت نامعلوم دوست یاسمن.
برخورد حمید با زینت در خانه داعشی... روایت تک تیرانداز داعش... روایت اسارت حمید و...
همه گوشه ای از تصاویر این مستند هستند. تصاویری که همراه با لبخندها و اشکها روایت شده اند. باشد که قبول حضرتش افتد و توشه راه شود، آن شاالله...