داستان عجیب «شهری که مردم آن با زانو راه میرفتند»
سپهرغرب، گروه دوران طلایی: محمدرضا سرشار در کتاب «شهری که مردم آن با زانو راه میرفتند»، با اقتباس از یک داستان غربی به خلق داستانی نمادین برای گروه سنی نوجوان میپردازد.
«شهری که مردم آن با زانو راه میرفتند»؛ ماجرای جهانگردی است که در مسیر سفر خود، وارد شهری میشود که مردم آن روی زانو راه میروند و کار میکنند. به محض ورود به شهر، مأموران حاکم، جهانگرد را به جرم اینکه قانون حاکم را زیر پا گذاشته و تمام قد در شهر راه رفته است، دستگیر میکنند و به نزد حاکم میبرند تا به مجازاتش -که معمولاً مرگ است- برسد.
این داستان به شکلی غیر مستقیم و بی آنکه اندرز صریحی به مخاطب نوجوان خود بدهد، در ستایش آزادگی و در مذمت چاپلوسی و تملق نوشته شده است. تصویرگریهای کاظم طلایی هم علاه بر انتقال این مفاهیم، به جذابیت کتاب افزوده است.
ارسال
نظر
*شرایط و مقررات*
کلمه امنیتی را بصورت حروف فارسی وارد
نمایید
بعنوان مثال : پایتخت ارمنستان ؟ ایروان
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین
(فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر
شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای
نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.