سپهرغرب، گروه اندیشه - حامد محمدی متین: در شمارههای نخستین سؤالی مطرح شد مبنی بر اینکه چرا انسانها حق بهرهکشی از طبیعت و سایر انسانها به نحو دلخواهشان را ندارند؟ حتی از منظر اسلامی حق هرگونه لذتجویی از وجود خویش و یا خودکشی نیز از آدمی سلب شده است. آیا اسلام برخلاف «منشور حقوق بشر»، قائل به آزادی انسان نیست و او را از اِعمال خواستههای درونی خویش بازمیدارد؟ در این شماره پاسخ سؤالاتی از این دست را به جهت ارتباط با شیطانشناسی توأمان ذکر میکنیم.
شیطان موحد است
نکتهای که توجه به آن میتواند زمینه پاسخ نهایی را فراهم آورد و انسان را از ابتلا به عاقبت شیطان نجات دهد این است که «ایمان به خدا» و پذیرش «توحید ذاتی» برای سعادت کافی نیست. از آیات قرآن چنین برمیآید که شیطان هم به وجود خدا و خالقیت وی اعتقاد داشت: «قَالَ ما مَنَعَکَ ألّا تَسجُدَ إذ أمَرتُک قالَ أنا خَیرٌ مِنهُ خَلَقتَنِی مِن نارٍ و خَلَقتَه مِن طِینٍ» خداوند فرمود چه چیز مانع آن شد که وقتی دستور سجده بر آدم دادم از سجده امتناع کنی؟ شیطان گفت: من بهتر از او هستم؛ (زیرا) مرا از آتش و انسان را از گِل آفریدی (اعراف، 12). هم به روز جزا: «وَ أنظِرنِی إلی یَومِ یُبعَثُونَ» (شیطان گفت) تا روزی که مبعوث شوند به من مهلت بده (اعراف، 14)؛ ازاینرو لازم است بدانیم مشکل اساسی شیطان که موجب رانده شدن وی از درگاه الهی شد، کفر وی نسبت به توحید و معاد نبود. چراکه اساساً او فردی بود موحد و خداپرست، مشکل اساسی شیطان همان چیزی بود که امروزه از آن به «اومانیسم» یاد میشود.
شیطان، بنیانگذار اومانیسم
موجوداتی که از اختیار برخوردار هستند، بهطور کلی در مقابل دستورات خداوند دو رویکرد متفاوت را درپیش میگیرند؛ رویکرد «خدامحوری» و «خودمحوری». رویکردی که امروزه در مغربزمین رواج دارد این است که انسان از اختیار برخوردار بوده و در انتخاب مسیر زندگی خویش آزاد است. هیچکس نمیتواند آزادی وی را محدود و او را به کار خاصی وادار کند. این امر شامل خدا نیز میشود؛ یعنی خداوند هم حق دخالت در انتخابهای انسان و چگونگی زندگی او را ندارد. انسان است که تصمیم میگیرد از چه چیزی تناول کند، چه زمانی بخوابد و چه زمانی بیدار شود، با چه کسانی معاشرت داشته باشد، چه قوانینی وضع کند و چه کسانی را برای حکمرانی بر سر کار بیاورد. انسان عقل دارد و خود برای سرنوشت خویش تصمیم میگیرد؛ بنابراین انسان در دوستیابی، تغذیه، نوع پوشش، نوع رابطه با سایر انسانها یا حیوانها یا طبیعت، تولید انواع جنگافزارها و بهطور کلی در همه جنبهها و شئون مادی و معنوی زندگی آزاد است و کسی نمیتواند کوچکترین لطمهای به آزادی وی بزند.
براساس چنین نگرشی، انسان محور همه انتخابهای خویش است. درحقیقت خواست و گرایشهای انسان و خوشآمدها و بدآمدهای وی تعیینکننده نوع رفتار او است. نتیجه چنین رویکردی آن بوده که انسان میتواند ازدواج دائم یا موقت را بپذیرد یا آنکه خدایناکرده به ازدواج سفید یا همجنسگرایی رو آورد یا برای رهایی از دغدغهها و اضطرابها خود را با مشروبات الکلی سرمست کند، اجازه دارد از سایر موجودات بهویژه وجودِ خود هرگونه که بخواهد التذاذ ببرد، پای هر نوع فیلم و سریال هالیوودی بنشیند، او حتی مجاز است به حیات خویش خاتمه دهد، وقتی بناست خواستهها و آرزوها و تمایلات انسان حاکم مطلق باشند، طبعاً چنین نتایجی به دنبال خواهد آمد.
از منظر قرآن، معبود چنین شخصی «هواهای نفسانی» اوست: «أرَأیتَ مَن إتَّخَذَ إلهَهُ هَوَاهُ» آیا نمیبینی کسی را که هوای نفس خویش را بهعنوان معبود گرفته است؟ (فرقان، 25). آیه مذکور بیانگر روح اومانیسم است؛ اومانیسم و انسانمحوی به معنای حکومت امیال و آرزوهای انسان و محوریت او در انتخاب رفتارهای فردی یا اجتماعی است. اومانیسم نقطه مقابل تفکر دینی و بزرگترین دشمن دین بوده؛ این تفکر با حاکمیت ارزشهای الهی و اجرای فرامین خداوند بیگانه و در تعارض است.
خلاصه چنین رویکردی به زبان ساده همان عبارتی بوده که ممکن است بسیاری از مؤمنین هم در مقاطعی از زندگی به آن باور داشته باشند: عبارت معروف «من دلم میخواهد و دوست دارم این کار را انجام دهم و به کسی هم مربوط نیست» یا عبارتی که یکی از زوجین ممکن است هنگام مشاجره و پس از محکوم شدن بر زبان آورد: «من همین هستم که میبینی، میخواهی بخواه، نمیخواهی نخواه». محور حرکت چنین افرادی دلخواه آنها است.
ریشه این تفکر در مغربزمین به قرن 14 میلادی که معروف به «رُنِسانس» است، بازمیگردد. رنسانس به معنای «نوزایی» اصطلاحی است که به تحولات همهجانبه در غرب پس از رهایی از حاکمیت کلیسا اطلاق میشود. قرن چهادهم سرآغاز پیشرفتهای شگرفت اروپا در کشف حقایق تجربی، تحولات فکری و فرهنگی و متأسفانه رویارویی با دینداری است. کلیسا قرنها بود که بر دانشگاههای اروپا سیطره داشت و از هرگونه نوآوری و اظهار نظرهای خلاف کتاب مقدس (تحریفشده) ممانعت بهعمل میآورد. این درحالی بود که حقایقی در ارتباط با نجوم، خلقت انسان، پیامبران و آموزههای دینی در کتاب مقدس بهمرور راه یافته بود که با یافتههای جدید دانشمندان حوزههای مختلف و با عقل سلیم همخوانی نداشت؛ برای نمونه، نظریه بطلمیوسی و «زمینمرکزی» در متن کتاب مقدس گنجانده شده بود و کلیسا قرنها از این نظریه بهعنوان آموزهای مقدس دفاع کرده بود، بنابراین تاب و تحمل نظریات مخالف را نداشت و مُهر ارتداد بر پیشانی دانشمندانی که برخلاف آن نظریهپردازی میکردند، میچسباند. کتب حاوی نظرات مخالف را و حتی گاهی خود آن اندیشهورزان را زنده زنده در آتش میسوزاند؛ به همین مناسبت در نظر بسیاری از اندیشمندان که اطلاع از حقیقت دین نداشتند، «تعارض علم و دین» نهادینه شد و گمان کردند که یا باید دینداری را پذیرفت و همچنان با خرافات زندگی کرد و مطیع دستورات کلیسا و خدای کلیسا بود یا چشم باز کرد و حقایق عالم را دید و از دین و دینداری و پیروی از آرای «تاریخمصرفگذشته» سرپیچی کرد و تابع امیال نفسانی و یافتههای علمی شد.
روح اومانیسم
«حاکمیت خواستههای نفسانی در مقابل خواسته خداوند» که از رُنسانس شدت یافت، همان چیزی بود که در درون شیطان نیز موج میزد و با وجود اعتقاد به یگانگی خداوند، به مقابله با او پرداخت. جالب است بدانیم شیطان پس از 6 هزار سال عبادت تنها یکمرتبه خواست خود را بر خواست خداوند مقدم کرد، اما روحِ «خودمحوری» و «اومانیسم» حتی یکمرتبه نیز با «خدامحوری» سازگاری ندارد؛ به همین مناسبت، همان رویارویی کافی بود تا برای همیشه مورد لعن خداوند واقع شود: «وَ إِنَّ عَلَیْکَ اللَّعْنَةَ إِلى یَوْمِ الدِّینِ» تا روز قیامت لعنت بر تو خواهد بود (حجر، 35).
خلاصه آنکه شیطان با وجود آنکه موحد است، بنیانگذار اومانیسم و خودمحوری بوده و همین عامل اصلی گمراهی او است. این نه پاسخ مسئله بلکه مقدمه آن است؛ در شماره بعد پاسخ نهایی با استفاده از «توحید در مالکیت» انشاالله تبیین میشود.
شناسه خبر 54241