شناسه خبر:25854
1399/5/7 04:05:15

داغ داریم نه داغی که بر آن اخم کنیم/ مرگ‌مان باد که شکوائیه از زخم کنیم...

حالم از شنیدن خبر رفتنت بد است، گیجم؛ چند دقیقه کار می‌کنم، دستم به کیبورد خشک می‌شود، بعد بلند بلند گریه می‌کنم، خاطراتت را مرور می‌کنم و لعنت می‌فرستم به کرونا که چقدر زود تو را از ما گرفت.

حتی الان هم که نیستی و رفقای جوانت بلند بلند گریه می‌کنند، باز فکر می‌کنم باید تو باشی که آرامشان کنی و اصلاً خودت باید امور را رتق و فتق کنی؛ راستش به تحریریه نمی‌آید که تو بالای سرش نباشی.

همه ما دیدیم چطور کارهای سخت روزنامه را یک‌تنه پیش می‌بردی و برایش می‌جنگیدی. اما حالا از این جنگ یک جای خالی برایمان مانده، یک عکس که در آن داری به ما می‌خندی و اتاقی که دیگر هیچ‌وقت صدای تو در آن نمی‌پیچد.

تو از مرگ نترسیدی، آغوشت را برای مرگ گشودی و ما باید این را از فهرست ریز و درشت کارهایی که برای کار و زندگی‌ات نوشته بودی، می‌فهمیدیم؛ اما تو که همیشه به همه جوانب کار فکر می‌کردی، کاش به جای خالی‌ات هم فکر می‌کردی...

تو هیچ‌وقت از ما گلایه نکردی، اما من از تو گلایه دارم که خیلی زود رفتی... چهار سال زمان کمی نیست آقای برادر... من نصف عمرم را در این چهار سال توی تحریریه بوده‌ام، حالا بعد از این ما با داغ نبودنت و جای خالی‌ات چه کنیم؟ کلی کار مانده بود که ما از تو یاد بگیریم...

اصلاً مگر چند وقت بود دغدغه ویژه‌نامه و 12 صفحه‌ای شدنمان به جانت افتاده بود؟ می‌گذاشتی کمی اوضاع را سر و سامان می‌دادیم، کار روی غلتک می‌افتاد، بعد می‌رفتی. استاد کارهای به‌موقع! الان که وقت نوشتن از تو نیست... الان باید می‌آمدی شورای تیتر تشکیل می‌شد و برای تک‌تک تیترها نظر می‌دادی...

دارم به این فکر می‌کنم که حتماً آخرین خواسته‌ات را که اضافه شدن چهار صفحه به روزنامه بود را با قوت ادامه ‌دهم؛ نگرانی‌هایت را می‌دانم، اما یادم نمی‌رود که بدقولی کردی و رفیق نیمه‌راه این کار جدید شدی.

ما از تو کلی خاطره داریم آقای قائم‌مقام و تا وقتی زنده‌ایم و توی این تحریریه قلم می‌زنیم، خاطراتت به دلمان چنگ خواهد زد.

ما یکى از روزنامه‌نگاران جوان و درجه یک خود را از دست دادیم. این مصیبت را به خودم، همکارانم و خانواده‌ات تسلیت مى‌گویم؛ روحت شاد آقای مهدی کاشی ِامام حسینی؛ سنگ صبور سپهرغرب...

شناسه خبر 25854