سپهرغرب، گروه کافه کتاب: محمد قائم خانی میگوید: در سوریه درگیر چیزی شده بودم که حس میکردم باید ورای ظواهر بروم. چیزی که میدیدم نه با روایت رسانههای خودمان همخوانی داشت و نه با روایتهایی که داعش در رسانهها منتشر میکرد. با چیزی مواجه بودم که به صرف گزارش نمیشد جواب آنرا پیدا کرد. چیزی که در پسزمینه قرار داشت، برای من مهمتر از اتفاقات در صحنه بود.
محمدقائم خانی؛ مهندسی مکانیک خوانده و از سال 1389 بهصورت حرفهای داستان مینویسد. مجموعه داستان «حوای سرگردان»، رمان «کافه پیپ»، کتاب غیرداستانی «جنبش ناراضیان» با همکاری محمدحسین بادامچی و «انسان در رمان» که به بررسی تطبیقی انسانشناسی در ادبیات داستانی ایران و روسیه میپردازد، از دیگر آثار این نویسنده محسوب میشوند.
وی در این گفتوگو، به سیر تدوین «سور سوریه»، تشریح موضوعات مطرح شده در این اثر و مباحث مرتبط با موضوع کتاب پرداخت.
چه شد که تصمیم گرفتید درباره سوریه و مردم آن بنویسید؟
در کشور ما یکی از موضوعات موردتوجه نویسندگان، مسائل مربوط به سیاست در سطح داخلی و خارجی است. با مهدی کفاش یکی از دوستان خیلی خوبم که نقش پررنگی در نوشتن من در سالهای اخیر داشته، درباره مسائل منطقه زیاد صحبت میکردیم. او تأکید داشت که برای لمس و بهتر شناختن حادثه، باید در منطقه حضور داشته باشیم. سال 1395 پیگیری این ماجرا را آغاز کرد و بالاخره من، مهدی کفاش و علیاصغر عزتی پاک، اسفند 1397 عازم سوریه شدیم.
رفتن به این سفر چقدر حسی بود و چقدر به قرار گرفتن در جو اخبار مرتبط با این موضوع مربوط میشد؟
زمانی که ما به سوریه رفتیم، دولت داعش جمع شده و ماجرا تا حد زیادی فروکش کرده بود، اما میدانستیم در آن منطقه مسائل خیلی جدی هست و کسی که در فضای سیاسی قرار داشته باشد، میداند که هنوز چقدر مسائل ناگفتنی وجود دارد. البته اصلا فکر نمیکردم در آن منطقه با چنین جهان خاصی مواجه شویم، چون فضای رسانهای ما تصویر خیلی محدودی از محور مقاومت نشان داده و البته این مسأله در رسانههای دیگر مناطق دنیا هم دیده میشود.
وقتی به سوریه رفتیم، انتظار دستهبندیهایی را داشتیم، ولی دیدیم که اینگونه نیست و مهمتر از دستهبندیها، خود زندگی مردم سوریه و نوع تعامل آدمها در سوریه و جهان عرب و ارتباط آنها با هم است و اینکه چطور به مسائل نگاه میکنند و چطور عمل میکنند. برای من یک حالتی شبیه به یک سفر اکتشافی بود. یک ماهی که آنجا بودم، شاید هر روز با یک پدیده جدید مواجه میشدم که خیلی ذهنم را درگیر میکرد. وقتی 22 فروردین 98 به ایران برگشتیم، بعد از چندی به ماجرای سوریه و دریچهای که باز شده بود، فکر میکردم و همزمان چیزهایی که با آنها درگیر بودم را مینوشتم. بنا نداشتم سفرنامهای بنویسم و خیلی از افرادی هم که سور سوریه را خواندهاند، عقیده دارند که خیلی شبیه سفرنامه نیست. با چیزهایی درگیر شده بودم که میخواستم تکلیفم را با آنها مشخص کنم. حدود 6 ماه هم نگارش کتاب زمان برد.
بهخاطر قرابتهای مذهبی و جغرافیایی از گذشتهها با سوریه آشنا هستیم و از طرفی به دلیل ملتهب بودن مسأله لبنان و سوریه و فلسطین، این منطقه همیشه در اخبار وجود دارد. سوریه در زمان جنگ ایران و عراق نیز جزو معدود کشورهای متحد با ایران بود. در سیر نگارش کتاب، مجبور بودم گذشته را هم دوباره واکاوی کنم تا ببینم این تصویری که داشتم، چرا اینقدر سادهانگارانه بوده و پیچیدگیهای این کشور را چگونه میتوان فهمید و اینکه در هشت سال حضور مسلحین یا معارضین چه اتفاقی افتاده است.
کتابهایی که در این زمینه چاپ شدهاند، بیشتر حالت گزارشگونه و سفرنامهای دارند. دستهای از کتابهای مرتبط با این منطقه نیز بیشتر آثاری با محوریت مدافعان حرم هستند تا خود منطقه و مردم آن. سوال این است که آیا دید شما در این کتاب مردمشناسانه بوده یا روایتی است شبیه دیگر روایتها از سوریه؟ و اینکه توانایی شما در داستاننویسی چه اندازه بر سبک نوشتاری این کتاب تأثیر داشته است؟
از اوایل دوره دانشجویی، سفر و اردو زیاد میرفتم که گزارش و سفرنامه بیشتر این سفرها را نیز مینوشتم. آن نوع نوشتن دلایلی دارد. مثلا برای آشنایی خواننده با محیط و جزئیات ماجرا و موضوع.
در زمینه کتاب «سور سوریه» دو موضوع وجود داشت؛ یکی اینکه ما از سوریه بیاطلاع نبودیم و اینطور نبوده که هیچ چیزی از جزئیات ندانیم. اگر من سفری به آفریقای جنوبی داشته باشم، شاید نوشته به نوع نگارش گزارشگونه نزدیکتر باشد تا سفرنامه. درباره سوریه اگر میخواستم گزارشگونه بنویسم، چندان جذابیتی برایم نداشت. نکته مهمتر اینکه در سوریه درگیر چیزی شده بودم که حس میکردم باید ورای این ظواهر بروم. چیزی که میدیدم نه با روایت رسانههای خودمان همخوانی داشت و نه با روایتهایی که داعش در رسانهها منتشر میکرد. بنابراین، گزارش ظاهر خیلی کارگشا نبود. مثلا اگر از خرابیها مینوشتم، گزارش آن چه کمکی میتوانست به من و مخاطب کند، چون هم تلویزیون خودمان خرابیها را علیه داعش نشان میداد و هم خرابیها را خیلی وقتها شبکههای عربی و شبکههای منتسب به داعش نشان میدادند و آنها را جزو جنایتهای بشار اسد معرفی میکردند.
یعنی من با چیزی مواجه بودم که به صرف گزارش نمیشد جواب آنرا پیدا کرد. به همین دلیل منتقل شد به نوع نوشتنی که شاید به فضای داستاننویسی شبیهتر است تا به گزارش سفر. آن چیزی که در پسزمینه قرار داشت، برای من مهمتر از اتفاقات در صحنه بود. البته رفتن به خیلی از جاهایی که میخواستیم ببینیم، مقدور نشد. ما بیشتر در مناطق شهریِ دمشق، حلب و دیرالزور حضور داشتیم و آدمهایی هم که با آنها صحبت میکردیم در همان مناطق حفاظتشده بودند. بنابراین اتفاقاتی چندانی هم رخ نداد.
طرح جلد کتاب و همچنین مقدمه و موخره آن، مرتبط با سردار شهید حاج قاسم سلیمانی است. لطفا در اینباره توضیح دهید.
کتاب را نوشتم و مهر 98 کار آماده شد. تازه از اربعین برگشته بودیم و لبنان و عراق درگیر شورشهایی شده بودند و اوضاع تا اندازهای ملتهب بود که ناگهان آبان 98 اتفاقات گستردهای در کشور رخ داد که شباهتهایی به ماجراهای یک دهه قبل در سوریه، داشت. ماجرای آبان شوک بزرگی بود و هنوز چندان از آن ماجراها فارغ نشده بودیم که ترور حاج قاسم رخ داد. در آن حال و هوا، به این فکر کردم که سفری به سوریه داشتم و درباره آن نوشتم، ولی در کتاب یک کلمه هم درباره حاج قاسم نیست.
این رویه در سپاه قدس وجود دارد، مبنی بر اینکه ما را به این سفر نبردند که گزارش فتوحات و اقداماتشان را به ما بدهند، ما را بردند که سوریه را ببینیم و به همین دلیل هم این کتاب کاملا درباره سوریه است. روحیه حاج قاسم در تمام نیرو وجود داشت و این روی من خیلی تأثیر گذاشت که با وجود اینکه تمام هزینهها و برنامهریزی سفر با نیروی قدس بود، ولی یک کلمه هم درباره اینکه ما چه کردیم، نگفتند. اگر هم صحبتی شد، این بود که ایران چه کرده نه اینکه ما چه کردیم. این را ناخودآگاه در ذهنم با بسیاری از دستگاههایی که در ایران برای کارهای ناکرده یا جزئی خود مداوم تبلیغ کرده و گزارش ارائه میدهند، مقایسه کردم.
این ویژگی خاص باعث شد یک ورودیه و یک اختتامیه برای کتاب بنویسم. در روز شهادت حاج قاسم، اختتامیه کتاب را نوشتم. مدتی بعد هم مقدمه را نوشتم که درباره ماجرای تشییع پیکر حاج قاسم است و در این مقدمه بیان کردم که چطور حاج قاسم با نقش و جایگاهی که داشت، تمایلی به نشان دادن و بیان اقدامات و فتوحات نداشت و ما ایشان را ندیدیم. ولی ظاهرا این مقدمه در ساختار کتاب آنقدر جایگاه خاصی پیدا کرده که ناشر در طراحی جلد این موضوع را نشان داده است. مقدمه و اختتامیه با توجه به حال و هوای آن روزها، شور و حس خاصی دارد. اتفاق عجیب و غریب تشییع که ماندگار هست، ولی دوست داشتم من هم آنرا بیان و رابطه مردم و حاج قاسم را نشان دهم. در خیلی از آثار، صدای مردم بین صداهای دیگر، گم میشود. میخواستم این اختتامیه زبان مردم باشد.
حاج قاسم تا زمانی که در قید حیات بود اجازه نداد کتابی درباره ایشان منتشر شود. اما پس از شهادت سردار، عدهای از روی ادای دین، عدهای بهخاطر علاقه قلبی و عدهای هم برای بازار، درباره حاج قاسم نوشتند. تفاوت ساختاری کتابی مانند «سور سوریه» با دیگر کتابهایی که به نوعی به حاج قاسم و موضوع مدافعان حرم مرتبط هستند، در چیست؟
پس از جنگ ایران و عراق، ایران حضور عجیب و غریبی در اروپا یعنی جنگ بوسنی داشت، آنهم در شرایط اقتصادی سخت و شرایط دشوار بینالمللی. وقتی مردم مظلوم آن منطقه با نسلکشی مواجه شدند، ایران برای کمک و سازماندهی اوضاع در منطقه حضور پیدا کرد. در آن مقطع، روایتهایی هم بیان شد، اما چون در آن زمان فضای اطلاعاتی محدود بوده و فضای مجازی وجود نداشت، مردم اطلاعات چندانی از شرایط آنجا نداشتند و روایتها نیز خیلی کم بود. از آن بدتر که درباره خود بوسنی هم چیزی گفته نشد. ما آنجا با مردم تعاملی داشتیم، اثری گذاشتیم و برگشتیم. اگر ذهنی بود که به خودِ بوسنی فکر کند و در ایران وقایع بازتابی داشته باشد، فارغ از آنکه ما در آنجا چه کردیم، درباره خودِ بوسنی اطلاعاتی پیدا میکردیم و میفهمیدیم بوسنی چه شرایط دارد و وضعیت مسلمانان اروپا چگونه است.
در خیلی از مقاطع دیگر نیز تا حدودی این اتفاقات افتاد و من حس میکنم درباره سوریه هم این اتفاق در حال رخ دادن است. البته درباره سوریه چیزهایی گفته و مستندهایی ساخته شده است، ولی فکر میکنم به اندازهای که این جنگ مهم بود، درباره صحبت آن نشده و جدای اینکه ما آنجا چه کردیم، خودِ سوریه را هنوز خوب نمیشناسیم.
اکنون در بازار کتاب در بحث تکفیریهای جدید، اولا که فقط کتاب درباره داعش هست و تقریبا کتابی درباره جبهةالنصره و... وجود ندارد. شاید دلیلش این است که به دلیل ارتباط مستقیم آدمهای داعش با اروپا، در دنیا روایتهای زیادی درباره آنها وجود دارد که همانها در ایران هم ترجمه شده است. از سوی دیگر، داعش را هم فقط از کانالهای خاصی میشناسیم، چون آثار ترجمه است و در ترجمه هم جدا از مسأله واقعی بودن و نبودن، مسألههای ذهنی کسی که در اروپا نشسته پیگیری میشود و هیچوقت نمیتواند مسألههای مردم سوریه را طرح کند.
مسأله آنها مثلا این است که چرا اینهمه جوان اروپایی به داعش پیوستهاند. البته مسأله مهمی است، اما چرا این موضوع باید به پرتکرارترین سوال کتابهای موجود در بازار ایران، تبدیل شود و ما خودمان درباره سوریه و مردم سوریه حرفی نزنیم؟ حتی اگر به ناشرانی که به اصطلاح نزدیک به حکومت هستند نگاه کنیم، بازهم وضعیت به همین صورت بوده و بیشتر کتابها ترجمه است و آنهم از زاویه ذهن و نگاه انسان اروپایی و آمریکایی. بهنظر میآید که جای پرداختن به مردم سوریه در کتابهای ما خیلی خالی است.
شناسه خبر 41853