سپهرغرب، گروه کافه کتاب: رمان نوجوان «کلاس مخفی» نوشته محمدکاظم اخوان بهتازگی توسط انتشارات پیدایش منتشر و راهی بازار نشر شده است.
محمدکاظم اخوان، داستاننویس متولد سال 1339 است و یکی از آثار شناختهشدهاش هم مجموعهداستانهای «زیزی گولو» است. از آثار جدید ایننویسنده سال گذشته رمان طنز «سبیل سرگردان» توسط نشر پیدایش و ماه گذشته رمان «شبحی با کلاه سیلندر» توسط انتشارات سروش منتشر شدهاند.
داستان «کلاس مخفی» درباره دو نوجوان با نامهای فرشاد و بهروز است که اولی نابغه ادبیات و دومی نابغه ریاضی است. فرشاد داستانهایی را که نوشته در مدرسه میخواند و همکلاسیها هم از اینداستان استقبال میکنند. اما در خانهشان وضعیت بهعکس است و پدر و مادرش برایش آینده دیگری را در نظر دارند؛ نه نویسندهشدن. در ادامه قصه برای فرشاد و طرفداران داستانهایش مشکلاتی در مدرسه پیش میآید.
با به وجود آمدن مشکلات برای فرشاد، بهروز که بهترین دوستش است، تصمیم میگیرد به او کمک کند. بههمیندلیل در یکی از دیوارهای مدرسه، یکسالن دیجیتال میسازد تا فرشاد در آن، برای طرفدارانش قصه را بخواند. اما باز هم مشکلاتی رخ میدهند که عجیب و غریباند و بچههای مدرسه و خانوادهها را به دردسر میاندازند...
عناوین بخشهای مختلف داستان «کلاس مخفی» به اینترتیب است: یکسهشنبه دیگر، مهره گمشده، پر کاه، سایه نبوغ، نه شعری نه حرف شاعرانهای، جای امن، راه دراز و پر پیچ و خم زندگی، ضد قهرمانهای دوستداشتنی، سرایدار خواب قیلوله، سکوت مرگ، شعلههای خشم، او، کلاف سردرگم، نیروی خیال، دُمهای به هم بسته، پنج عصر، پشت دیوار شیشهای، اشباح سرگردان، چهارگاه، ربات هنرمند، مشتها و موجها، افتضاح بزرگ، قرمز و سیاه، خیمهشببازی، آسیبشناسی.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
دلافروز روی تخته سفیدی که به دیوار اتاق بود مسئله ریاضی حل میکرد و خانم خوش دیوان بزرگ اشعاری را در دست گرفته بود و همچنان که آن را ورق میزد و از هر صفحهاش بیتهایی را میخواند زیر چشمی گاهی نگاهی هم به او میانداخت و با رضایت لبخند میزد!
ساعتی بعد، هنگامی که دلافروز در حال پاککردن تخته بود ساعت، پنج بار نواخت. با نوازش پنجم، خانم خوش سراسیمه دیوان را پایین آورد. ته مانده لبخند رضایتی را که گوشه لبهایش ماسیده بود با پشت دست پاک کرد و با صدایی که لرزش آن را به خوبی میشد احساس کرد به دلافروز گفت که تختهاش را بردارد و باقی مسئلههایش را جایی حل کند که کسی نبیندش. مخصوصا برادرش بهروز که بهزودی به خانه برمیگشت و اگر خواهرش را با آن تخته میدید مسئلهساز میشد. دلافروز خودش مسئله کم نداشت برای حل کردن.
شناسه خبر 43943