سپهرغرب، گروه کافه کتاب - شهره کرمی: حوض خون کتابی است که خاطرات زنان اندیمشکی را روایت میکند تا با خواندن آن بتوان به آن روزها رفت و اتفاقات آن روزها را درک کرد. زنانی که زیر موشکبارانهای پیاپی در حال شستوشوی پتو و ملافههای به خون آغشته رزمندگان بودند.
جنگ تحمیلی عراق توسط امام خمینی (ره)، دفاع مقدس نامیده شد دفاعی مبتنی بر راهبرد دفاع همهجانبه که نهتنها پیروزی را رقم زد بلکه تجارب و دستاوردهای زیادی را به همراه داشت. در این دوران همه مردم ایران دستبهدست هم دادند و با تمام وجود و هر آنچه در توانشان بود جنگیدند تا ما امروز در آرامش و امنیت زندگی کنیم.
خاطرات و اتفاقات جنگ مرتبط با فرماندهان آن دوره در کتابهای مختلفی نوشته شده که به تشریح اوضاع کشور و خدادهای آن دوران میپردازد. با توجه به اینکه همه اقشار جامعه با این پدیده روبهرو بودند و هر یک بنا به توان خود در این دفاع مقدس حضور داشتند باید به همه آنها پرداخته شود. کتاب حوض خون به خاطرات زنان اندیمشکی که در بیمارستان شهید کلانتری به شستوشوی لباس و و ملحفه شهدا یا مجروحان مشغول بودند پرداخته است. این کتاب با قلم فاطمهسادات میر عالی، محقق و پژوهشگر مؤسسه فرهنگی هنری شهید جواد زیوداری به رشته تحریر درآمده که رهبری هم این کتاب را تقریظ و به ارزش زنان در هنگام جنگ اشاره کردند. برای آشنا شدن با نظرات نویسنده و انگیزه پرداختن به این موضوع با فاطمهسادات میر عالی، گفتوگویی را ترتیب دادیم که در ادامه به تفصیل میخوانید:
دلیل شما بهعنوان نویسنده برای انتخاب این موضوع چه بود؟
ما ناگفتههای زیادی از دوران دفاع مقدس داریم این موضوع نیز جزء همان ناگفتههایی است که ارزش نوشتن داشت. تلاش خستگیناپذیر این بانوان یکی از اتفاقات ارزشمند جنگ و دفاع مقدس بود.
آیا با این فضا آشنایی داشتید یا در نوشتن کتب دفاع مقدس فعال بودید که موجب این علاقهمندی شده باشد؟
من تا پیش از این در حوزه شهادت و شهدا، بیشتر با مطالعه کتابها، دیدار با خانواده شهدا و خواندن وصیتنامه آنها در اندیمشک آشنا بودم، ولی به اینکه این مادران و همسران شهدا چه کارهایی کردهاند خیلی ورود نکرده بودم. در رابطه با حضور زنان و پشتیبانیهایی که داشتند نیز آشنایی نداشتم. آشنایی من با این مسائل، در مؤسسه تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اتفاق افتاد.
یکی از اهداف این مؤسسه بیان ناگفتههای جنگ تحمیلی است، اینکه از روایت زندگی فرماندهان و رزمآوران یک سطح پایین آمده و از خودگذشتگی و پشتیبانیهای مردم عادی را به تصویر بکشیم. برای این کار بررسی بیمارستان شهید کلانتری و اقداماتی که در آن زمان انجام شده بود به من سپرده شد که طی تحقیقات و پرسو جوهایی که داشتم به موضوع زنان و حضورشان در رختشویخانه دست یافتم.
آیا این خانمها هر اطلاعاتی در این زمینه داشتند به شما انتقال دادند؟ برای پیدا کردن افراد چه روندی را طی کردید؟
بله، خانمها همه اطلاعات را به ما دادند، اما با توجه به اینکه بسیاری از اسامی مثل ننهابراهیم، ننه غلام و ننه عیدی که به رختشویخانه رفتوآمد داشتند مستعار بودند برخی از آنها را پیدا نکردیم. در ابتدای کار ما این بود که رصد کنیم در اندیمشک در آن بازه زمانی چه خبر بوده که به تألیف کتاب منجر شد و این تحقیق میدانی از عموم مردم باعث شد تا سوژههایی دیگری را بهدست آوریم.
ما مساجد، محلهها و خانهها را یکییکی میرفتیم و از هر کسی که سنش به زمان جنگ میرسید با یک گفتوگوی ساده سر صحبت را باز کرده و با این سؤال که شما زمان جنگ کجا بودید و چه خبری از آن موقع دارید کار را در سال 1393 با چهار نفر شروع کردیم که بعد افراد دیگری هم به ما پیوستند.
چرا تابهحال به این موضوع پرداخته نشده آیا این خانمها خودشان نخواستند یا کسی سراغشان نرفته است؟
هم کسی سراغ این افراد نرفته هم اینکه دسترسی به مؤسسات و کتابخانهها در شهرستانها خیلی کم است ما هم با وجود این مؤسسه خود را مدیون آقای عظیم مهدینژاد اندیمشکی میدانیم محل زندگی. وی مشهد بود زمانی که برای کنگرهای به اندیمشک آمده بودند برای ما جزوه و محتوا میآوردند تا ما کامل با موضوع آشنا شویم.
بازخورد اولیه این خانمها وقتی نخستینبار از آنها خواستید تا راجع به این موضوع صحبت کنند چه بود؟
آنها اذعان میکردند ما هر کاری کردیم برای خدا بوده و اصلاً نمیخواهیم بازگو شود؛ سالها از آن اتفاق گذشته و کاری که ما انجام دادیم در مقابل آنهمه جوانی که پرپر شدند و آنهمه خونی که ریخته شد اصلاً چیزی نیست. اما خانمها را متقاعد کردیم که این برای آگاهی مردم و نسلهای آینده است و شما با بیان این کار از خون همان شهیدان دفاع خواهید کرد؛ در کل راضی کردنشان سخت بود.
با توجه به اینکه افرادی که از آنها مصاحبه گرفتید متفاوت بودند برای اینکه اطلاعاتتان مستند و یکسان باشد از چه سبک و سیاقی استفاده کردید تا یک نوشته روان که مورد تأیید همه باشد تولید کنید؟
بعد از یکبار مصاحبه، نوشتن و تدوین اولیه کتاب، متن را برای خود خانمها خواندیم و دوباره سؤالاتی طرح کرده و پرسیدیم و جاهایی که دارای تناقض بود را شناسایی و با افرادی همچون کارمندهای بیمارستان، امدادگران، افراد حاضر در مساجد، هیئتامنا و همه افراد مطلع، بسیج و همه کسانی که با این خانمها ارتباط داشتند گفتوگو کرده و محتوای کتاب را با آنها هم بررسی کردیم. برای دقت بیشتر حتی از رزمندههایی که رختشویخانه هم نرفته بودند هم سؤالاتی را پرسیدیم. همچنین از امدادگرانی مثل خانمها چرچی و سبحانی که از بیمارستان نجمیه تهران برای تحویل گرفتن لباسهای شسته شده میآمدند هم گفتوگو گرفتیم.
این 64 خانم که برخی از آنها در خانههایشان این رختها را میشستند و یکسری در رختشویخانه، یکسوم آن زنانی که در زمان جنگ رخت شستهاند را هم شامل نمیشود زیرا برخی از آنها در زمان موشکباران شهید شدند، بعضی بعد از جنگ به دلیل شیمیایی شدن و بیماریهای ریوی و بعضی بر اثر مرگ طبیعی از دنیا رفتهاند؛ برخی را هم ما نتوانستیم پیدا کنیم، برخی نیز از آنجا مهاجرت کردهاند. برخی همچون ننه خورشید یا ننه ابراهیم هم بعد از چاپ کتاب، پیدا کردیم.
با توجه به اینکه تعداد بانوانی که با آنها گفتگو کردید زیاد بوده و نوع نگاه و برداشت متفاوتی داشتند چه سبکی به کار گرفتید تا متن یکدستی فراهم شود؟
من فکر میکردم هر خانم در موقعیت و جایگاه خودش قرار دارد و در آن جایگاه و بنا به شرایط زندگی خود در رختشویخانه حاضر شود و با این نگاه کارهایی که هر خانم انجام داده را در نظر گرفتهام یعنی هر خانم خودش در چه شرایطی بوده و چه کارهایی کرده است را در کتاب آوردهام.
این خانمها چگونه دور هم جمع شدند، ایده اولیه حضور خانمها کنار هم چگونه شکل گرفت؟
در روزهای اول جنگ به همه گفته میشود که از اندیمشک خارج شوید چون از سمت شمال ورودی خوزستان است و راهآهن و جاده شوسه از آنجا عبور میکند و دشمن تا پل کرخه آمده است تا اندیمشک را اشغال کند. وقتی ارتش عقبنشینی میکند و در آن روزها شهر پر از نیروهای ارتشی و نظامی و سربازان حیران میشود مردهای اندیمشکی با کمک بسیج، سربازان را سازماندهی میکنند و به خانمها گفته میشود از شهر خارج شوید ولی خانمها در جواب میگویند مگر ما از شما عزیزانمان بهتریم و در شهر میمانند.
با وجود اینکه شهر را با توپخانه میزنند این زنان در شهر میمانند. در بیمارستان راهآهن که اکنون به شهید بهشتی تغییر نام داده است وقتی اعلام میکنند برای بیمارستان پتو و ملافه میخواهیم با بسیاری از پتو و ملافههای خونی کنار مجروحان مواجه میشوند و به این فکر میافتند که پتوهای موجود نیز تا چند ساعت دیگر کثیف و خونآلود میشود و تاکی این پتو و ملافهها کافی است؟
در همان روزهای نخست خانوادههای منطقه راهآهن که ساکن خانههای سازمانی آنجا بودند شروع به شستن پتوها در خانههایشان میکنند. این روند تا پاییز سال 60 که بیمارستان شهید کلانتری که فقط برای امداد و درمان جبهه در دل شهر راهاندازی شده بود و تنهاترین و نزدیکترین بیمارستان است که تا پل کرخه آمده و برای عملیات فتحالمبین این ساختار راهاندازی شده است ادامه دارد. وقتی بیمارستان راهاندازی شد یک تعدادی از خانمها که در خانهها و مساجد مشغول شستن این پتو و ملافهها بودند به بیمارستان میروند، مقر میزنند و شروع به کار میکنند تا در دسترس باشند و با همان بالگردهایی که مجروحان و لباسهای خونی و آلوده را میآوردند، پتو، ملافه و لباسهای تمیز به جبهه ارسال میکردند.
تا قبل از عملیات فتحالمبین، اندیمشک به شهر پادگانها معروف بود چون در مسیر راهآهن و ورودی خوزستان قرار داشت و حدود 50 پادگان در سطح شهر و حومه شهر دایر بود. این زنها از شستوشوی لباس تا اعزام به جبهه، کارهای پشتیبانی، پخت نان و آشپزی هم انجام میدادند.
حس و حال این خانمها در موقع شستوشو و هنگام پیدا کردن قطعههایی از بدن شهدا در بین پتوها و لباسها و حتی تدفین این قطعهها چگونه بوده است؟
روحیهها متفاوت بوده بعضیها اصلاً جرأت نزدیک شدن به آنها را نداشتند و وقتی با آن مواجه میشدند از هوش میرفتند. برخی هم مانند چند مادر شهید به حدی مقاوم بودند که آنها را به خاک میسپردند. این موضوع برایشان اذیتکننده بوده ولی سعی میکردند با صبوری توانشان را برای کار از دست ندهند. یک راهکاری که خودشان در این موقعیت دردناک به کار میگیرند این است که همزمان که این قطعات را پیدا میکنند مداحیهای حماسی چون کربلا کربلا ما داریم میآییم، تا کربلا راهی نمانده را زمزمه میکردند و بعد با گفتن بسمالله خانمها بشورید تا کربلا راهی نمانده و دارند راه را باز میکنند، برای سلامتی رزمندهها صلوات همینطوری به کار شور میدادند تا سختی موقعیت کمتر موثر واقع شود.
شما بهعنوان نویسنده با شنیدن و خواندن این مباحث چه حس و حالی داشتید؟
این روحیه و حال خانمها باعث میشد تا در برابر چیزهایی که میگفتند صبر کنم چون من بهشدت عاطفی و احساسی هستم. مثلاً در مصاحبهها که کنارشان بودم وقتی به دستهایشان نگاه میکردم که هنوز زخم و کبود است و بهواسطه عوارضی که این شستوشوها برایشان به وجود آورده بود و نفس کشیدن را برایشان سخت کرده، تا ساعتها حالت یک آدم گیج را داشتم، برای اینکه از آن فضا بیرون بیایم ساعتها پیادهروی میکردم و به گلزار شهدا میرفتم و بعد این خانمها را با کتاب «جنگ چهره زنانه ندارد» مقایسه میکردم. میدیدم این خانمها همه باید افسرده بوده و حضور فعالی در جامعه نداشته باشند اما این خانمها در جبهههای مقاومت هم فعال بوده و حتی دوست داشتند به سوریه بروند و به رزمندهها کمک کنند.
آنها حتی برای مدافعان حرم بافندگی میکردند و با نفسنفس زدنهایشان برای سیل، زلزله و کرونا در اندیمشک پیشقدمهای جهادی بودند؛ همین باعث میشد تا من به خودم نهیب بزنم که الآن نه موشکباران است نه جنگ و نه قرار است عزیزت را در جبهه از دست بدهی، باید برای شنیدنها مقاومتر باشی بعد هم اینها زنهای افسردهای نبودند این باعث شد که من بمانم و انگیزه بگیرم و برای کار و بجنگم.
حس شما بعد از خبر تقریظ مقام معظم رهبری چگونه بود؟
من وقتی شنیدم ابتدا یک سجده شکر بهجا آوردم برای بانوانی که واقعاً پای کار اسلام و انقلاب بودند و توسط ولیِ خود دیده شدند اما در رابطه با خودم احساس شرم نسبت به اسلام و انقلاب داشتم زیرا یک بار سنگین روی دوش خودم حس میکردم و مسئولیتی که باید بیشتر از این در حوزه دفاع مقدس کار کنم و اگر تمام توانم را به کار نبرده باشم زین پس با تمام توان کار کنم که مسئولیت سنگینی برایم پیش آورد.
بازخورد مردم بهخصوص خانمها نسبت به کتاب چگونه بود؟
بیشتر حالت تعجب بود که چطور چنین موضوعی بوده و تابهحال شنیده و دیده نشده است. مردم به این باور رسیدند که ما هنوز هم یکهزارم آنچه که باید برای تبیین مقاومتها و ازخودگذشتگیهای دفاع مقدس انجام بدهیم را انجام ندادهایم و اینکه دفاع مقدس ناگفتهها و ظرفیتهای زیادی دارد که هنوز به یکهزارم آن پرداخته نشده است.
این گروه زنان در حال حاضر چه اثرگذاری در جامعه دارند؟
این خانمها همچنان جلسات قرآنی که آن زمان داشتهاند را ادامه دادهاند و در محلهها و مساجد، راهپیماییها و برنامههای فرهنگی هنری در سطح شهر برگزار میکنند. همچنین در بحث بحرانها و کمکهایی مثل سیل، زلزله و کرونا و کمکهای مؤمنانه حضور دارند. این خانمها حتی برای افتتاح هشتمین جشنواره عمار جمع شدند و برای بازدیدکنندگان با هزینه خودشان آش پختند بهطوریکه به آنها لقب عمارهای دیروز پشتیبانهای امروز دادند.
سخن پایانی شما در رابطه با کتاب چیست؟
آقای عظیمینژاد برای بچههایی که به مؤسسات فرهنگی و هنری دسترسی نداشتند بهشدت تلاش کرد. با آوردن استاد یا فرستادن اعضا به سایر شهرها مثل تهران تلاش میکرد همچنین برای ارتباط با گروه آقای وحید جلیلی و گروه دفتر مطالعات تلاشهای زیادی کرده و باعث رشد ما شدند تا کتابهایی مثل «نعمت جان» و «حوض خون» پدید آید و به بیان ناگفتهها بپردازند که در این حوزه آقای مرتضی قاضی و همسرشان سیده سمیه حسینی که مشاور کار من بودند تلاشهای فراوانی داشتند چون من قبل از این کار سابقه نویسندگی نداشتم و نوشتههایم در حد بروشور، گاهنامه، هفتهنامه و زندگینامه شهدا یا گفتوگو با مادر شهدا بود ولی آنها بیادعا برای ما مثل یک پدر دلسوز وقت گذاشتند که همچنان هم ادامه دارد تا ما نیز در استانهای همجوار مثل ایلام هم بچههایی که مثل ما هستند را پیدا کنیم و بعد از آموزش اولیه با آنها همراه شویم تا به یک گروه برسند. مثلاً در حال حاضر در شهر ایذه نیز گروهی تشکیل شده که ما تجربههای خود در حوزه ادبیات پایداری و مؤسسات فرهنگی هنری را در اختیار آنها قرار میدهیم تا در نبود حمایتها در ابتدای کار کم نیاورند و ادامه دهند تا کارشناس شوند.
شناسه خبر 54631