شناسه خبر:60741
1401/7/10 10:02:37

سپهرغرب، گروه تیک: یک روزنامه‌نگار و استاد ارتباطات معتقد است شکل تعریف رابطه نظام سیاسی با نظام رسانه‌ای در کشور نیاز به اصلاح دارد تا سازوکار اقتصادی رسانه‌ها، ضوابط حرفه‌ای و رابطه آن‌ها با مخاطب اصلاح شود.

بازسازی ساختار فرهنگ و رسانه کشور، امروز ضرورتی است که از سوی عالی‌ترین مقام سیاسی و فرهنگی کشور یعنی رهبر معظم انقلاب مطرح شده و ضرورت و فوریت آن هم مورد توجه عموم نهادهای تصمیم‌ساز فرهنگی و سیاسی کشور قرار گرفته است.
اما به نظر می‌رسد علی‌رغم ضرورت و فوریت و اهمیت این تحول رسانه‌ای فقدان طرح و حتی چشم‌اندازی کارآمد برای این بازسازی ساختاری، حرکت نهادهای سیاست‌گذار را کند کرده باشد. موضوعی که اجتناب ناپذیر به نظر می‌رسد اما باید به سرعت از طریق رسانه‌های عمومی در میان نخبگان دانشگاهی و کنشگران فرهنگی و رسانه‌ای به بحث گذاشته شود تا خروجی آن به سرعت عملیاتی شود.
در همین راستا، گفت‌وگو با اساتید دانشگاه در حوزه فرهنگ و ارتباطات و رسانه را در اولویت قرار داده است که شماره‌های دیگر آن در مطالب قبلی منتشر شد. در این شماره به سراغ سعید ارکان‌زاده دکترای فرهنگ و ارتباطات، نویسنده کتاب خاطرات محمد بلوری و روزنامه‌نگار، رفتیم تا مفاهیم و عوامل مطروحه در پژوهش‌های او را طرح کرده و به بحث بگذاریم. در ادامه مشروح این گفت‌وگو را می‌خوانید.
  در پژوهش‌هایتان برای توضیح ضعف رسانه‌ها در کشور از مفهوم «ازجادررفتگی» استفاده کرده‌اید. این مفهوم را توضیح دهید.
مفهوم «ازجادررفتگی» را در پژوهش‌هایم برای وضعیتی که نظام رسانه در ایران دارد، استفاده کرده‌ام و این اصطلاح معادل «Dislocation» است که در علوم سیاسی و پزشکی و برخی علوم دیگر کاربرد دارد. مفهومی که می‌شود برای نظام رسانه‌ای ایران به کار برد همین «ازجادررفتگی» خصوصاً بعد از این که رسانه‌های نوین به ایران وارد و بین مردم شایع شدند.
ما یک دسته رسانه‌های رسمی در ایران داشته‌ایم مثل همین رادیو و تلویزیون و خبرگزاری‌ها و مطبوعات که به دلایلی این رسانه‌ها، وظیفه اصلی و ذاتی خودشان را نمی‌توانند به طور کامل انجام دهند. بنابراین مخاطبان وقتی می‌بینند که این رسانه‌ها قادر نیستند نیازهایشان را برآورده کنند به سراغ رسانه‌های جایگزین می‌روند.
اما این رسانه‌های نوین جایگزین مثل شبکه‌های اجتماعی و پیامرسان‌ها هم نمی‌توانند آن چه را که مردم می‌خواهند به صورت حرفه‌ای برایشان برآورده کنند. در واقع ما یک سری رسانه رسمی داریم که از جای خودشان در رفته‌اند و یک سری رسانه‌های دیگر که می‌خواهند جانشین آن‌ها شوند اما نتوانسته‌اند و نمی‌توانند.
بر این اساس ما وضعیتی را داریم که رسانه‌های رسمی و اصلی ما ناکارآمدند و رسانه‌های جایگزین هم قادر نیستند به درستی وظیفه آن‌ها را انجام دهند و در نتیجه نظام رسانه‌ای ما دچار وضعیت ازجادررفتگی شده درست مثل مفصلی که از جای خودش در رفته باشد. مثل دستی که در رفته و دیگر قادر نیست چیزی را بردارد یا کاری انجام دهد.
 عوامل این از جا دررفتگی چه چیزهایی هستند؟
در واقع باید بگوییم عواملی که اجازه نمی‌دهند رسانه‌های ما کارشان را درست انجام دهند، چه چیزهایی هستند. بخش مهمی از این وضعیت به آزادی رسانه برمی‌گردد. ما به طور سنتی روزنامه‌نگاری داشته‌ایم. در قرن چهاردهم رسانه‌های ما آرام آرام ریشه گرفتند. مطبوعات از دهه 1330 به این سو و تلویزیون هم از دهه 1340 به این طرف، شمایل حرفه‌ای خود را پیدا کردند و می‌توانستند از جهت اقتصادی هم خودشان را اداره کنند.
اما بعد در دهه 50 با وضعیتی مواجه شدیم که رسانه‌های ما به کلی متحول شدند. کیهان و اطلاعات، دولتی شدند و رادیو و تلویزیون هم سازوکارشان از اساس تغییر کرد. بعد به مرور همین اتفاق برای کتاب، مجلات و سینما هم می‌افتد. درواقع نظام رسانه‌ای ما از دهه 60 به این طرف فلسفه‌ای پیدا کرد که به نظر می‌رسد با ذات رسانه چندان انطباق ندارد.
  از چه لحاظ؟
ایده رسانه به طور کلی نور انداختن بر نقاط تاریک و دیدبانی بر قدرت، چه قدرت سیاسی و چه قدرت اقتصادی و گفتن کاستی‌هاست اما به نظر می‌رسد وضعیت رسانه دیگر در کشور بر حول این مسئله نمی‌گردد. یعنی فلسفه رسانه‌ای که بعد از انقلاب شکل گرفته، ایده‌اش این است که رسانه با نظام سیاسی همراه باشد. درواقع نظام سیاسی اصلاً دوست ندارد که نظام رسانه‌ای بر آن نظارتی اعمال کند و احیاناً خلأهایش را گزارش دهد.
در این وضعیت نظام سیاسی، نظام رسانه‌ای را بازوی تبلیغاتی خودش می‌داند. به این ترتیب، رسانه‌ها تا حدی می‌توانند پیش بروند. شاید به نظر برسد تلویزیون الان به بن‌بست رسیده و رقبای قدرتمندی هم دارد که باید برای آن‌ها فکری کند اما از ظواهر امر پیداست که برای آن‌ها هم فکری ندارد.
اگر به همین ترتیب پیش برویم احتمالاً در ماجرای اینترنت هم به همان بن‌بست خواهیم رسید. همه این مجموعه نظام رسانه‌ای ما منشأگرفته از همان دیدگاه رسانه‌ای نظام سیاسی است که تصور می‌کندرسانه‌ها باید حد و حدود خاصی را مراعات کنند. اصطلاحات خاصی مثل «انتقاد سازنده» یا گزاره‌هایی چون «رسانه‌ها در زمین دشمن بازی نکنند» و امثالهم انعکاسی است از همان ایده‌ای که نظام سیاسی برای رسانه‌ها دارد.
این ایده، عملاً رسانه‌ها نمی‌توانند وظیفه ذاتی خودشان را انجام دهند و الان این بن‌بست در رسانه‌های رسمی به روشنی مشهود است. نه مطبوعات و خبرگزاری‌ها کارآمد هستند و نه رادیو و تلویزیون به آن شکل که باید کارآمد هستند.
ممکن است شما بگویید تلویزیون با برخی رسانه‌های رسمی ما اوضاع‌شان بد نیست و تا حدی دارند کارشان را پیش می‌برند ولی آن چه مخاطب می‌خواهد، به سختی در این‌ها یافت می‌شود.
ما عملاً و رسماً مخاطب را از دایره نظام رسانه‌ای‌مان حذف کرده‌ایم. یعنی فکر می‌کنیم یک «نظام سیاسی» داریم یک «نظام رسانه‌ای» و این دو را فقط یک «پاره‌خط» به هم وصل می‌کند در حالی که این یک «مثلث» است و رأس سوم آن هم «مخاطب» و «افکار عمومی» قرار دارد. اما فعلاً آن چه که مخاطب از رسانه‌ها انتظار دارد، آن‌ها نمی‌توانند برآورده‌اش کنند.
نتیجه این خلأ، آن است که مخاطب می‌رود سراغ رسانه‌های جایگزین اما این رسانه‌ها درواقع شبکه‌های اجتماعی هستند و همان طور که ما قبلاً کدخدا در یک روستا، یک شبکه از افراد مرتبط داشت که بر اساس آن‌ها روستا را می‌گرداند یا شبیه شبکه محلات که افراد در آن، به صورت رو در رو با هم ارتباط می‌گرفتند، الان یک شبکه اجتماعی داریم که مبتنی بر اینترنت است.
اما این شبکه‌ها هیچ وقت کارکرد رسانه‌های حرفه‌ای را نداشته‌اند و نمی‌توانند داشته باشند. چرا که آن‌ها بر اساس تصمیم‌گیری‌های حرفه‌ای که اهم آن‌ها، دروازبانی اخبار و پررنگ کردن هر رویداد به نسبت دیگری است، کار می‌کنند اما در رسانه‌های جایگزین چنین اتفاقی نمی‌افتد.
بنابراین وظیفه اصلی رسانه یعنی نور تاباندن بر کنج‌های تاریک و افشا کردن فسادها و امثالهم ممکن است در شبکه‌های اجتماعی اتفاق بیفتد اما کامل نیست، پیگیری نمی‌شود و احتمالاً وجود جعلیات و خطا در آن‌ها زیاد است.
  اگر قرار باشد یک فهرست از عوامل مؤثر بر شکل‌گیری این کژکارکردی ارائه دهید که اولویت‌ها هم در آن مشخص باشد، آن فهرست چیست و فکر می‌کنید کدام یک از این فاکتورها مستقل و کدام تابع و وابسته است؟
در وهله اول، نظام سیاسی با قانون‌گذاری و وضع و تنظیم مقررات این طور است که برای تک‌تک رسانه‌ها برنامه‌هایی داشته که محدودشان کند. به نظر می‌رسد در مجموع به نهاد روزنامه‌نگاری اجازه نداده‌ایم قدرت بگیرد. اگر ما نهاد روزنامه‌نگاری قدرتمندی می‌داشتیم قاعدتاً باید تشکل‌ها و اصناف خودش را داشته باشد و اقتصادش را بگرداند و به تبع این‌ها، خودش مانع از آن شود که محدودیت‌ها بر او تحمیل شود.
بنابراین ما یک نهاد روزنامه‌نگاری ضعیف‌نگه‌داشته‌شده‌ای داریم که فکر می‌کنم مهم‌ترین عامل آن، نهاد سیاسی بوده و به هر دلیل این نظام سیاسی نخواسته که رسانه قوی باشد.
بعد از آن به واسطه همین ضعیف نگه داشته شدن رسانه‌ها، خود رسانه‌ها هم نتوانسته‌اند که خودشان را قوی کنند؛ چه از لحاظ حرفه‌ای، چه از لحاظ اقتصادی، چه از لحاظ تربیت انسان‌های اثرگذار رسانه‌ای.
این‌ها دو عامل درهم‌پیچیده هستند. از طرفی نظام سیاسی دوست ندارد، نظام رسانه‌ای قوی باشد و از طرف دیگر نظام رسانه‌ای ضعیف توان آن را ندارد که خودش را تقویت کند و به جایگاه اصلی خود دست یابد.
این دو عامل اصلی بیرونی و درونی وضعیت فعلی ازجادررفتگی رسانه را شکل داده است.
 سایر عوامل را در حاشیه این دو عامل چقدر اثرگذار می‌دانید؟
در کنار این‌ها عوامل دیگری هم ممکن است وجود داشته باشد. مثلاً این روزها می‌گویند که فضای مجازی، رسانه‌های ما را تضعیف کرده‌اند. در صورتی که کشورهای دیگر هم با مسئله فضای مجازی روبه‌رو بوده‌اند اما به این شکل از آن متأثر نشده‌اند.
یک روزنامه، در گذشته می‌توانست نهایتاً دو یا سه چاپ در طول 24 ساعت داشته باشد اما الان هر فرد می‌تواند هر یک ربع، یک بار مطلبی در توئیتر یا تلگرام منتشر کند. پس این، یک نقطه قوت محسوب می‌شود. اما اگر شما قادر نباشید وظیفه اصلی خودتان را درست انجام دهید، این زیرساخت اینترنتی چون که رقبای شما را قدرتمند کرده، تبدیل به نقطه ضعف شما می‌شود.
بنابراین اینترنت رسانه‌های رسمی ما را تضعیف نکرده بلکه رسانه‌های ما ضعیف بوده‌اند و بعد اینترنت باعث شده یک سری رسانه‌های رقیب غیررسمی به وجود بیایند و شما احساس ضعف بیشتری کنید و نتیجه این شود که احساس کنید، علت اصلی رسانه‌های نوین یا اینترنت بوده است.
ما باید وضعیت آزادی رسانه‌ای استاندارد داشته باشیم و رسانه‌هامان حرفه‌ای‌گری خود را در حد لازم را داشته باشند و تا جایی پیش برویم و بعد تازه آن زمان است که گرفتار مسائل واقعی فضای مجازی می‌شویم همان طور که مثلاً روزنامه‌های اول جهان، گرفتار آن هستند.
الان روزنامه‌هایی مثل گاردین یا نیویورک‌تایمز با فضای مجازی مشکل دارند و همزمان مطبوعات خصوصی ما هم با آن مسئله دارند اما این دو مشکل از دو جنس متفاوت است.
 پس شما ضعف رسانه‌ها را محصول اراده قدرت برای تضعیف آن‌ها می‌دانید اما وقتی به سراغ تاریخچه شکل‌گیری رسانه‌ها حتی پیش از انقلاب می‌رویم، می‌بینیم که سازوکار اقتصادی رسانه‌ها، در عرض یا حتی بالاتر از قدرت سیاسی در تضعیف آن‌ها نقش داشته است. درواقع شاید اصلاً رسانه، به علت ضعف اقتصادی، خود را نیازمند به اتصال به نهاد قدرت سیاسی می‌دیده و بعد هم به طور طبیعی شکل رابطه تغییر کرده است. از طرف دیگر، به مرور ضعف حرفه‌ای هم در کنار ضعف اقتصادی، بردار رسانه را به سمت نهاد سیاسی تقویت کرده است. نظر شما چیست؟ مبتنی بر این تحلیل اگر سازوکار اقتصادی رسانه تصحیح شود، می‌تواند به استقلال از نظام سیاسی هم دست یابد و جایگاه حرفه‌ای‌اش را پیدا کند؟
این درست است که رسانه‌های ما ضعف اقتصادی دارند و تا حدودی هم مشکلات حرفه‌ای‌گری رسانه‌های ما هم ناشی از همان ضعف اقتصادی است. ممکن است بگوییم روزنامه‌های ما در این فضا می‌توانند ویدئو تولید کنند و در فضای مجازی فعال باشند اما تولید ویدئو و تجهیزات لازم برای تولیدات چندرسانه‌ای، بسیار هزینه‌بر است و روزنامه‌ها چنین سرمایه‌هایی ندارند که این کارها را بکنند.
بنابراین برخی ضعف‌های حرفه‌ای به خاطر مشکلات اقتصادی هست اما آن مشکلات اقتصادی معلول چیست؟ می‌توانیم بگوییم چون روزنامه‌ها، ضعف اقتصادی داشته‌اند، وابسته به نهاد سیاسی شده‌اند و نظام سیاسی به واسطه قدرتی که در تخصیص منابع مالی عمومی داشته، به رسانه‌ها، منابعی اختصاص داده و آن‌ها را به خود وابسته کرده است.
اما اگر یک پله قبل‌تر بیاییم متوجه می‌شویم که رسانه‌ها در نقطه آغاز، مشکل رسانه‌ای نداشته‌اند حتی در برخی مقاطع این طور بوده که اگر می‌توانست به صورت حرفه‌ای و درست کارشان را پیش ببرند، اقتصاد خوبی هم می‌توانستند داشته باشند. شاید این ماجرا شبیه داستان مرغ و تخم مرغ باشد که نمی‌توانیم بگوییم کدام یکی ریشه آن دیگری است.
فرض کنید برگردیم به بهار 58؛ در آن زمان مطبوعات، تیراژ خوب و مخاطبان زیادی داشتند و اقتصادشان وضع بدی نداشت. آن اقتصاد می‌توانست همچنان جریان داشته باشد اما تصمیم‌گیری‌های نظام سیاسی بوده که آن اقتصاد را تضعیف کرده است. بنابراین این دو عامل به هم وابسته هستند. شاید باید این طور دید که نظام سیاسی هم چندان بدش نمی‌آمد که رسانه‌ها به او، وابستگی اقتصادی داشته باشند چون از این طریق می‌تواند کنترل‌شان کند. همین الان هم بودجه‌ها و یارانه‌ها می‌تواند ابزار چنین کنترلی باشد.
در هر صورت هیچ نظام سیاسی دنبال این نیست که رسانه‌ها، یک نظام اقتصادی مستقلی را به راحتی کسب کنند. اصلاً با منطق هم جور درنمی‌آید. یک قدرت سیاسی همواره می‌خواهد تمام قدرت را در انحصار خودش نگه دارد، چرا باید رسانه‌ها را در آن شریک کند که می‌داند برایش گرفتاری درست خواهند کرد؟ ممکن است قدرت سیاسی این طور وانمود کند که من می‌خواهم رسانه‌های مستقلی وجود داشته باشد اما در عمل نشانه‌های این موضع نیست.
 پس نظر شما این است که اصلاح وضعیت باید از اراده حاکمیت آغاز شود و با استقلال اقتصادی رسانه‌ها، این استقلال کسب نمی‌شود؟
من فکر می‌کنم اگر قرار باشد اتفاقی بیفتد، با اراده مردم شکل می‌گیرد. اراده مردم یعنی مخاطب به این ترتیب است که وقتی می‌بیند رسانه‌های جریان اصلی نمی‌توانند نیازهایش را برآورده کنند می‌رود سراغ رسانه‌هایی که بتوانند این کار را بکنند. در وضعیت فعلی هم رفته است سراغ پیامرسان‌ها، شبکه‌ها اجتماعی و کلاً اینترنت.
اما راه حل نظام سیاسی همیشه این بوده که تا جای ممکن با ابزارهای مختلف اقتصادی و قانونی، رسانه‌ها را تحت کنترل بگیرد. بعد از طرح صیانت نشان داد که می‌خواهد حتی فضای رسانه‌های جایگزین را هم محدود کند.
 حالا فرض کنیم اراده دولت واقعاً بر این باشد که نقش‌آفرینی را به رسانه‌های اصلی بازگرداند و آنان را در کنار خودش برای تعامل با افکار عمومی، مؤثر ببیند. در این صورت، اصلاح را باید از کدام نقطه آغاز کند؟ از استقلال اقتصادی رسانه‌ها یا تصحیح شکل رابطه‌اش با رسانه یا راه دیگر؟
من فکر می‌کنم این با منطق سیاسی جور در نمی‌آید که یک قدرت سیاسی که کنترلی را در اختیار دارد، آن را واگذار کند. اما اگر فرض کنیم یک نظام سیاسی بخواهد این کنترل را به رسانه‌ها واگذار کند، باید بگوید که من می‌خواهم سخت‌گیری بر رسانه‌ها را کاهش دهم و نهادهای نظارتی هم سخت‌گیری را هم کمتر کنند. اما این قاعدتاً امکان‌پذیر نیست. اما در هر صورت فرایند اصلاح از افکار عمومی آغاز می‌شود. افکار عمومی باید به نظام سیاسی فشار وارد کند تا رسانه‌های به عنوان بازتاب‌دهنده نیازهای آن‌ها به جایگاه خودشان برگردند.
بعد از آن که نهادهای نظارتی سخت‌گیری‌ها را کم کردند، می‌رسیم به سازوکار داخلی رسانه‌ها. چرا که بنا به حرکتی که در سال‌های اخیر در رسانه‌ها شک گرفته، یک سری مکانیزم‌های خودکنترلی در رسانه‌ها به وجود آمده که این مکانیزم‌ها به طور طبیعی خروجی برای رسانه بسازند که کمترین دردسر را متوجه‌شان کند.
وقتی که نهادهای نظارتی تدریجاً نظارت‌ها را منطقی کنند، آرام آرام آن مکانیزم‌های خودکنترلی هم تضعیف می‌شوند. شاید امروز یکی از مشکلات اصلی ما، خودسانسوری رسانه‌های رسمی باشد. یعنی آن‌ها اصلاً چیزی تولید نمی‌کنند که بالقوه بتواند برایشان مشکلی ایجاد کند.
  ظهور رسانه‌های نوین را علتی فرع بر سایر علل در تضعیف رسانه‌های رسمی دانستید. آیا در فرایند اصلاح هم باید آن‌ها را در درجه بعدی قرار داد؟ چون ممکن است که عاملی را در فرایند ایجاد مشکل، عامل اصلی ندانیم اما بعد تبدیل به مانع اول برای اصلاح شود
رسانه‌های جایگزین هم می‌توانند تشدیدکننده این وضعیت ازجادررفتگی باشند و هم ممکن است تسهیل‌کننده‌اش باشند. بستگی دارد که رسانه‌های جریان اصلی چطور از آن‌ها استفاده کنند. اگر رسانه‌های اصلی بتوانند نیاز مخاطب را برآورده کنند و مخاطب این را متوجه بشود که آن‌ها دارند نیازهایش را می‌فهمند و پاسخش را می‌دهند، رسانه‌های نوین به جایگاه خودشان برمی‌گردند و کمک‌کننده رسانه‌های اصلی خواهند شد. مخاطب مثل یک آدم تشنه است وقتی در چاهی آب پیدا نکند می‌رود سراغ چاه دیگری که در آن آب پیدا کند. ما نمی‌توانیم بگویی مردم به رسانه‌های رسمی توجه نمی‌کنند پس برویم رابطه‌شان با رسانه‌های جایگزین را کم کنیم تا به ما توجه کنند! این اتفاق نخواهد افتاد همان طور که درباره تلویزیون با ماهواره نیفتاد. ما مدام با ماهواره‌ها برخورد کردیم اما این برخورد منجر به گرایش بیشتر مردم به تلویزیون نشد. در واقع نیاز مخاطب از قدرت، قدرتمندتر است و ما نمی‌توانیم با ایجاد محدودیت، کاری کنیم که مخاطب به چیزی گرایش پیدا کند که به آن نیاز ندارد.
  اگر بخواهیم به رسانه‌های جایگزین نقش بدهیم و آن را هم بازی دهیم و در کنار هم به سمت هدف حرکت کنیم، مسیر آن چیست؟ پدیده شهروندخبرنگار را جدی بگیریم و به آن جهت بدهیم و با رسانه‌های رسمی، به سمت حرفه‌ای کردن آن‌ها پیش برویم، می‌تواند برگ برنده ما برای خروج از وضعیت ازجادررفتگی باشد؟
باید بدانیم که «شهروندخبرنگار» مفهومی بود متعلق به یک دهه پیش و الان این مفهوم تغییر کرده چون اوایل که شبکه‌های اجتماعی آمدند می‌توانستیم فکر کنیم شهروندان واقعی در آن‌ها حضور دارند. اما اکانت‌های ناامن و جعلی به قدری در شبکه‌های اجتماعی زیاد شده‌اند که خیلی صحت‌سنجی حرف‌های موجود در فضای شبکه‌های اجتماعی را سخت کرده است. از طرف دیگر شاهدیم محدودیت زیادی هم برای همین شهروندخبرنگاران شناخته‌شده وجود دارد. بنابراین خود آن‌ها هم محدودیت‌هایی دارند که اجازه نمی‌دهد رویشان برای اصلاح وضع رسانه حساب کرد.
مسئله اصلی همان است. رسانه‌های جریان اصلی ببینند نیاز مردم چیست و به آن پاسخ دهند. این هم که نیاز مردم چیست، اصلاً چیز پیچیده‌ای نیست. می‌شود دوروبر را نگاه کرد و حتی بدون مراجعه به اینترنت و شبکه‌های اجتماعی، توجه کرد که مردم دنبال چه چیزی هستند. بهبود وضع اقتصادی، بهبود وضعیت زنان و چنین چیزهای اصلاً پیچیده نیستند که نیاز باشد دنبال آن بگردیم.
در واقع روشن است که باید روی چه چیزی کار کرد. مسئله پیدا کردن نیازها نیست مسئله این است که روی این چیزها نمی‌شود کار کرد. یا آن زاویه‌دیدهایی که با آن‌ها به این موضوعات نگریسته‌ایم زاویه‌دیدهایی نبوده که جامعه با آن‌ها ارتباط برقرار کرده باشد.
اگر رسانه‌ها از مردم فاصله نگیرند، خواهند دید که مردم به آن‌ها رو می‌آورند و اتفاقاً رسانه‌های نوین هم در این نزدیکی کمک‌کار خواهند بود. اما به دلایل زمینه‌ای این نزدیکی سخت اتفاق می‌افتد که هم ریشه‌های تاریخی دارد و هم نظام سیاسی، زاویه‌دید درستی به آن ندارد و هم مکانیزم‌های خودکنترلی داخل رسانه‌ها آن را تشدید می‌کند. همه این‌ها یک کلاف درهم‌پیچیده ساخته‌اند که هم رسانه‌ها را منفعل کرده و هم مردم را دچار سوءهاضمه. از یک اکانت به اکانت دیگر از یک صفحه به صفحه دیگر برای این که یک نیاز ساده خبری را برطرف کنند.
  حتی اگر این اتفاق هم از همین امروز بیفتد، باز هم احتمالاً به آن مخاطبی که رسانه رسمی را ترک کرده دسترسی نخواهیم داشت که حرف‌مان را به گوش او برسانیم. آیا این بازگرداندن مرجعیت میسر است؟
کار رسانه، یک کار زمان‌بر است و جذب مخاطب هم از آن زمان‌برتر. صبر زیاد و سرمایه‌گذاری خیلی زیادی می‌خواهد. اما باید بپذیریم که یک سری مسائل در سطح نهاد رسانه مطرح نیست. حل کرد همه مسائل در سطح نظام رسانه‌ای اساساً تلقی غلطی از رسانه است. ما نهاد اقتصادی، نظام سیاسی و نظام اجتماعی را بالادست نظام رسانه‌ای داریم که نمی‌گذارد همه چیز داخل نظام رسانه‌ای حل شود. نظام رسانه‌ای در بهترین حالت باید تلاش کند که در بلندمدت مخاطبان خودش را بازگرداند اما نظام سیاسی حتی برای آن هم صبر ندارد. چون مسائلش باید زودهنگام‌تر از آن چیزی که برای رسانه نیاز است، حل شوند.
با خواهش و التماس هم نمی‌شود از نظام سیاسی، استقلال رسانه‌ای کسب کرد. شاید با فشار اجتماعی میسر باشد و تغییر و تحولی در سطح اجتماعی و فرهنگی اتفاق بیفتد که نظام سیاسی به این نتیجه برسد که دیگر با این مدل نمی‌تواند با افکار عمومی ارتباط برقرار کند و سازوکار تعاملش را به نحوی با رسانه تغییر دهد که سطحی از آزادی رسانه‌ای تحمل کند تا بتواند حرف خودش را به شکل مؤثر به گوش مردم برساند.

شناسه خبر 60741