سپهرغرب، گروه انتظار: موضوع ولایت، صرفنظر از اینکه انسان چه رویکردی (رحمانی یا شیطانی) به عالم داشته باشد، به مثابه جان و روح اعمال انسان و بنیاد همه آنچه که او در هر حوزه فرهنگی و تمدنی بنا میکند، شناخته میشود.
به واقع، همه اعمال و اقوال خُرد و کلان انسان در هر عصر و زمان به ولایت بازگشت میکند و شناخت آن به منزله شناخت بنیاد هر صورت فرهنگی و تمدنی است. ولایت، به معنی قرب و دوستی و وِلایت به معنی سیاست، خواجگی و سرپرستی است.
ولایت و قرب و دوستی ولی، هر که باشد، لاجرم به پذیرش وِلایت و خواجگی و زعامت آن ولی میانجامد. از اینرو، وَلایت، باطن وِلایت است و وِلایت، ظاهر آن.
غلبه وِلایت طاغوت، نتیجه وَلایتوزری و تقرب به طاغوت و غلبه وِلایت الله، نتیجه پذیرش وَلایت و تقرب به ولی الله است.
ولایت، جان مایه و روح هر حوزه فرهنگی و تمدنی برکشیده شده است؛ زیرا تنها این انسان است که امکان و اختیار عمل و تغییر و تصرف کلی در زمین و تأسیس بنای فرهنگی و تمدنی را مطابق خاستگاهی که اتخاذ میکند، دارد. او، به هر که و به هرچه میل کند و تقرب بورزد و وَلایت و محبتش را پذیرا شود، سرپرستی و فرماندهی او را هم میپذیرد.
بدین سبب است که میتوان گفت: هر حوزه فرهنگی و تمدنی، نمایانگر وَلایتورزی انسان به ولیای است که به حکم او را گردن نهاده و وِلایتش را پذیرا گشته است؛
به عبارت دیگر انسان و همه آنچه که در عرصه زمین و تاریخ برمیکشد، مظهر و محل ظهور وِلایتورزی اوست. شناسایی جمله حوزههای فرهنگی و تمدنی، در هر عصری، معطوف به شناسایی وَلیای است که انسان به آن تقرب جسته و وِلایت و خواجگیاش را گردن نهاده است.
در روایت زیبایی رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمودند: «بر حقانیت سه چیز، من سوگند یاد میکنم؛ تو و جانشیان بعدی تو، معرف خدایید که خداوند به جز از راه معرفت شما شناخته نمیشود و معرف بهشتیانید؛ زیرا به جز کسی که شما را بشناسد و شما او را بشناسید، کسی به بهشت نمیرود و معرف دوزخیانید؛ زیرا به جز کسی که شما را انکار کند و شمایش انکار کنید، کسی به آتش دوزخ نمیافتد.»
اولیاء الله به دلیل ولایت و تقرب به حق تعالی، مظهر و معرف حق تعالی هستند و پس از آنها، عبادالرحمان، به دلیل ولایت و تقرب به اولیاءالله، مَظهر و معرف اهل حق و لاجرم، با پذیرش ولایت اولیاءالله شایسته بهشت میشوند.
در مقابل، عباد الشیطان به دلیل ترک وَلایت و تقرب اولیاءالله، مَظهر و معرف اهل دوزخ و شایسته دوزخند. ماحصل قول و فعل هر گروه، لاجرم به دلیل نسبتی که با اولیاءالله یا اولیاءالشیطان یافته رنگ و بوی بهشت یا دوزخ یافته است.
پیش از آنکه آدمی، در پس پرده مرگ و در قیامت کبری بهشتی یا دوزخی شود، در عالم دنیا، خود در گستره وَلایتورزی و تقرب به حقیقت بهشت یا جهنم قول و فعل خود را مَظهر بهشت و دوزخ، در دو وجه جزیی و کلی (فرهنگی و تمدنی) میسازد.
سیر و سفر در جاده دعوت همه انبیا و اوصیای الهی و کتب آسمانی، دعوت به پذیرش وِلایت ولیالله و گردن نهادن به اوامر و نواهی ایشان است؛ اما در طول تاریخ، انسان، هماره وَلایت طاغوت و پذیرش سیاست و خواجگی طاغوت را بر وَلایت و وِلایت اولیای الهی ترجیح داده و خود را هر لحظه، به اسفل درکات دوزخی نزدیکتر ساخته است.
معرفت امام و ولایت پذیری، دشوارترین امر
حضرت امام صادق(ع) فرمودند: «گرفتاری مردم زیاد است، اگر آنها را دعوت کنیم، نمیپذیرند و اگر رها کنیم، جز به وسیله ما هدایت نمییابند.» انسان، مهاجری است که در جستوجو و شناسایی حجت و ولی حق، به راه میافتد تا از مسیر آن و گردن نهادن به ولایت و سیاست و خواجگی او در دنیا و آخرت، بهشت را تجربه کند.
امام علی(ع) میفرمایند: «معرفت و شناسایی ما، کاری بسیار صعب و مستعصب (دشوار) است که پذیرای آن نیست، جز مؤمنی که خداوند دلش را به ایمان آزموده باشد و نگهدارنده احادیث ما نیست، مگر سینهها و خردهایی که امانتپذیر و پابرجایند….»
در جستوجوی نقشه کلی الهی در خلقت هستی
این پرسش هماره با انسان بوده که، آیا نظام خلقت از ابتدا، مبتنی بر طرحی معین و با رویکرد به مقصدی معلوم بنا شده است؟ یا آنکه بدون طرحی کلی و هدفی غایی آغاز شده و پس از آن و تا به امروز، سیر رخدادها، حوادث و وقایع، سلسله حیات بر کره خاک را پیش برده است؟
آیا میتوان فرض نمود که از ابتدا، خلقت هستی براساس طرحی معین و رویکرد به مقصد معینی آغاز شده است؛ اما پس از گذار از مراحلی، دیگر این سیر حوادث و وقایع بوده که به همه چیز شکل داده، سمت و سوی آن را تعریف کرده و در نهایت، بودن در عرصه هستی را ترسیم نموده است؟
فرض سومی هم در کار میتوان وارد کرد: نظام خلقت بر مبنای طرحی معین و با رویکرد به مقصدی معلوم، بنا شده و همچنان نیز مرحله به مرحله و به قولی صحنه به صحنه و سکانس به سکانس پیش میرود.
فرض اول؛ یعنی فقدان هرگونه طرح، نقشه معلوم و مقصدی نهایی برای خلق هستی، نفیکننده ابتناء و استقرار هستی بر پایه علم و آگاهی خالق هستی است؛ در حالیکه طی همه قرون، از سوی علمای مسلمان و دانشمندان غیرمسلمان، تحقیقات بسیاری درباره این امر، یعنی پیوستگی غیرقابل تردید علم و حکمت خالق هستی در خلق، صورت گرفته و رسایل بسیاری در این باره منتشر شده است.
حکمت، پایه خلقت
«قرآن کریم» در گفتوگو از حکمت خلقت به صراحت، عبث و بیهودگی را نفی و میفرماید: «آیا گمان کردید که ما شما را عبث آفریدهایم و به سوی ما باز نمیگردید؟» چنانکه حضرات معصومان(ع) نیز خلقت هستی بر مبنای بیهودگی و فقدان طرحی معین را نفی میکنند.
در همین باره، امام حسن مجتبی(ع) میفرمایند: «خداوند شما را بیهوده و بدون غرض نیافریده و شما را آزاد و رها نکرده است، لحظات آخر عمر هریک، معین و ثابت است. نیازمندیها و روزی هرکس سهمیه بندی و تقسیم شده است تا آنکه موقعیت و منزلت شعور و درک اشخاص شناخته شود.»
فقدان علم و آگاهی ما از حکمت فعل و خلقت حضرت حق، دلیل بر فقدان حکمت و علم نزد خداوند و ابتناء و استقرار عالم هستی بر حکمت بر آن نیست؛ چنانکه در صبحگاه آفرینش، آنگاه که خداوند اراده خلق حضرت آدم(ع) نمود، در اعتراض یا سؤال ملائک مقرب که خطاب به خداوند گفتند:
«گفتند: آیا کسی را در آن قرار میدهی که فساد کند در زمین و خونریزی کند، در حالیکه ما تسبیحگو و حمد کننده توایم و تو را تقدیس میکنیم.»
خداوند متعال فرمود: «إِنِّی أَعْلَمُ ما لاتَعْلَمُون؛ من چیزی میدانم که شما از آن بیخبرید.»
دست خداوند بسته نیست
این برداشت، از دریافت یهودیانهای برمیخیزد که خداوند در «قرآن» بدان پاسخ داده است.
«یهود گفتند دست خدا بسته است، دستشان بسته باد و از رحمت خدا دور باشند برای این کلمه کفری که گفتند، بلکه دستهای خدا باز است. میدهد به هر نحوی که بخواهد ….»
از امام صادق(ع) روایت شده است که درباره این آیه «وَ قالَتِ الْیَهُودُ» فرمودند: یهود میگفتند خدا از کار خلقت فارغ شده و دیگر چیزی را زیاد و کم نمیکند. پس خداوند جل جلاله برای تکذیب سخن آنان فرمود: (غلت ایدیهم …) «دستهای خودشان بسته باد و به سبب سخنی که گفتند، لعنت بر آنان باد، بلکه دستهای خدا باز است و هرگونه میخواهد، میبخشد»
آیا نشنیدهای که خدای عزوجل میفرماید: «خداوند هرچه را بخواهد، محو یا اثبات میکند و امالکتاب (اصل کتاب، کتاب مادر یا لوح محفوظ) نزد اوست.» این روایت درباره وقوع بداء، (محو یا اثبات) آمده است.
ارسال پی در پی انبیا و انزال کتب آسمانی، بیان احکام و شرایع، فرو فرستادن عذاب بر اقوام عصیانگر، وعده و وعید پاداش و کیفر در قیامت کبری و حتی وقوع میلیونها واقعه که خارج از اراده انسانها و تدبیرگری آنها حادث میشود، جملگی حکایت از آن دارند که امور رها نشده و مطابق طرح معینی، سیر مراتب خودشان را طی میکنند و دست خدا هم بر همه امور گشوده است.
یدالله فوق ایدیهم
حکایت انسان، حکایت کسی است که از درون اتاقی در بسته و از روزنهای کوچک، به فضای فراخ بیرون مینگرد. چنین شخصی قادر به کشف ارتباط ناگزیر همه اجزاء و همه صحنه فراخ بیرونی نیست و هریک از وقایع و موجودات را بریده و بیارتباط با هم ملاحظه کرده و دربارهاش تحلیل میکند.
از وجهی دیگر، وقتی در آیات متعدد میفرماید: «… یدالله فوق ایدیهم؛ دست (قدرت) خداوند فوق همه دستهاست.» و «اوست که بر بندگانش قاهر و غالب است و اوست حکیم آگاه.» آیات، پرده از اقتدار و توانایی فوق تصور خالقی برمیدارد که دارای عظمت و شکوه بیانتها و مطلق است.
این قهر و غلبه، شامل کلیه امور کلی و جزیی میشود تا آنجا که فرمود: «کلیدها یا گنجینههای غیب و نهان نزد خداست و اوست که از همه آنچه در خشکی و دریاست، آگاهی دارد و میداند کدامین برگ از کدامین شاخه فرو میافتد و او میداند اگر دانهای بر زمین افشانده شود و در دل خاک نهان شود و هیچ خشک و تری نیست، الا آنکه در کتاب مبین خداوند ثبت است.» باید پرسید، کدامین دست برتر از دست خداوند، میتواند وارد شده و خلقت و هستی را از مسیر اولیه که خداوند مطابق حکمت، طراحی و تقدیر کرده است، خارج نماید؟ از زمان خلق اولیه هستی تا بعثت نبیاکرم(ص) و انزال «قرآن» که حاوی جمله نکات یاد شده و تأییدات مورد نیاز برای اثبات غلبه خداوند و تداوم این غلبه، برای هدایت امور در مسیر موردنظر است، چند هزار سال میگذرد؟ طی همه قرون و هزارهها، حتی برای لحظهای، سکان از «یدالله» که «فوق ایدیهم» است، خارج نشده و در همان مسیر مقدر، در حال پیشروی است.
هدایت ضروری خلقت حکیمانه
قدرت و اختیار وسیع دو طایفه مهم و مؤثر در میان موجودات، یعنی جن و انس، اگرچه باعث دخل و تصرفات بسیاری، خلاف خواست و حکمت خداوند، در زمین و در امور جزیی شده، اما این حد از تغییر و تصرف به هیچ وجه ناظر بر تغییر و تصرف در کل منظومه هستی و تغییر جهت کلی از مسیر مقدر شده توسط خالق حکیم نیست.
برآیند نهایی، به دلیل غالب بودن قدرت خداوند و منحصر نبودن توانایی و میدان عمل در دست جن و انس، به سوی اراده و مشیت آن خالق علیم و حکیم و تقدیر سیر میکند.
وقتی از صراط (به معنی راه) و هدایت سخن به میان میآید، الزاماً مبدأ و مقصدی هم در کار وارد میشود. نمیتوان از مبدأ و مقصد گفت، اما از راه و نقشه راهنما نگفت یا بر عکس. در تمامی قرآن از صراط، هدایت، مقصد، مبدأ و حتی نقشه و بلد راه، سخن به میان آمده است.
پرواضح است که مخلوق، به دلیل عدم اشراف و احاطه بر خالق قادر، به درک منظور خالق از خلقت و مقصد و ماوایی که در امر خلقت، لحاظ کرده و مسیری که از آن باید بگذرد، نخواهد بود. این امر محال است و به آن میماند که تصویری نقاشی شده قادر به درک انگیزه یا منظور نقاش خود باشد.
هدایت و حکمت خداوند
وقتی فرعون از حضرت موسی(ع) میپرسد: خدای شما کیست؟ حضرت میفرماید: «پروردگار ما کسی است که به هر موجودی، آنچه را که لازمه آفرینش او بود، عطا کرده و او را به مقصد ویژهای هدایت کرد.» در عبارت آسمانی ثُمَّ هَدی، وجود ملزومات هدایت، یعنی نقشه راه، بلد و عقل، مستتر و در تقدیر است.
تردیدی نباید کرد که این هدایت، مستمراً و در طول حیات مخلوقات جاری بوده و الزاماً، ملزوماتش نیز، یعنی قوه عاقله (در جن و انس)، بلد راه و نقشه مسیر نیز موجود و جاری است؛ زیرا، از محالات عقلی است و از حکمت و عدالت خداوندی نیز به دور است که طریق هدایت و ملزوماتش در دورهای برای عدهای از مردم مهیا باشد و در دورهای دیگر، این نعمت منقطع شود. به همان صورت که امر سؤال و جواب محتوم و عام قبر و قیامت برای کل انسانها و اجنه در تمامی مراحل خلقت، از روز نخست تا روز قیامت اتفاق میافتد، شرط عقل و پسند اهل حکمت است که برای همگان امکان هدایت موجود باشد وگرنه نمیتوان کسی را بازخواست کرد و درباره امری از او پرسید که برایش هیچ مجال و امکانی برای تشخیص و انتخاب وجود نداشته باشد.
هدایت هر موجودی، مناسب خلقت، وسعت وجودی و استعداد اوست؛ چنانکه هدایت نباتات و حیوانات به واسطه هدایت الهامی و فطری صورت میگیرد و درباره انسان، علاوه بر آن هدایت فطری، هدایت تکوینی و تشریعی نیز مقرر شده است. این هدایت به دلیل وجود اختیار، حرکت اختیاری و مأموریت مقدر شده برای انسان و جن، به آنها ارزانی داشته شده است؛ چنانکه فرموده است: «و قرار دادیم برای آنان، امامانی که هدایت میکنند به امر ما.»
رهنما و بلد در طی طریق
این مطلب مورد پذیرش عقل است که مخلوق نابلد، برای سیر در مسیری که خالق آن را ترسیم کرده و او را به سوی مقصد غایی میخواند، الزاماً، به بلدی و راهنمایی نیازمند است که او را دستگیری و هدایت کند و در همان حال، آن رهنما، تمامی حکمت آن خالق را بداند و مشرف بر مسیر بوده و مقصد غایی را به خوبی بشناسد.
از مطالعه آیات معلوم میشود که این گمارده یا بلد خداوند که جامه هدایتگری بر تن کرده، ناگزیر باید حائز شرایط زیر باشد:
1. صاحب مقام عصمت باشد از سهو و نسیان و خطا تا خلق تابع و پیرو را در جاده ضلالت یا باتلاق شبهات گرفتار نیاورد.
2. صاحب مقام صبر باشد. در «سوره سجده» درباره صبر امام هدایتگر آمده است:
«و چون شکیبایی کردند و به آیات ما یقین داشتند، آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت میکردند.»
3. صاحب مقام یقین باشد؛ چنانکه در آیه یادشده، آمد. یقین، درجه بلندی از کشف باطن و حقایق جهان است و نوعی آگاهی یقینی از اعمال و آنچه در دلهای مردم میگذرد.
4. صاحب اذن هدایتگری باشد. ائمه(ع)، وظیفه هدایت جامعه به سوی اهداف و مقاصد الهی را دارند. این وظیفه الزاماً باید از سوی خالق هستی و آگاه به مسیر و مقصد، به آنان اعطا شده باشد؛
5. صاحب مقام واسطگی فیض الهی باشد. امام بر حق، واسطه فیض الهی در امور مختلف برای مردم است. در غیر این صورت، بشر پی به گوهر مقصود نمیبرد؛ بلکه در اولین گام به مغاک ضلالت نیز درمیغلتد.
از مجموع مطالب، برداشت میشود که فرض یله و رها شدن زنجیره «خلقت و هدایت» و سپرده شدن امور به دست تندباد حوادث و هواجس محال عقلی است و این واقعه، مغایر با شأن خالق حکیم و در جهت مخالف با حکمت حضرت خداوندی در طراحی خلقت هستی و هدایت و حراست آفریدههایش از آن است.
ولایت، هدف مشترک انبیا و رسل در طول قرون
شاید این سؤال در وقت تأمل درباره هستی متبادر به ذهن شود که: چه اصراری است که ما قائل به مقصدی و مطلوبی، غیر از همان امر عمومی هدایت، به معنی خلاصی از ضلالت باشیم؟
آیا هریک از انبیا و رسل، در گستره وسیع یکصد و بیست و چهار هزار نفر، مستقل از هم و در عرض هم، مجموع هزاران هزار جریان مذهبی را برای هدایت اقوام و ملل تأسیس کردهاند یا آنکه، مجموعه جریانات الهی در طول هم، رشتهای واحد، اما طولانیای را باعث شده و تا به آخرین رسول، یعنی حضرت ختمی مرتبت(ص) پیش رفتهاند؟
به زبان دیگر؛ آیا اینان، حلقههایی منفک و منفرد بودند که مستقل از هم عمل کردند و جملگی تنها در مفهوم کلی و عمومی کسب هدایت مشترک بودند یا آنکه زنجیرهای بلندند که از ابتدا تا انتها، مسیر اکمالی را طی کردهاند؟ و هریک بهرغم داشتن مطلوبی مخصوص خود، مرتبهای از مطلوب بزرگ و نهایی را به نمایش گذاردند؟
ادیان توحیدی، در امتداد رشتهای بلند و در طول هم از حضرت آدم(ع) تا حضرت خاتم(ص)، مستقر شدهاند و هریک از ادیان، در مقایسه با پیش از خود، از حیث مفاهیم و مندرجات کتب و احکام، رتبه والاتری را حائز بودهاند.
عوامل متعددی، همچون تحول حوزههای فرهنگی و تمدنی اقوام، پیچیده شدن معاملات و مناسبات در گذر ایام و سرانجام، انحراف اقوام و تحریف ادیان موجب بوده تا انبیای جدید و کتب دیگری از سوی خداوند حکیم نازل شود تا مجال هدایت اقوام و امم و پاسخگویی به نیازها و پرسشها فراهم آید. به جز اینها، پیچیده و چندوجهی شدن دسیسهها و توطئههای ابلیس و جنودش، علیه ادیان و انسان نیز ضرورتاً باعث تجهیز انبیا به مجموعهای از آموزهها و تعالیم بازدارنده و مصونیتبخش بوده است تا آنکه سرانجام، دین کامل جهانی حضرت خاتمالانبیاء(ص) ارائه شد؛
چنانکه قرآن کریم خطاب به رسول خدا(ص) میفرماید: «امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان آیین شما برگزیدم.»
قرآن و طی مراتب کمالی
حضرت علیبن موسیالرضا(ع)، در پاسخ به درخواست مأمون و مطالبه او از حضرت برای بیان کلیاتی از احکام اسلامی، نامهای نگاشته و ضمن بیان چارچوب نظام اعتقادی اسلام میفرمایند: «… این کتاب قرآن دربردارنده همه کتب آسمانی است و آن از آغاز تا انجامش حق و درست است …» حضرت امیرالمؤمنین(ع)، در نهج البلاغه، متذکر این معنا میشوند که با بعثت رسول مکرم(ص) و نزول «قرآن»، بشارت الهی، در مسیر سلسله انبیا در بیان احکام و انذار، به سرمنزل نهایی خود راه یافت.
این فرض، بیشباهت به نظریه طی مراتب کمالی از صفر تا صد نیست. اما این مسیر نه در صورت حیات مادی و سیر در عالم ظاهر، بلکه ناظر به سیر اکمالی در سیرت و حقیقت حیات و به عبارتی، همان هدایت است.
قرب بیشتر، ولایت بیشتر
هدف از هدایت در مکتب انبیا، قرب نسبت به پروردگار، کسب صفات کمالی و متصف شدن به صفت الهی بوده و منظور انبیا برکشیدن مردم به مراتب عالی از طریق عمل به شریعت و متخلق شدن به اخلاق الهی است.
حال، اگر رابطه میان حق و خلق را از بالا به پایین، یعنی از حق به خلق در نظر آوریم، قرب تمام حاصل است؛ چنانکه فرمود: «من از رگ گردن به شما نزدیکترم.» حق تعالی به احاطه وجودیاش، بر همه چیز علم داشته و بر همه امور جزیی و کلی احاطه دارد؛ چنانکه فرمود:
«هرجا باشید، او همراه شماست.» یا آنکه فرمود: «به هر سو رو کنید، وجه الله آنجاست.»
حق بر غیر خود (ماسوی الله) مشرف و بر جملگی آفریدهها احاطه دارد و هیچ چیز از او دور و از دیدش پنهان نیست؛ اما آنچه در اینجا مورد توجه است، رابطه حق و خلق از پایین به بالا است؛ یعنی رابطه انسان با حق تعالی و میزان قرب و بُعد او نسبت به پروردگارش مورد توجه است.
بنابراین، اگر انسان خود را به حق نزدیک کند، به هر میزان که این قرب و نزدیکی تحقق یافته باشد، به همان میزان او از ولایت برخوردار شده است و خداوند متولی امور او میشود.
ولا و وِلا
ولاء، وَلایت، ولی، مولی، اولی و امثال اینها، همه از ماده ولی اشتقاق یافتهاند. معنی اصلی این کلمه، چنانکه راغب اصفهانی در «مفردات قرآن» آورده است، به معنی قرار گرفتن چیزی در کنار چیز دیگرست؛ به نحوی که فاصلهای در کار نباشد، یعنی اگر دو چیز آنچنان به هم متصل باشند که هیچ چیز دیگر در میان آنها نباشد، ماده ولی استعمال میشود.
به همین ترتیب، این کلمه درباره قرب و نزدیکی به کار رفته است، اعم از قرب مکانی یا قرب معنوی و به همین مناسبت، در مورد دوستی، یاری، تصدی امر، تسلط و معانی دیگر از این قبیل، استعمال شده است؛ زیرا در همه اینها، نوعی اتصال و بشارت وجود دارد.
عبد صالح خداوند، با طی مراتب و مؤدب شدن به ادب حق، به خداوند تقرب میجوید و بدین ترتیب؛ خود را در قلعه امن الهی وارد میسازد؛ چنانکه حضرت علیبن موسیالرضا(ع) «توحید» را به مثابه قلعهای معرفی میکنند که واردشونده به آن، از عذاب مصون میماند: «کلمه لااله الاالله کلمهای است اگر کسی داخل آن قلعه شود، از عذاب من در امان میماند.» از همین طریق، اولیا، مقربان و ساکنان این قلعه، از هرگونه ترس و ناراحتی در امان میمانند و حزنی و خوفی برای آنان نیست. «همانا برای اولیای خداوند، خوف و اندوهی نیست.» در این صورت؛ برعهده انسان است که خود را به ولایت و قرب برساند. ورود به جغرافیای ولایت اولیای الهی، ورود به حصن حصین و امین از عذاب است.
راه مجذوبان سالک
در بینش توحیدی و اندیشه عرفانی، تحقق قرب به حق، یک هدف است و همه تلاشهای انبیا، مصروف ایجاد زمینه تقرب الیالله از طریق ترک ماسوی الله است. در این مسیر، دو راه وجود دارد؛
مجذوبان سالک و سالکان مجذوب
راه مجذوبان سالک؛ ین راه به شکل جذبه و عنایت الهی و بدون هیچگونه زحمتی محقق میشود که از آن، به «تدنی (نزدیک شدن)» تعبیر مینمایند. در این قسم از تقرب، بحثی از طی مراتب و منازل مطرح نمیباشد. چنین شخصی، بدون هیچ تلاشی بر اسماء و صفات الهی و حقایق و اسرار نظام عالم دسترسی پیدا نموده و مشمول عنایت حضرت حق گشته و اسم شریف «الولی» را در خود پیاده مینماید.
اینان همان مجذوبان سالکند که با چشم و گوش باز، به سیر در عوالم میپردازند و به تعبیری دیگر، وصول به حق، ابتدای سیر ایشان است و لذا به سفر دوم که همان سفر با حق در حق باشد، میپردازند. انبیای عظام و ائمه معصومان(ع) به این مقام از تقرب دست یافتهاند؛ بنابراین ایشان از اول، عارف به حقایق میباشند.
یکی از ثمرات قرب به حق، علم است و به نحو خاص، این علم برای اولیای خاص (مجذوبان سالک) حاضر و مهیا است. اینکه میبینیم انبیا و اولیای خاص الهی، علم و آگاهیشان متوقف بر گذار از فرآیند طبیعی و طی مراتب تحصیلی متعارف، همچون سایرین نیست؛ یعنی آنها به جذبهای، به حق نایل میشوند و حق نیز اسرار خویش را به شکل دفعی و یکباره به آنها اعطا میکند.
سیر محبوبی و سیر محبی
تعبیری عرفا درباره مسیرهای قرب دارند، تقسیم دوگانه سیر است به سیر محبوبی و سیر محبی. سیر محبوبی، همان راه مجذوبان سالک است. در این نوع سیر، جذبه مطرح است، بنابراین حصول آن به شکل عبادت و سیر و سلوک نخواهد بود؛ بلکه سرشاخه اصلی آن را باید در حب ازلی، قبل از خلقت جستوجو کرد و چون حب یاد شده قبل از دنیا و در خلقت نوری و روحی قبل از حضور و خلق کالبد جسمانی در زمین است؛
بنابراین ولایت مسافران فوق، به شکل هبهای و اعطایی خواهد بود. چنین ولایتی نه کسبی و نه متوقف به چیزی است؛ بلکه ولایتی ازلی، ذاتی، موهبی و الهی است که حق تعالی به بندگان شایسته خود اضافه مینماید؛ مثل مقامی که برای حضرت خاتم الانبیا(ص) حاصل است. «من ولی خدا بودم در آن وقتی که آدم(ع) بین آب و خاک بود.»
در عین حال، نباید فراموش کرد که اهتمام ائمه و انبیا: به مسئله سلوک، به مراتب بیشتر از سایرین خواهد بود؛ زیرا طلب درونی آنها اقتضا میکند که همواره در سیر باشند …
راه سالک مجذوب
در بینش توحیدی و اندیشه عرفانی، تحقق قرب به حق، یک هدف است و همه تلاشهای انبیا، مصروف ایجاد زمینه تقرب الیالله از طریق ترک ماسوی الله است. در این مسیر، دو راه وجود دارد؛ در این مرحله برخلاف راه سابق، دیگر سالک با جذبه دفعی به قرب حق بار پیدا نمیکند؛ بلکه باید با تلاش و کوشش فراوان و عبور از کتلهای صعب العبور، مسیرهای پیش رو را برای خود هموار سازد.
در حقیقت، سالک با استعانت الهی، با ریاضت و مجاهده، نزدیکی به حق را به دست میآورد. عرفا از این طریق، به ترقی یاد میکنند و تعبیر دیگر آن، سیر محبی است؛ چنانکه ولی در مقام محبی باشد، باید متصف به صفات الهی و متخلق به اخلاق الهی شود تا اسم الولی بر او صادق باشد.
سیر اکمالی اهل بیت (ع)
نکتهای که در مورد ائمه(ع) باید مورد توجه قرار گیرد، آن است که حضرات معصومان(ع) سیرشان با چشم و گوش باز انجام میشود. به دلیل آنکه ائمه(ع) مجذوب سالکند و به جذبهای، حقانی شدهاند، سیر بعدی ایشان نیز سیری توأم با شناخت و معرفت خواهد بود؛
بنابراین عبادت معصومان(ع) کاملترین عبادتهاست؛ زیرا عبادت فوق، به همراه معرفت تام، تحقق یافته است و هرچه علم و معرفت افزونتر باشد، تحقق عبادت واقعی نیز میسرتر خواهد بود؛ ایشان حق را به عبادتی که در شأن حضرت حق است، میستایند.
به همین سبب است که میبینیم در کتاب «الحجه کافی» بیش از همه، به علم ائمه(ع) تکیه شده است تا جایی که در منابع روایی، از وجود مبارکشان به خزینههای علم خدا یاد شده است: خزان العلم یا حضرت رسول الله(ص) درباره امام علیبن ابیطالب(ع) فرمودند:
«اعطا فرمود خداوند تبارک و تعالی به من پنج چیز را و به علی نیز پنج چیز را عطا فرمود. به من عطا کرد جوامع کلمهها را به علی عطا فرمود همه علم را.»
بیتردید علم به حقیقت هستی، هرچه بیشتر باشد، عبودیت و بندگی زلالتری را به همراه خواهد داشت.
کدام راه، کدام سیر؟
راه مجذوبان سالک برای تحقق قرب الیالله و قیام عبد به حق و تجربه مراتبی عالی از ولایت، عمومیت ندارد و البته اگر بنا بود خداوند این امر را درباره جمیع انسانها محقق سازد، دیگر موضوع اختیار و ابتلای انسانها، اتمام حجت بر بندگان و آزمون صالح و طالح و حتی تشخیص عادل از ظالم، از حیثیت خود تهی میشد و جملگی انسانها بدون داشتن استحقاق و رجحان یکی بر دیگری، در عرض هم و بدون ابتلا و امتحان برکشیده میشدند و…. این عمل به دور از حکمت و عدالت خداوند و هدف اولیه خلقت است. در این وقت، موضوع کیفر و پاداش اعمال نیز لوث شده و جایگاه و معنی خود را از دست میداد؛
البته این سخن به معنی فراهم نبودن طریق و زمینهها برای سیر و ترقی محب نیست؛ چنانکه خداوند، با اعزام انبیا و انزال کتب و استعانت دائمی و بسط رحمانیت عام و شامل برای جملگی مردم، زمینههای طی طریق و تجربه مراتب برای قرب به حق را فراهم آورده است.
به عبارت دیگر، دیگران نیز به نحوی واجد این امکان شدهاند تا به مدد همه امکان و زمینهها و البته تحت اشراف و ولایت انبیا و اوصیا، از درکات ظلمت خارج شده و مراتب و درجات نورانیت را تجربه کنند.
بدین ترتیب، رسولان حق، به واسطه داشتن ولایت، امتها را به سوی حق سوق داده، بین آنها به عدالت رفتار کرده و با ارشاد و انذار، آنان را در طی طریق مساعدت کردند و البته، ملاک قبول و رد ولایت مردم، قرب و نزدیکی آنها به انبیا و اوصیا از طریق عمل به شرایع و متخلق شدن به اخلاق الهی بود.
یک قدم تا خدا
ولایت، اسم مصدر و در لغت، به معنی قرابت و نزدیکی است. معنای اصلی ولایت، قرار گرفتن چیزی در کنار چیز دیگر است؛ به گونهای که فاصلهای میان آنها نباشد. خداوند در حدیث شریف قدسی میفرماید: «بنده، قدم به قدم به من نزدیک میشود با نوافل، تا آنجا که مورد محبّت و عنایت من قرار میگیرد، به آن مرحله که رسید، گوش او میشوم که با آن میشنود و چشم او میشوم که با آن میبیند و منم دست او که دراز میشود.»
این سخن به معنی تمجید و تقدیس چشم و گوش و دست و سایر جوارح مؤمن مقرّب نیست، اعضا و جوارح مؤمن، به نسبت قربت به صفات کمالی و فنا در افعال و صفات انسانی، حائز تواناییهایی مافوق آنچه برای عموم انسانها در شرایط معمولی وضع شده، میگردد. به عبارت دیگر، حدّ و اندازة تصرّف اعضا ارتقا مییابد و مجال تصرّف مافوق تصوّر پیدا میکند. نزد اهل لغت، ولایت از ولی گرفته شده و به معنای قرب است و در اصطلاح به کسی که از موهبت قرب حق بهرهمند است، ولی گفته میشود.
نویسندة مفاتیح الغیب در معنی ولایت مینویسد: ولایت به مفهوم خاص آن، عبارت از مرتبه فنای در حقّ تعالی است؛زیرا کسی که به مقام فنای ذاتی، صفاتی و افعالی رسیده باشد و فانی فی الله و متعلّق به اسماء و صفات حقّ تعالی باشد، ولی الله خوانده میشود و ولایت، گاهی به عنوان یک موهبت الهی نصیب کسی میشود و گاهی در پی ریاضت و مجاهدتهای فراوان برای برخی سالکان راستین حاصل میگردد. چنانکه در حدیث شریف قدسی آمد، شرط ولایت، تطهیر جسم و جان (نفس) از صفات رذیله و پست نفسانی است.
شناسه خبر 62953