سپهرغرب؛ گروه خبر: نویسنده کتاب «سفرنامه الی…» میگوید وقتی صحبت از آزادی غزه میشود ساکنان آن چشمانشان برق میزند.
75سال از حمله اسرائیل به فلسطین میگذرد. 75 سالی که کمتر شب و روزی بوده که مردم فلسطین در آن رنگ خون را ندیده باشند و صدای انفجارهای مهیب و خالی شدن خشابها را نشنیده باشند. از همان سال، کشور لبنان نیز به بهانههای مختلف مورد حملههای زمینی و هوایی رژیم کودک کش اسرائیل قرار گرفت که جنگ 33 روزه لبنان در سال 2006 یکی از آنها بود. جنگی که اسرائیل با خفت و خواری تمام در آن شکست خورد و محور مقاومت لبنان (حزبالله) به رهبری سید حسن نصرالله توانست رژیم صهیونیستی را از خاک لبنان عقب براند. شهیدان حاج قاسم سلیمانی و عماد مغنیه دو ضلع دیگر این مثلث بودند.
در 27 دسامبر 2008 حمله رژیم صهیونیستی به غزه با هجوم 100 جنگنده آغاز شد. این جنگ 22 روز ادامه یافت و در این مدت بیش از 7 هزار فلسطینی به شهادت رسیدند و یا زخمی شدند.
اسرائیل در جنگ 8 روزه با غزه، مفتضح تر از دفعه قبل که در 21 نوامبر 2012 پایان یافت از فلسطینیان شکست خورد. این جنگ باعث ویرانیهای فراوانی شد و برخی از ساکنین غزه مجبور به مهاجرت به لبنان و کشورهای دیگر شدند. یکی از این خانوادهها، خانواده ابویاسر بود که موضوع اصلی دهمین و آخرین کتاب فائضه غفارحدادی با عنوان «سفرنامه الی…» قرار گرفته است؛ خانوادهای که بنا به دلایل مختلف به ویژه تحصیل فرزندان، هر یک در کشورهای مختلف حضور داشتند و سالی یک بار در تابستان، قرار ملاقاتی در یکی از کشورها برقرار میکردند. لبنان مقصد سالی بود که غفار حدادی را ترغیب کرد که فرصت مصاحبت و همنشینی با آنها را غنیمت بشمارد و بیش از پیش با این خانواده هشت نفره آشنا شود.
در این روزها و پس از جنایت رژیم صهیونیستی به بهانه چاپ کتاب «سفرنامه الی…» توسط انتشارات شهید کاظمی سراغ فائضه غفارحدادی نویسنده این کتاب رفتیم و با او به گفتوگو با گو پرداختیم. مشروح این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
* خانم غفار حدادی چه شد برای آشنایی با خانواده ابویاسر راهی لبنان شدید؟
معمولاً در کارهای پژوهشی، مقداری از اطلاعاتی که نویسنده جمعآوری میکند، مشاهدات اوست، نه شنیدهها. برای نگارش درباره آن خانواده به این نیاز داشتم که روابطشان را از نزدیک ببینم و حداقل چند روزی را با آنها میگذراندم. بهخاطر اینکه اکثر اعضای خانواده در کشورهای مختلف بودند و فقط سالی یکبار در تابستان دور هم جمع میشدند، تصمیم گرفتم در این فرصت آنها را از نزدیک ببینم.
* در حرفهای خانواده ابویاسر، چقدر امید بازگشت به غزه و آزادی قدس شریف وجود داشت؟ امیدوار بودند؟
پاسخ این سوال شما کلمه نیست. برق چشمان این خانواده است که وقتی داشتند درباره کشورشان و قدس صحبت میکردند و ما میگفتیم انشاءالله به خانه خودتان در غزه بیاییم، انشاءالله میگفتند. انشاءاللهی که میگفتند، همراه با شعف، شادی و محکم و برق چشمهایشان بود که به انسان احساس شادی و امید تزریق میکرد. آدم میتوانست نزدیک بودن آن اتفاق و ماجرا را حس کند.
* با مردم لبنان و سوریه هم مصاحبه داشتید؟ به رژیم صهیونیستی و مقاومت چه طور نگاه میکردند؟
نه، خیلی با مردم لبنان و سوریه همکلام نشدم. صرفاً با چند فروشنده صحبت کردم. برداشت من این بود که همانطور که در کشور خودمان آدمهای مختلف با عقاید مختلف داریم، آنها هم از این امر مستثنا نبودند. آدمهایی که موافق و مخالف مقاومت بودند. ولی نگاه همهشان نسبت به اسرائیل نگاه به یک دشمن و خیلی خصمانه بود.
* لبنان و سوریه چه تفاوتهایی با شنیدههای شما داشتند؟
خیلی فرق داشت. فکر میکردم یک کشور جنگزده باشند. ولی آبادانی و زیبایی مناطقش در حد معقول و خوب بود. بیروت از خیلی از شهرهای اروپایی زیباتر بود. از نظر جغرافیایی، در ذهنم چیزی شبیه شهرهای شمالی خودمان تصورش میکردم؛ درصورتیکه اینطوری نبود. از نظر فرهنگی و تمدنی نمیتوانم نظر خاصی بدهم؛ اما از لحاظ شیعه بودن، مردم آنجا شبیه چیزی بودند که فکر میکردم.
* هر سه سفرنامه شما روایتهایی کوتاه دارند درحالی که سفرنامه نویسها روایتهای خود را طولانی مینویسند. چرا این سبک را برای نوشتن انتخاب کردید؟
سفرنامه در دسته کتابهای سرگرمکننده قرار میگیرد. یک حالتی مثل زنگ تفریح. آنقدر جدی نیست که بخواهی درباره آن خیلی تأمل کنی. برای همین روایتها را کوتاه مینویسم تا خواندن آن برای مخاطب راحت باشد، تا وقتی مثلاً یک جایی از کتاب را اتفاقی باز کرد، این طور نباشد که از چیزی سر در نیاورد.
* در هر سه سفرنامه، مخاطب بحث امام حسین (ع) را مشاهده میکند. انتخاب این فصل مشترک در کتابها به چه دلیل است؟
امام حسین (ع) جزئی از زندگی ماست و قابل تفکیک از زندگیمان نیست، چه برسد به اینکه بخواهیم از سفرهایمان تفکیکش کنیم. در هیچکدام از سفرنامههایم عامدانه امام حسین (ع) را وارد روایت نکردم. چون واقعاً جزئی از زندگیام است. برای همین یک گوشه از آن مرتبط با امام میشود.
* خانم غفار حدادی شما نقش بانوان را در موفقیت جریان مقاومت چقدر پررنگ میدانید؟
اگر هر جای دنیا موفقیتی دیدید، آن موفقیت بهخاطر زنان آن منطقه است. امکان ندارد زنان با جریانی مخالف باشند و آن جریان پیش برود و موفق شود. درباره جریان مقاومت هم نقش اصلی را زنها داشتند. با پرورش شیرمردانی که میتوانند اینطور مقاومت کنند. با کاشتن روحیه استکبارستیزی، دشمن شناسی و بصیرت و شجاعتی که به فرزندانشان منتقل کردند. با آن نگاهی که مثل مادران شهدای ما داشتند و از فرزندانشان گذشتند تا جریان مقاومت راه خود را پیدا کند و کاری از پیش ببرد. در همه این موارد، زنان و مادران نقش مهمی داشتند.
* ملیتا و آن تونل؛ چطور جایی بود؟
ملیتا برای من جای خیلی خاصی بود. مکانی بود که حس و روح داشت. هر چه بگویم نمیتوانم آن حس را منتقل کنم. احساس میکنم آن خونی که از آن شهدای مظلوم و گمنام، شهدایی که سالهای زیادی را مخفیانه در آن تونل تاریک زندگی کردند و روی آفتاب را ندیدند،. خونی که از آن شهدا ریخته شده، آنجا را به مکان مقدسی تبدیل کرده. احساس میکردم شهدا آنجا حضور دارند. با اینکه اصلاً شبیه راهیان نور جنوب و غرب ما نبود؛ اما همان حسی که انسان از شلمچه و طلائیه و همان خاکها به دست میآورد، از درختان و سبزههای منطقه ملیتا به آدم میرسید.
* در جریان اتفاقات اخیر غزه با خانواده ابویاسر ارتباط داشتید؟ گفتند چه احساسی دارند؟
حال ما با حال خانواده ابویاسر درباره اخبار و چیزهایی که میشنویم و میبینیم، با چیزهایی که آنها میشنوند و میبینند، حتی اگر همتراز و مثل ما اخبار را بشنوند، قطعاً متفاوت است. یک خانواده از بستگانشان در روز اول به شهادت رسیدند. آنها بابت اینکه خیلی از بستگانشان در نوار غزه هستند و هر لحظه توسط رژیم غاصب اسرائیل در حال بمباران است نگران هستند.
خوشحالی آنها هم عمیقتر از ماست؛ چون آرزوی چندینسالهشان در حال تحقق است. علاوهبراین، افسوس میخورند که ای کاش در خط مقدم و در کنار مبارزان در حال پیشروی بودند. درک کردن انسانها کار دشواری است. با اینکه با این خانواده از اهالی غزه در ارتباط بودم، آنهم نه چندان زیاد، احساس متفاوتی نسبت به احساس اطرافیانم داشتم، قطعاً احساس این خانواده با احساس ما متفاوت است.
شناسه خبر 75170