اگر دقت کرده باشید آدم وقتی به خانه میرسد بیشتر متوجه تکرار، روزمرگی و ملال درون میشود.
چرا تکرار و روزمرگی در خانه بیشتر از هر جای دیگری به چشم میخورد؟
انگار در بیرون از خانه فرصت برای نقش بازی کردن زیاد است. انسانها در خارج از منزل بیشتر در قالب نقشها فرو میروند و مثلا مجبورند ادای آدمهای باحوصله، پرانرژی و مشتاق را دربیاورند اما به خانه که میرسند خستگیِ ایفای همه آن ادا و اطوارها باعث میشود که بار نقشها را به زمین بگذارند و در نتیجه مسائل و مشکلاتی که در زندگی دارند با وضوح بیشتری به چشم شان میآید.
در واقع فرد در بیرون از خانه هم همان آدم روزمره و افسرده است که مجبور بوده برای حفظ موقعیت خود در را بین کسانی که با آنها در ارتباط بوده حفظ کند ماسکی از یک چهره شاد یا پرانرژی را به صورت بزند. حالا همان فرد به خانه رسیده و ضرورتی نمی بیند که همان ماسک را دوباره بر صورتش بزند و تغییر چهره میدهد.
گاهی خود فرد هم از اینکه وقتی به خانه میرسد افسرده حال به نظر میآید، تعجب میکند، انگار که فشار زندگی روزمره و تکراری را در خانه بیشتر حس میکند. برخی از افراد به قدری ناآگاه هستند که تصور میکنند که خانه و آدم هایش تکراری شده اند یعنی همسر، همچنان همان همسر است و فرزند همان فرزند، بنابراین ملال را به خانه نسبت میدهند در حالی که اگر فرد آگاه باشد درمی یابد که در واقع خانه و آدم هایش نیستند که دچار ملال شده اند بلکه خانه فرصتی به فرد میدهد که فرد در آن آینه خود واقعی اش را تماشا کند.
ممکن است برخی افراد موضوع را به خستگی جسمانی ربط بدهند و گویند که مثلا فرد 10 ساعت در بیرون کار کرده و حالا خسته است. اما خستگی جسمانی با نیم یا یک ساعت استراحت میتواند حل و فصل شود پس چرا آدمهای بسیاری هستند که ساعات حضور در خانه آنها با هیچ استراحتی زلال نمی شود و جان دوباره نمی گیرد؟
خانه، مرا به من نشان میدهد
بهتر است از یک زاویه مثبت که البته زاویه واقع بینانه هم است به داستان نگاه کنیم. این یک فرصت خوبی است که ما رابطه مان با خانه را این طور نگاه کنیم که خانه مرا به من نشان میدهد. در واقع اگر من در خانه نقش بازی نمی کنم و خودم هستم پس خانه میتواند به مثابه یک آینه مرا به من نشان بدهد و به من بگوید که نقصهای من کجاست.
فرض کنید من در بیرون از خانه وقتی همکارم سخن میگوید یا وقتی نزد رئیسم رفتم چنان دقیق گوش میدهم که هیچ کلمه ای را از دست نمی دهم اما وقتی به خانه میرسم و همسرم با من سخن میگوی، و میبینم که اصلا توجهی به او ندارم یعنی اصلا گوش دادن من آن کیفیت بیرون از خانه را ندارد، از این جا معلوم میشود که کیفیت گوش دادن در من نه یک کیفیت درونی و نهادینه شده که یک کیفیت بازیگرانه است.
در واقع من به خاطر منافعی که فی المثل برای خود تعریف کرده ام، وقتی نزد رئیسم هستم گوش دادن فعالانه را بازی میکنم اما به محض این که از اتاق رییس بیرون میآیم و در خانه قرار میگیرم دیگر نیازی نمی بینم که باز به گوش دادن فعالانه ادامه دهم چون کل داستان یک نقش بازی بوده است؛ مثل بازیگری که در لوکیشن فیلمبرداری نقشی را بازی میکند؛ مثلا نقش یک پزشک را بازی میکند و متناسب با این نقش، لباس مخصوص پزشکان را هم میپوشد و اصطلاحات آنها را در قالب دیالوگ بر زبان میآورد اما وقتی فیلمبرداری تعطیل میشود و آن فرد در خانه حضور مییابد نه از آن لباس پزشک خبری است و نه از آن اصطلاحات چون فرد پذیرفته است که یک پزشک واقعی نیست بلکه نقش یک پزشک را در یک پروژه سینمایی یا تلویزیونی بازی میکند.
دوگانگیهای رفتاری من در خانه و بیرون خانه کجاست؟
بنابراین وقتی من در خانه حضور مییابم و میبینم که بسیاری از آن رفتارهای موجه من تغییر میکند در واقع نشان میدهد که آن رفتارها در من درونی نشده است. مثلا من نه به خاطر مراعات اخلاقی که به خاطر جریمه نشدن پشت خط عابر پیاده میایستم اما متوجه نیستم که منشا رفتار من نه در اخلاق که در جریمه نشدن است و به خاطر این که کنترل کنندههای بیرونی در بیرون از خانه زیاد هستند مثلا من میدانم که دوربینهای نظارتی، خیابانها و چهارراهها را نظارت میکنند یا در محل کار اگر دچار تخلف شوم دیده خواهم شد بنابراین در بیرون از خانه به فردی منظم و قانون مدار تبدیل میشوم.
حال خانه میتواند به من نشان دهد که منشا این نظم و قانون مداری، درونی است یا نظارت بیرونی؟ اگر من همچنان در خانه هم همان آدم باحوصله و خندان هستم، اگر در خانه هم همان آدم منظم هستم و مثلا به قول و قرارهایی که به همسرم یا فرزندم داده ام متعهد مانده ام، اگر من در خانه هم مسئولیت پذیری از خود نشان دادم، اگر در خانه هم همان طور غذا خوردم که در اداره میخورم، معلوم میشود که این رفتارها در من درونی شده است اما اگر دیدم که نه! من در خانه یک طور غذا میخورم و در اداره به گونه ای دیگر، در خانه عبوس و گرفته هستم اما در محل کار این طور نیست، در محل کار باانرژی هستم اما در خانه به یک آدم بی حوصله تبدیل میشوم، در این صورت است که منشأ رفتارهای من واقعی و درونی نیست و خود واقعی من همان شخصیتی است که در خانه از خود نشان میدهم نه آنچه که در خارج از خانه از خود به نمایش میگذارم.
حسن فرامرزی
انگار در بیرون از خانه فرصت برای نقش بازی کردن زیاد است. انسانها در خارج از منزل بیشتر در قالب نقشها فرو میروند و مثلا مجبورند ادای آدمهای باحوصله، پرانرژی و مشتاق را دربیاورند اما به خانه که میرسند خستگیِ ایفای همه آن ادا و اطوارها باعث میشود که بار نقشها را به زمین بگذارند و در نتیجه مسائل و مشکلاتی که در زندگی دارند با وضوح بیشتری به چشم شان میآید.
در واقع فرد در بیرون از خانه هم همان آدم روزمره و افسرده است که مجبور بوده برای حفظ موقعیت خود در را بین کسانی که با آنها در ارتباط بوده حفظ کند ماسکی از یک چهره شاد یا پرانرژی را به صورت بزند. حالا همان فرد به خانه رسیده و ضرورتی نمی بیند که همان ماسک را دوباره بر صورتش بزند و تغییر چهره میدهد.
گاهی خود فرد هم از اینکه وقتی به خانه میرسد افسرده حال به نظر میآید، تعجب میکند، انگار که فشار زندگی روزمره و تکراری را در خانه بیشتر حس میکند. برخی از افراد به قدری ناآگاه هستند که تصور میکنند که خانه و آدم هایش تکراری شده اند یعنی همسر، همچنان همان همسر است و فرزند همان فرزند، بنابراین ملال را به خانه نسبت میدهند در حالی که اگر فرد آگاه باشد درمی یابد که در واقع خانه و آدم هایش نیستند که دچار ملال شده اند بلکه خانه فرصتی به فرد میدهد که فرد در آن آینه خود واقعی اش را تماشا کند.
ممکن است برخی افراد موضوع را به خستگی جسمانی ربط بدهند و گویند که مثلا فرد 10 ساعت در بیرون کار کرده و حالا خسته است. اما خستگی جسمانی با نیم یا یک ساعت استراحت میتواند حل و فصل شود پس چرا آدمهای بسیاری هستند که ساعات حضور در خانه آنها با هیچ استراحتی زلال نمی شود و جان دوباره نمی گیرد؟
خانه، مرا به من نشان میدهد
بهتر است از یک زاویه مثبت که البته زاویه واقع بینانه هم است به داستان نگاه کنیم. این یک فرصت خوبی است که ما رابطه مان با خانه را این طور نگاه کنیم که خانه مرا به من نشان میدهد. در واقع اگر من در خانه نقش بازی نمی کنم و خودم هستم پس خانه میتواند به مثابه یک آینه مرا به من نشان بدهد و به من بگوید که نقصهای من کجاست.
فرض کنید من در بیرون از خانه وقتی همکارم سخن میگوید یا وقتی نزد رئیسم رفتم چنان دقیق گوش میدهم که هیچ کلمه ای را از دست نمی دهم اما وقتی به خانه میرسم و همسرم با من سخن میگوی، و میبینم که اصلا توجهی به او ندارم یعنی اصلا گوش دادن من آن کیفیت بیرون از خانه را ندارد، از این جا معلوم میشود که کیفیت گوش دادن در من نه یک کیفیت درونی و نهادینه شده که یک کیفیت بازیگرانه است.
در واقع من به خاطر منافعی که فی المثل برای خود تعریف کرده ام، وقتی نزد رئیسم هستم گوش دادن فعالانه را بازی میکنم اما به محض این که از اتاق رییس بیرون میآیم و در خانه قرار میگیرم دیگر نیازی نمی بینم که باز به گوش دادن فعالانه ادامه دهم چون کل داستان یک نقش بازی بوده است؛ مثل بازیگری که در لوکیشن فیلمبرداری نقشی را بازی میکند؛ مثلا نقش یک پزشک را بازی میکند و متناسب با این نقش، لباس مخصوص پزشکان را هم میپوشد و اصطلاحات آنها را در قالب دیالوگ بر زبان میآورد اما وقتی فیلمبرداری تعطیل میشود و آن فرد در خانه حضور مییابد نه از آن لباس پزشک خبری است و نه از آن اصطلاحات چون فرد پذیرفته است که یک پزشک واقعی نیست بلکه نقش یک پزشک را در یک پروژه سینمایی یا تلویزیونی بازی میکند.
دوگانگیهای رفتاری من در خانه و بیرون خانه کجاست؟
بنابراین وقتی من در خانه حضور مییابم و میبینم که بسیاری از آن رفتارهای موجه من تغییر میکند در واقع نشان میدهد که آن رفتارها در من درونی نشده است. مثلا من نه به خاطر مراعات اخلاقی که به خاطر جریمه نشدن پشت خط عابر پیاده میایستم اما متوجه نیستم که منشا رفتار من نه در اخلاق که در جریمه نشدن است و به خاطر این که کنترل کنندههای بیرونی در بیرون از خانه زیاد هستند مثلا من میدانم که دوربینهای نظارتی، خیابانها و چهارراهها را نظارت میکنند یا در محل کار اگر دچار تخلف شوم دیده خواهم شد بنابراین در بیرون از خانه به فردی منظم و قانون مدار تبدیل میشوم.
حال خانه میتواند به من نشان دهد که منشا این نظم و قانون مداری، درونی است یا نظارت بیرونی؟ اگر من همچنان در خانه هم همان آدم باحوصله و خندان هستم، اگر در خانه هم همان آدم منظم هستم و مثلا به قول و قرارهایی که به همسرم یا فرزندم داده ام متعهد مانده ام، اگر من در خانه هم مسئولیت پذیری از خود نشان دادم، اگر در خانه هم همان طور غذا خوردم که در اداره میخورم، معلوم میشود که این رفتارها در من درونی شده است اما اگر دیدم که نه! من در خانه یک طور غذا میخورم و در اداره به گونه ای دیگر، در خانه عبوس و گرفته هستم اما در محل کار این طور نیست، در محل کار باانرژی هستم اما در خانه به یک آدم بی حوصله تبدیل میشوم، در این صورت است که منشأ رفتارهای من واقعی و درونی نیست و خود واقعی من همان شخصیتی است که در خانه از خود نشان میدهم نه آنچه که در خارج از خانه از خود به نمایش میگذارم.
حسن فرامرزی
شناسه خبر 90082