ناصر فیض مطرح کرد:
برخی هنوز هم فکر میکنند مثنوی هفتادمن را مولانا سروده است!
سپهرغرب، گروه دُرهای دَری: ناصر فیض، شاعر و طنزپرداز در یک برنامه تلویزیونی گفت: برخی هنوز هم فکر میکنند مثنوی هفتادمن را مولانا سروده است!
ناصر فیض، شاعر و طنزپرداز در برنامه باغ رمضان با اجرای حجتالاسلام زائری گفت: «املت دستهدار» نخستین کتابم بود؛ بعد «نزدیک ته خیار»، «فیض بوک» و «فیضاله». حافیض نیز قرار بود نقیضهای بر دیوان حافظ باشد و برخی کارهایش را کردهام؛ اما تنبلی باعث شده که هنوز چاپ نشود، خیلیها فکر میکنند این کتاب چاپ شده است!
او درباره شعر «مثنوی هفتادمن» خود توضیح داد: برخی در فضای مجازی با یکدیگر بحث میکردند و ارجاع هم میدادند، من این شعر را نوشتهام و دقیقاً شوخی داستان معلوم بوده که کجاست. مولانا که نمیآید 70 شوخی کمیک بکند! برخی میگویند در مثنویها از شوخطبعی استفاده کرده است، مولانا چنین شعری را نمیتوانسته در دیوان کبیر بگذارد. در ذهن من آمد که میشود مثنویای ساخت که 70 تا من داشته باشد، در 12 بیت هفتاد من آوردهام و ممکن است که شاعر در این راه دچار زیادهگویی شود که سعی کردم این اتفاق نیفتد. تلاش کردم از منیت خودش بگوید و معلوم بوده که شوخی است. یک نفر برای خودم فرستاده که این را ببین، من تا به حال وجه تسمیهاش را نمیدانستم! میخواستم بگویم آقا شما شاعر هستید، این را نفرستید، بیشتر دامن میزنید.
این طنزپرداز در ادامه درباره داستانسازیهای عامیانه مردم توضیح داد: در قم یک محلی به اسم شغال خون مشهور است، برایش داستان ساختهاند که قدیم شغالها میآمدند و اینجا زوزه میکشیدند، اما وقتی به آن محل میروی، میبینی که نوشتهاند گذر شاهقلیخان یا شادقلیخان؛ ما دوست داریم اسامی را کوتاه کنیم که مردم هم بعدها برایش داستان میسازند. یا مثلاً یک تکیه خروس داریم، میگفتند خروسی بود که از مناره بالا میرفت و مردم را برای اذان بیدار میکرد، بعد که به آن محل میرفتی، میدیدی که رویش نوشتهاند تکیه خلوص.
او در این برنامه یکی از اشعارش را خواند:
از بس پریشان کردهای فکر و خیالم را
دیگر به خاطر هم ندارم ماه و سالم را
جز آنکه یادم هست… گفتی صافوصادق باش
یعنی که برگردان به من حس زلالم را
ما با جنون پیوند دادیم از همان آغاز
وقتی به نام عشق میکردم زوالم را
تو چشمهایت یعنی آن جادوی کفرآمیز
من شعرهایم یعنی سحر حلالم را
سهمم تویی از عاشقی یک روز خواهم چید
از شاخههای دور حسرت سیب کالم را
گاهی که میخواهی بگویی… دوستت دارم
تنها… بگو… شاید… نسوزان احتمالم را
در چشمهایت آن تعبیریست از آتش
تغییر کن فردای اندوه و ملالم را
میپرسم آیا عشق پایان است یا آغاز...
اما جوابی نیست هرگز این سؤالم را...
این شاعر طنزپرداز در ادامه یکی دیگر از اشعارش را نیز خواند:
نان به خون جگر درآوردن
از شعف بالوپر درآوردن
سالها توی مرغداریها
از تن مرغ پر درآوردن
با صدای کلفت یک سیدی
را به نام قمر درآوردن
مثل یک خر به گِل فرو رفتن
و ادای بشر درآوردن
سالها در کنار یک نجار
میخ از پشت در درآوردن
به شکم روی تخته خوابیدن
میخ کج را دمر درآوردن
مدتی هم کنار یک قناد
نخ و مو از شکر درآوردن
پیش یک نعلبند ناوارد
نعل از پای خر درآوردن
شهره بودن کنار یک جراح
به نخاع از کمر درآوردن
یا اگر از کمر نشد ناچار
از پس پشت سر درآوردن
با سبد آب تا حلب بُردن
پنبه از گوش کر درآوردن
به گدایی به روستا رفتن
چیزی از برزگر درآوردن
چون گدایان شهر سامرا
خرج از رهگذر درآوردن
بعد یک عمر جنگ و خونریزی
از نفر بر نفر درآوردن
تن سپردن به خفت و خواری
پول با دردسر درآوردن
نان خود با تحرّک موزون
از طریق کمر درآوردن
یا به محض عبور یک خودرو
از چراغ خطر درآوردن
هندوانه فروختن با شرط
هی ببُرّ و ببَر درآوردن
بیشتر هرچه را فرو بردن
هرچه را بیشتر درآوردن
با درآوردن پدر از خود
گاهی از خود پدر درآوردن
بعد یک هفته کار طاقتسوز
لقمهای مختصر درآوردن
و به رغم شکست در هر کار
هی ادای ظفر درآوردن
در ستاد حوادث ناجور
از ته دره خر درآوردن
و ادای حمایت از مردم
با حقوق بشر درآوردن
خیر گفتن به پرسش مردم
آخرالامر شر درآوردن
یا که در سیرکها صدا از خود
مثل یک جانور درآوردن
در میادین شهر با اسفند
چشم از بدنظر درآوردن
کندن چرم روکش اتوبوس
شد اگر، شافنر درآوردن
ماهی خشک در دهان بردن
بعد یک هفته تر درآوردن
به خدا بیشتر شرف دارد
به معاش از هنر درآوردن!
شناسه خبر 20776