سپهرغرب، گروه فرهنگی: سعید تشکری میگوید آنقدر تلاش شده تهرانی بخوانیم و بنویسیم که فکر میکنیم هر کلمهای خارج از واژگان تهرانی، نامأنوس است. پس نویسندگان بومگرا باید واژگان ازیادرفته را به ادبیات برگردانند.
سعید تشکری برای مخاطبان ادبیات دینی، انقلابی و اقلیمی نامی آشناست. او در حوزه نمایشنامهنویسی برای صحنه و رادیو، فیلمنامهنویسی و مقالهنویسی نیز نویسندهای کارآزموده محسوب میشود و سالهاست به نوشتن رمان و داستان مشغول است. بخشی از فعالیتهای تشکری در داستانهایی خلاصه میشود که درباره انقلاب اسلامی و مبارزات مردم شهر مشهد برای پیروزی انقلاب نوشته است.
ولادت، پاریسپاریس، بارِ باران، غریب قریب، مفتون و فیروزه، هرایی، هندوی شیدا، پاکان و الماس، آبیها، موقف، اوسنه گوهرشاد، سیمیا، آرتیست، سینما مایاک، سبز آبی، چهارفانوس، پریزاد عناوین رمانهایی هستند که تشکری از سال 89 تا 99 به چاپ رسانده است. جدیدترین رمان ایننویسنده «وِسْنی» نام دارد که اولینقسمت از سهگانهای است که بناست برای نوجوانان بنویسد. اینرمان چندی پیش توسط نشر ستارهها منتشر شد و به بهانه انتشار آن، با ایننویسنده به گفتگو نشستیم.
آقای تشکری اول از همه اسمِ کتاب بپرسم که احتمالا چون ناآشناست، برایِ مخاطب ایجادِ سؤال میکند، « وسنی » چه معنایی دارد؟
این پرسش یکه و غریب ماندنِ ادبیات عامه را در میان ما اثبات میکند. آنقدر غریب که وقتی کلمهای بومی را برایِ عنوان کتابمان انتخاب میکنیم؛ نیازمند هستیم آن را معنا کنیم. کلمه «وسنی» در خراسان و شیراز به مفهومِ کلمه رقیب، هَوو و کلماتِ از این دست را شامل میشود که بیشتر نیز سبقهای زنانه دارند. در کُلِّ ادبیات ایران این کلمه به شکلِ «وُسنی» به کار میرود اما در شکلِ مکتوبِ آن واو کسره میگیرد.
«وِسنی» در فرهنگِ لغتِ دهخدا نیز به معنایِ رقیب و هَوو، آورده شده است. حالا میرسیم به قسمتِ دوم سؤال شما، اینکه چرا این کلمه برایِ مخاطب ناآشناست.
به نظر میرسد آنقدر سعی کردهایم، تهرانی بخوانیم، بنویسیم و حرف بزنیم که فکر میکنیم هر کلمهای خارج از واژگان شهرِ عزیزِ تهران، نامأنوس است. در صورتیکه یکی از وظایفِ ادبیات گوشزد کردن خرده فرهنگها با برجستهکردنِ کلماتِ بومی است، خرده فرهنگی که در اقلیم خود فرهنگِ مادر است، و کلماتی بومی که توسطِ دوستان فرمگرای ما فراموش شدهاند و از عرصه ادبیات خارج.
اکنون نویسندگانِ بومگرای ما باید با یک ستیز عالمانه تمامیِ واژگان از یاد رفته را به ادبیات برگردانند. بله من ایننقد را به خودِ نویسندگان دارم، نویسندگان فرمگرای فاکنرنویسی که عمدتا چون علاقه خاصی به جریان روز دارند، تصمیم دارند ایننوع ادبیات را هم از مخارج و مخزن ادبیات ایرانی تخلیه کنند.
رمانِ وسنی را چه بنامیم؟ آن را رمان انقلاب بدانیم، یا رمان اقلیمِ شرق در نظرش بگیریم و یا گونهای دیگر از داستانِ امروزِ ایران؟
باید بگویم از بینِ اینسه گزینه، من آخری را انتخاب میکنم. بیشتر از همه تأکید دارم داستانِ امروز ایران است. چون در حقیقت اثری داستانی است. بیایید بحثمان را اینگونه ادامه بدهیم: هر بار که ما داستانی را در یک گوشه از این سرزمین منتشر میکنیم آن را با کلماتِ اینچنینی که اشاره خواهم کرد، به انزوا میبریم. کلمات و جملاتی نظیر: این اثر داستانی است درباره خوزستان یا اینکه داستانی درباره اصفهان نوشته شده است، یا ما با داستانی روبهرو هستیم که درباره مازندران نوشته شده است. و درست در همین اثنا هر داستانی که غیر از اینحوزهها باشد و به تهرانِ عزیز بازگردد، آن داستان را داستانِ ملی قلمداد میکنیم. باید دقت داشت داستانی که در حوزههایِ جغرافیایی و اقلیمی اتفاق میافتند، داستانهایِ ملی هستند نه اثری که چند خیابانِ معروف تهران را به نمایش میگذارد، خیابانهایی که بیشتر بافت توریستی دارند.
حقیقتش را بخواهید اصلا علاقه ندارم در اینموضع پافشاری کنم. چون تنها نظرِ بنده نیست بلکه به گواهِ تمامِ آثاری است که به سرعت منتشر میشود و نرم نرم ادبیاتی را نه ملی بلکه ترجمهای، در تهران شکل میدهد. زیرا هر اثر ادبی که آن سوی مرزها چاپ میشود، بلافاصله در مدت زمان دو هفته توسطِ مترجمانِ حاذقِ ما به شکلِ دیکشنری ترجمه میشود و نمونه همانها توسطِ نویسندگان زبردست ما نوشته و منتشر میشود. برای همین است که بر این موضوع زیاد اصرار ندارم، چون اثری را که در این نقاطِ جغرافیایی و بومی منتشر میشود، ملیتر میدانم تا آن اثری که به این صورت منتشر شود.
نویسنده در رمان کوشش میکند زاد و ولد را به بحث و جدل بگذارد. انسانی که در هر جا امکانِ زندگی دارد و میتواند معاصر باشد. این انسان معاصر کوشش میکند به مدد دینامیکهایِ اجتماعی و اقلیمی خود در هر سالی که هست رمان خلق کند. توجه داشته باشید آن سال محلِ اتفاق داستان است. محلِ اتفاق یک نقطۀ جدید از یک زادوولد انسانی.
در داستانِ این کتاب شخصیتی به نامِ سعید وجود دارد؛ آیا این شخصیت خودتان هستید؟ و آیا کتاب ماجرایِ واقعی گذشته شماست؟
بله! شخصیتِ سعیدِ رمان، خودِ من هستم و این بخش از تاریخ، دقیقا از زندگیِ خودِ من گرفته شده است. با شجاعت عرض میکنم تمامیِ این ماجراها بر خودِ من گذشته. اما بیاییم از دل این سوال به بحثِ جدی دیگری برسیم؛ انتشارات معزز ستارهها از من درخواستی داشتند مبنی بر اینکه زندگی شفاهی خودم را در اختیارشان قرار بدهم تا آن را تبدیل به کتابِ شفاهی کنند. باید بگویم، مصرانه با ادبیاتِ شفاهی مشکل دارم. معتقدم ادبیات دوربین، صدا و مصاحبهگر نیست. ادبیات سوژهها را به ابژه تبدیل میکند، و نامش را داستان میگذاریم. در اینتبدیل ادبیات شفاهی (سوژه) توسط فردی دستچین میشود و نویسنده در مقام تدوینگر با جهان بینی خاص خود آنها را با چینشی هنرمندانه کنارِ هم میگذارد و از دلِ یک گزارش شفاهی به فانتاستیک روح افزا میرسیم.
نویسنده در استفاده از اینمصالح خام (ادبیات شفاهی) موظف است برایِ تمام قهرمانهایش «یکی بود و یکی نبود» تصور کند تا خواننده را در لذت ادبیاتِ متن شریک کند. نویسنده باید مخاطب را در ساختار رمان قرار دهد، نه در بُرشی از طولِ زندگی. میخواهم بگویم ادبیات شفاهی تنها یک رافکات است. اما رمان محصول نبوغ.
و اما «وسنی» یک رمان است. رمانی که تقدیم به انتشارات ستارهها شد تا هم نسبت به آنها انجامِ وظیفه کرده باشم و هم بخشی از زندگیام را با شجاعت در اختیار مخاطبینم بگذارم. مصرانه احساس میکنم نویسندگان باید با مخاطبینِ خود بسیار صادق باشند و آنچه را که بر خودشان گذشته به صورتِ یک پرتره زیستی بنویسند. اینیک هدیه است و برای مخاطب حاشیه ای امن و آرام میسازد. زیرا نویسنده خود را در نهایت صداقت دیده و خوانده است. همیننقطه برای من اهمیت ویژهای داشت. و باعث شد تا در رمان «وسنی» با یک مستند داستانی رمانِ پرتره خودم را ارائه کنم.
مقطع زمانی کتاب مربوط به پیش از انقلاب است. میخواستید مشهد پیش از انقلاب و زندگی خودتان در آن برهه را نشان دهید یا نه مشهد در این داستان فقط یک اقلیم و مکان شکلگیری حوادث است؟
مقطع داستانی کتاب به پیش از انقلاب باز میگردد؛ با اقلیمی کاملا مستند. وقایع آن در سال پنجاه و شش و در مشهد اتفاق میافتد. وقتی رمان «مفتون و فیروزه» منتشر شد آنجا هم عرض کردم؛ اینرمان زندگی خصوصی ملت ایران است. الان هم در «وِسنی» داستان خصوصی قهرمانی به نامِ سعید است در سالِ پنجاه و شش. اکنون اینپرسش پیش میآید که ما چرا همیشه در موردِ داستانهایِ پیش از انقلاب و بعد از انقلاب گفتوگو میکنیم؟
معتقدم پیش از انقلاب، داستانهایی وجود دارند که اصلاً نوشته نشدهاند. روشن بگویم، از یک مقطعی به بعد همه ما داستانهایِ انقلاب را فراموش کردیم و به داستانهایی انتزاعی پناه بردیم که تردید در آنها موج میزند، تعهد اجتماعی وجود ندارد، کنشی اتفاق نمیافتد و بیشتر داستانهایِ آشپزخانهای هستند.
دقیقتر بگویم؛ به قولِ اورهان پاموک شما در هر اثرِ داستانی پا به موزه ادبیات میگذارید. هر رمان یک موزه ادبیات است و نویسنده مخاطب را وارد آن موزه میکند. این در حالی است که مخاطب یادش نمیرود در سال هزار چهارصد زندگی میکند و در رمانی قدم میزند که در سال هزار و سیصد و پنجاه و شش میگذرد. خواننده هنگام خارج شدن از موزه، قطعا با کولهباری از دانش و تجربه سالِ پنجاه و شش آنجا را ترک میکند. بدون اینکه او را از فضایی که در آن زندگی میکند، جدا کرده باشیم. ساده بگویم، ما نویسندگان قسمتی از تاریخِ گمشده ملتمان را به مخاطب هدیه میدهیم.
اگر ما بخشی از تاریخ انقلاب و جنگ را به همان شکلی که در آن حضور داشتیم و قهرمانش بودیم، با همه نشستنها و برخاستنها ارائه ندهیم، پس قرار است چه کسی آن را ارائه بدهد؟ اگر نویسنده اینحلقههای مفقوده را به عنوان یکتریبون جمعی، در ساحتِ ادبیات انجام ندهد که تمامِ روایتها مفقود میشوند. آنچیزی که در رمان «وسنی» برایِ من خیلی اهمیت داشت شجاعتی است که نویسندگان باید پیدا کنند و زندگی خودشان را با حقیقت کامل، با شجاعت کامل، به مخاطب هدیه بدهند و پرترهای از خودشان بسازند که به حقیقت خودشان نزدیک باشد.
شناسه خبر 41036