شناسه خبر:42548
1400/4/6 10:22:06

سپهرغرب، گروه فرهنگی: ‌مگسی بر پَر کاهی نشست که آن پَر کاه بر ادرار خری روان بود. مگس مغرورانه بر ادرار خر کشتی می‌راند و می‌گفت: من علم دریانوردی و کشتیرانی خوانده‌ام. در این کار بسیار تفکر کرده‌ام، ببینید این دریا و این کشتی را و مرا که چگونه کشتی می‌رانم

. او در ذهن کوچک خود بر سر دریا کشتی می‌راند آن ادرار، دریای بی‌ساحل به نظرش می‌آمد و آن برگ کاه کشتی بزرگ، زیرا آگاهی و بینش او اندک بود. جهان هرکس به اندازه ذهن و بینش اوست. آدم مغرور و کج‌اندیش مانند این مگس است و ذهنش به اندازه درک ادرار الاغ و برگ کاه.

آن مگس بر برگ کاه و بول خر همچو کشتیبان همی افراشت سر

گفت من دریا و کشتی خوانده‌ام مدتی در فکر آن می‌مانده‌ام

اینک این دریا و این کشتی و من مرد کشتیبان و اهل و رای‌زن

بر سر دریا همی راند او عمد می‌نمودش آن قدر بیرون ز حد

بود بی‌حد آن چمین نسبت بدو آن نظر که بیند آن را راست کو

عالمش چندان بود کش بینشست چشم چندین بحر همچندینشست

صاحب تأویل باطل چون مگس وهم او بول خر و تصویر خس

گر مگس تأویل بگذارد برای آن مگس را بخت گرداند همای

آن مگس نبود کش این عبرت بود روح او نه درخور صورت بود

 

شناسه خبر 42548