به یاد استاد احمد نیکطلب؛
یاور همدانی، شاعر الوندیهسرا و علیدوست
سپهرغرب، گروه دُرهای دَری - فاطمه فراقیان: زندهیاد استاد احمد نیکطلب متخلص به «یاور همدانی»، دوم اردیبهشتماه سال 1313 در محله چمن امامزاده یحیی همدان در خانوادهای اهل عرفان و ادب این جهان را برای نخستینبار دید؛ دوران کودکی، نوجوانی و تحصیلات ابتدایی، متوسطه و دانشگاهی را در همدان و تهران طی کرد و استخدام آموزشوپرورش شد.
نخستین شعر وی در نشریه هفتگی امید ایران در سال 1330 چاپ شد و سپس شعرهای یاور همدانی در بیشتر مجلات و نشریات قبل و بعد از انقلاب به چاپ رسید.
یاور همدانی ازجمله شاعرانی است که پس از انقلاب در بسیاری از همایشها و شبهای شعر سراسر کشور شرکت کرده و حضوری مؤثر داشته است.
وی با نهادهای فرهنگی زیادی ازجمله حوزه هنری، شورای شعر و ادب ستاد اقامه نماز و شورای شعر و ادب اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی استان تهران همکاری داشته و عضو شورای شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نیز بوده، همچنین مدتی دبیر انجمن ادبی حافظ بوده است.
اشعار محلی یاور همدانی ضمن پخش در برنامههای رادیو ایران، به زبانهای دیگر نیز ترجمه شده است؛ آنچه از آثار این شاعر خوشقریحه برمیآید، اظهار علاقه او به همدان و الوند است. قصیده الوندیه استاد «یاور همدانی» با عنوان «قبّه غِبرا» ازجمله قصیدههای معروف بوده؛ این قصیده سرشار از آرایههای بدیع ادبی است و از بیت اول تا آخر، بهصورت مرتب به تمام حروف فارسی التزام دارد. به این معنی که از بیت نخست تا بیت آخر مصرعها با همان ترتیب مرسوم حروف الفبای زبان فارسی آغاز میشوند. علاوهبر آن، مصرعهای دوم هم از همین ترتیب الفبایی پیروی میکنند، التزام به چنین قیدوبندهای تکنیکی در کنار حفظ مضمون، این شعر را در سطح عالی هنری قرار داده است. موضوع این قصیده، درد دل استاد همدانی با سلسلهجبال الوند بوده که به گفته خود وی، هزینههای زیادی را بابت این قصیده متحمل شده است.
مجموعه اشعار زندهیاد استاد احمد نیکطلب متخلص به «یاور همدانی»، عنوان نودوچهارمین کتاب پیشکسوتان ادبیات معاصر از سوی انتشارات انجمن قلم ایرانیان را به خود اختصاص داد و به چاپ رسید.
دیوان یاور همدانی با مقدمه شیوای شادروان استاد محمود شاهرخی به زیور طبع آراسته شده و شامل سرودههای این شاعر در سالهای (1333 تا 1397) و بالغبر 671 صفحه است.
مجموعه کامل شعرهای استاد یاور همدانی در موضوعات و مضمونهای عاطفی، اجتماعی، عرفانی، انسانی و غیره در قالبهای گوناگون غزل، قصیده، چهارپاره، مثنوی، ترکیببند، رباعی، دوبیتی و بومی (سرودهها به گویش شیرین همدانی) است.
این معلم شاعر 13 اسفندماه 1398 در تهران بدرود حیات دنیوی گفت و به آن جهان بازگشت و در قطعه هنرمندان بهشت زهرا (س) آرام گرفت.
در ادامه چند شعر یاور همدانی را جهت آشنایی خوانندگان با این شاعر دیار الوند، آوردهایم:
یا علی
ما سوا را تا فراسو یا علی
سوی تو دل میکند رو یا علی
دل نیارد جز به سویت رو اگر
بسته شد هر در ز هر سو یا علی
مطلعالانوار دلها روی توست
روی تو آن روی نیکو یا علی
گلشن جان با گل روی تو گشت
غیرت گلزار مینو یا علی
در خم چوگان زلفت بیقرار
گوییا دل گشته چون گو، یاعلی
عاشقان را بیش بخشایی به عشق
آبرو از تاب ابرو یا علی
عارفان را ذکر و فکر نام تو
بر دل و جان داده نیرو یا علی
خاکساران را خرابآباد کرد
مستی آن چشم جادو یا علی
دل هوای کوی کعبه گر کند
غیر کویت کعبهای کو، یا علی
از طریقت در حقیقت راز حق
در تو میجوید خداجو یا علی
با ولایت ایمن آید از بلا
رازی و رومی و هندو یا علی
مظهر کل عجایب جز تو نیست
هیچکس در خُلق و در خو یا علی
با تو در عالم به عشق و عقل کیست
تا زند پهلو به پهلو یا علی
ای در خیبرگشا، دست خدا
نازمت آن زور بازو یا علی
ای تو باب شهر علم مصطفی
حصن حق را برج و بارو یا علی
ای که در عهد تو آرام آرمید
در پناه شیر آهو یا علی
دارم از جانکاه رنج روزگار
شب همه شب سر به زانو یا علی
دیری از دردم، به ناله همچو نال
عمری از مویه، چنان مو یا علی
در هوای کوی جانان جان به لب
آمد از این برزن و کو یا علی
توتیای دیده اهل ولاست
خاک تو آن خاک خوشبو یا علی
رخصتی تا طایر جان پر کشد
سوی آن خوشتر ز مشکو یا علی
گر میسر وصل باشد در فراق
فارغم از هر هیاهو یا علی
هر که بر دامان وصلت دست یافت
دست ما و دامن او یا علی
شد به مدحت بحر طوفانزای طبع
در تلاطم، در تکاپو یا علی
تا که یاران را کند مولا مدد
یاور از صدق و صفا گو، یا علی
رفت پنجاهم مگر این پنج روز
آرم آب رفته در جو یا علی
دم غنیمت یک دو دم با همدمان
دم همه دم دمبدم هو یا علی
«قبّه غِبرا» (الوندیه)
آیینه هفت اختر این طارم نُه تو
آبشخور اروند و ارس، اترک و آمو
ای فر و فروغ تو، فروزنده آفاق
الوند فرهمند من ای کوی تو مشکو
با تیغ ستیغ تو همه سخته و ستوار
بنیان هر آن برزن و بنیاد هر آن کو
پست است به بالای بلند تو دماوند
پهلو نتوان با تو زد البرز به پهلو
تابیده به آفاق فروغ مهت از مهر
تابنده تر از اختر افلاک ز هر سو
ثابتقدم از قله تو قبه غبرا
ثبت از تو شکوه همه برج و همه بارو
جوبار تو جانبخشتر از زمزم و کوثر
جالیز تو پُرجلوهتر از گلشن مینو
چشمیست به حسرت نگران چشمه خورشید
چون چشمه چشم تو ندیدهست فراسو
حالی به هوای تو بگردم که به دردم
حاشا نتوان کرد که درمانی و دارو
خوش آنکه به پای تو نهم سر که سراپای
خرمتری از باغ بهشت خوش و نیکو
دشت تو پُر از لاله و گلگشت تو پُرگل
دامان تو پُر شِنگ و پُر از شبدر و شببو
ذرهصفتم مهر تو پرورد که عمری
ذوق است فرا راهم و شوق است فرارو
روشن اگرت شب همه چون چشم کبوتر
روز من اگر تیره چنان پَر پرستو
زی کوی تو دل روی نهد که دیریست
ز اندوه ستوه آمدهام رفته ز نیرو
ژرف آمده دریای غم غربتم آوخ
ژرفای وجودم به تلاطم به تکاپو
سر بر سر زانوی غم و درد دریغا
سر هیچ کس اینسان ننهاده سر زانو
شد عمر و نشد لب ز لبم وا به شکایت
شکوه چه اثر دارد از این گنبد وارو
صیقل نخورد آینهی دل مگر از درد
صافی نبود آنکه ندارد غم کس او
ضعف است و زبونی به حقیقت ره باطل
ضایع نکند عمر گران مردم حقجو
طاقم شده طاقت به نیاسوده ز غوغا
طبعم شده افسرده نه فارغ ز هیاهو
ظلم این قدر از چیست روا با چو من ای چرخ
ظلمتزدگان راست چه پروای تو جادو
عمریست مرا چون تو اگر سلسله در پای
عصیانزدهای کوه گرانسنگر و سکّو
قمری چو قناری فکند غلغله از ناژ
قول و غزل بلبل و صُلصُل چو ز ناژو
کو کو ز بر سرو و صنوبر کند آغاز
کوتهسخن آواز پُرآوازه کوکو
گل از گل رخسار طبیعت بشکوفد
گلگشت تو خوشرنگ شود دشت تو خوشبو
لب غنچه گشاید به چمن گل کند از باغ
لحن خوش مرغان سخنسنج و سخنگو
ماراست چنین جامه چهل منزلی عمر
ماناد که مانا سخن خواجه و خواجو
نزهتگه جان جلوه جانان و جهانی
نک گرد غم از چهره ایام فروشو
وصف تو چو دل میشنود میرود از دست
وقت است مرا دیده زند سوی تو سوسو
هر لحظه جدا جان ز تو همخانه غمهاست
همخانه غم هیچ به شادی نکند خو
یاران همدان خوش بوَد و دامن الوند
«یاور» چه خوشا یار اگر یکدل و یکرو
دامان الوند
شو سیای مَ صبح سفید میشه بشه؟
چراغ راه مَ ماه امید میشه بشه؟
به کام مرغ دلم زندگی نشد که نشد
به دام مرگ اُوَخ که چپید میشه بشه؟
اُجور که میشه پدیدار مهتُو شُوغم
دِ افتو صب شادی پدید میشه بشه؟
ا گیسای تو پریشانتر ئی طُری هر کی
بساط چیده مِ ورچید و چید میشه بشه؟
میچکه درد ا چشای مَ جای اشک به دل
فروغ عشق تو نور نوید میشه بشه؟
به روزگار مَ میفته اُ که چنینم خواس
اَ روزگاریی روز ناامید میشه بشه؟
به خانه دل مَ هی همیشه بود عزا
یه روزی یم به ئی غمخانه عید میشه بشه؟
میشه درآ اَ زیر برفا دامان الوند
پر اَ صفا زیر سایای بید میشه بشه؟
به داغ یار دمد لاله «یاور» اَ خاکت
پَ لالهزار مزار شهید میشه بشه!
آفتاب امید
آفتابیم و امیدیم هنوز
اختر صبح سپیدیم هنوز
عشق را با همه بیخویشتنی
زین جنونزار نویدیم هنوز
هرچه که وعدهی وصل تو به هجر
ما شنیدیم و ندیدیم هنوز
طایر گلشن قدسیم وعبث
دلخوش از وعد و وعیدیم هنوز
سرقدم ساخته در راه طلب
وین شگفتا نرسیدیم هنوز
صبر را جامه به تن چاک زدیم
قدمی ره نبریدیم هنوز
صبح شادی، شب غم را یاور
آفتابیم و امیدیم هنوز
دُرد دَرد
بیقرار عشق را آرام میخواهی مخواه
بیدل دشت جنون را رام میخواهی مخواه
درد درد است اینکه میبینی به جام ما دریغ
راحت رندان دردآشام میخواهی مخواه
روی آبادی نبیند کس در این ویرانسرا
شادی از غمخانه ایام میخواهی مخواه
این دو روزه منت دونان چرا بهر دو نان
آخر از نوکیسه مردم وام میخواهی مخواه
با صفای باغ بی سرو قد دلجوی دوست
بر لب جویی لبالب جام میخواهی مخواه
قاف تا قاف است اوج عرصهی سیمرغ عشق
زین نشان بینشانی نام میخواهی مخواه
گرچه خواهد شد به باد از باده ساقی خاک ما
فارغم زین آب آتشفام میخواهی مخواه
جز به زنجیر سر زلفت دل دیوانه را
رام میخواهی مخواه، آرام میخواهی مخواه
بیوفاتر نیست از گل، گِرد او بلبل مگرد
«یاور» از یار جفاجو کام میخواهی مخواه
شمع جمع
ای غنچهی امید چه نازی هنوز هم
نازم تو را که محرم رازی هنوز هم
ای دل تو جانگدازتر از آهِ سینهسوز
سر تا به پای سوز و گدازی هنوز هم
روی از درِ تو باز نتابم به هیچ روی
ای خواجه زان که بندهنوازی هنوز هم
یاد رخ تو روشنی خلوت دل است
تا شمع جمعِ راز و نیازی هنوز هم
ماییم و عمر کوته و امید بس دراز
ای آرزو چه دور و درازی هنوز هم
ای مرغ دل چرا به هوای هوس همه
پیوسته در نشیب و فرازی هنوز هم
در سوز و ساز آرزوی وصل «یاورا»
دیگر به سوز هجر چه سازی هنوز هم؟
شناسه خبر 43869