قفسه
پیرزن و آرایش صورت
پیرزنی 90 ساله که صورتش زرد و مانند سفرة کهنه پر چین و چروک بود. دندانهایش ریخته بود قدش مانند کمان خمیده و حواسش از کار افتاده، اما با این سستی و پیری میل به شوهر و شهوت در دل داشت.
و به شکار شوهر علاقة فراوان داشت. همسایهها او را به عروسی دعوت کردند. پیرزن، جلو آیینه رفت تا صورت خود را آرایش کند، سرخاب بر رویش میمالید اما از بس صورتش چین و چروک داشت، صاف نمیشد. برای اینکه چین و چروکها را صاف کند، نقشهای زیبای وسط آیهها و صفحات قرآن را میبرید و بر صورتش میچسباند و روی آن سرخاب میمالید. اما همینکه چادر بر سر میگذاشت که برود نقشها از صورتش باز میشد و میافتاد. باز دوباره آنها را میچسباند. چندین بار چنین کرد و باز تذهیبهای قرآن از صورتش کنده میشد. ناراحت شد و شیطان را لعنت کرد. ناگهان شیطان در آیینه، پیش روی پیرزن ظاهر شد و گفت: ای فاحشة خشک ناشایست! من که به حیلهگری مشهور هستم در تمام عمرم چنین مکری به ذهنم خطور نکرده بود. چرا مرا لعنت میکنی تو خودت از صد ابلیس مکارتری. تو ورقهای قرآن را پاره پاره کردی تا صورت زشتت را زیبا کنی. اما این رنگ مصنوعی صورت تو را سرخ و با نشاط نکرد.
شناسه خبر 44957