این سخن را بارها چه در کلاسهای درس و چه در مقالات و جستارها یاد و تکرار کردهایم که عظمت فردوسی به عظمت شاهنامه گره خورده است. گرهخوردگیای که حاصل آن، هرچیز دیگری باشد، خجستگی و زیبایی و شکوه و والایی، نمودهای روشن و چهرههای درخشان آناند. گنجینهی گرانبهای شاهنامه، بیانگر عظمت روح سرایندهی آن است و دو شکوه منفصل، به سبب تقارنی سعد و سعادتآمیز، تنیدهای متصل به هم یافته که دیگر نمیتوان یکی را فارغ از دیگری مشاهده کرد؛ درنتیجه برای نمودار ساختن گوشههایی از عظمت یکی از این دو سر اتصال، کافی است که گوشهی کوچکی از آن را بازکاوی کنیم.
یکی از این گوشهها، ظهور شخصیّتهای گوناگونی است که بهواسطهی حضور در تاریخ و اسطوره، در شاهنامه تبلور یافته است. شخصیّتهایی که نه بهمثابهی افسانه و رمانس، همه، چهرههای بُرد و پیروزی دارند و نه بهمثابهی تاریخ، چهرههای خشک و سیاه و تلخ؛ بلکه چهرههایی هستند ساخته و پرداخته اندیشهای اسطورهگرا که در پس پشت خود، هدایتگری چون فردوسی را داشته که به گنجینهی حکمت ایرانی دست یافته بوده است.
رستم یکی از شخصیّتهای برتر شاهنامه است؛ کسی که در این کتاب با زیباترین نامهای ممکن، خوانده شده است: تاجبخش، جهانپهلوان، خداوند کوپال و رخش، تهمتن، پیلتن، سپهبد و دهها نام پُرشکوه دیگر. اگر کسی از رمزهای نامها در حماسهی ملی و رازهای شخصیّتسازی و شخصیّتپردازی فردوسی در شاهنامه آگاهی داشته باشد، باید بداند که چرا این شاعر یگانه، با شخصیّتهای کلان شاهنامه که همان شخصیّتهای روح زخمخوردهی ملت ایران است، چنین معاملهی رمزآمیزی را در نامها و خویشکاریهای آنها کرده است. برای چه در یک حکایت و روایت رستم پیروز و سرافراز میدان است و در نبردی دیگر، پشت این قهرمان قهرمانان به خاک سیاه مالیده شده است؟ پاسخ این پرسش کلان هرچه باشد، یکی هم این است که تنوع شخصیّتپروری و شخصیّتنگری فردوسی است که عظمت نگاه مبتنی بر حکمت او را به ما نشان میدهد.
من سخن را با یک نقل قول شریف از یکی از ایرانشناسان بزرگ آلمانی به فرجام میبرم تا شاهدی خورشیدگونه بر گوهر سخن خویش خواسته باشم. کورت هاینریش هانزن، ایرانشناس بزرگ آلمانی در کتاب «شاهنامهی فردوسی، ساختار و قالب» آورده است: رستم ظرفی است که فردوسی با قدرت فراوان شاعرانهاش آن را در آنچه در نهان و روح خود داشته، لبریز ساخته است؛ اما این اسطورهی مقاومت، چنان هم نیست که در همهی لحظههای عمر خویش در شاهنامه پیروز و سربلند همهی میدانهای جنگ باشد. در جنگ و تراژدی مرگ فرزندش سهراب، رستمی که مظهر قدرت و شکوه و جلال و تجسّم ایرانیّتی آنچنان بوده که در شاهنامه انعکاس یافته، اینجا و در این تراژدی، گرچه به ظاهر پیروز شده، اما مظهر ایرانیّتی است که واقعیت تاریخ کمر او را شکسته و چرخ حادثههای تاریخی، او را زیر گردش خود، له و فرسوده ساخته است. رستم در تراژدی رستم و سهراب، چهارمین معصوم تاریخ ایران است و چنین آفریده شده که بتواند سرنوشت محتوم خود را تحمّل کند؛ بی آن که در مقابلهی با آن، کاری از دستش برآید.
شناسه خبر 82530